0
سازم اي ساز شكسته اي به خاك غم نشسته
خيلي وقته بي صدايي راحت هرجان خسته
تا تو خاموشي و تنهاهمصدا كي دارم اي دوست
آب شد دل از فراغت بر تنم چي مانده جز پوست
براي تن هاي مرده نفس دم مسيحا
مي دونم كه تو تبارت مي رسه به عرش اعلا
تو خود بودن مايي اگه تنها يه صدايي
پر بخشش پر ايثار با تموم بي ريايي
لب فرو بسته من گو بي صدايي تو مرگه
ناله كن كه ناله تو مث بارون واسه برگه
به کوچه باغ خاطرات خودتون خوش آمدید، چرا دم در ایستادید بفرمائید داخل، خجالت نکشید، بفرمائید یه چایی مهمون باشیم بقیه بچه ها هم هستند.
هر چه دل تنگد میخواد بگو. هدف این است چه دوستانی که یک روز ساز به دست گرفتند یا کسانی که با ساز بزرگ شدند ، خاطرات تلخ و شیرین و تجربیات خودشون رو با دیگران قسمت کنند.
تجربه چیزی گران بهاست که شاید هر کس در اختیار دیگری به راحتی قرار نده اما خوش حال میشیم که اونهایی رو که میشود با دیگران تقسیم کنید ، ممکنه اون تجربه از نظر علمی هم درست نباشد ، همچنین خاطرات تلخ و شیرینتونم رو هم با دیگران تقسیم کنید.
من در نظر داشتم این کار رو شخصی انجام بدم اما با کمک شما به نظرم جالب تر میشه و کمی از این فضای گاهی خشک در بیاییم. (منظورم از خشک سوال پرسیدن و جواب گرفتن خالی که دیگه مثل یه عادت شده گاهی) و بطرف فضایی دوستانه و گرم تری برویم.
آرزوی من اینه اینجا بشه صد برگی از خاطرات همه، که مثل یک رمان بشه
روزی که از کوچه باغ خاطرات دل کندن سخت باشه
علاقه مندي ها (Bookmarks)