مشاعره

[kaka]

دور فلکي يک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

[akanani]

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است

[sara]

تا به هوش خودی نیاری گفت
لیس غی الجنتی،سوی الجبار

[akanani]

روزه یک سو شد و عید آمد و دل​ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

[kaka]

تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فايض و شامل

[hichnafar]

لعل سیراب بخون تشنه لب یارمنست *** وزپی دیدن اودادن جان کارمنست

[kaka]

تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فايض و شامل

[akanani]

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است

[خان]

همیشه اشک حسرتم بدرقه ساز راه اوست
نشد که پیشه پای او اشک نبارم برود

[sara]

دعوی بندگی غیر مکن
که تو آزاد کرده ی هوسی

[akanani]

یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

[sara]

دل شوریده را چو ساغر می
نتوان داد هر زمان بکسی

[akanani]

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

[sara]

درین جهان ز تو حیوان بجان خود مانده
که ره بسی است ز تو تا جهان انسانی

[akanani]

یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

[خان]

دنیای ما به سن کهولت رسیده است
یک چند روزی هم بزور بزک جوان نماست