مشاعره

[Padma]

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...

سعدی

[piano4all]

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند


خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

[Padma]

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من!
چو شیرینی از من بدر می رود
چو فرهادم آتش به سر می رود...

[Majed]

در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
عصمت نهفته رخ به سراپرده‌ات مقیم
دولت گشاده‌رخت بقا زیر کندلان
گردون برای خیمه خورشید فلکه‌ات
از کوه و ابر ساخته نازیر و سایه‌بان
وین اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار
چتری بلند بر سر خرگاه خویش دان

[EleNaz]

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم...

[ac120]

نابرده رنج گنج میسر نمیشود
...
مزد آن گرفت که جان برادر کار کرد

[piano4all]

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم...

[Padma]

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

- - - Updated - - -

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

[cerulean]

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند/مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من

[Patriote]

ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه / مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه

[Padma]

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

[piano4all]

یار با ما بیوفایی میکند

از جدایی ها شکایت میکند

[LiOneL999]

دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست... چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

[sarveazad]

ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج انجاست

[petrucci4eva]

تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید غم هجران تویانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه... جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

[EleNaz]

هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست
گرچه اورا هر نفس بر من جفایی دیگرست