0
آلبوم پنهان:
داد ز بیداد:
قلندران رهگذر از اين زمانه داد داد
به جرم شعر و شاعري دمي ست رفته ام ز ياد
قصه پر غصه دل زود گذشت و سر رسيد
بي سر و بي پا دل من بس كه به پاي سر دويد
در عطش شعله شدن سوختم و دم نزدم
دودم و خاكستريم شعله بر عالم نزدم
هر چه نوشتم به ورق مرثيه هاي خاك بود
سوي زمين و آسمان زمزمه هاي پاك بود
راه سياه خانه را هيچ ستاره اي نيست
بغض ترانه هاي من كهنه شد اما نشكست
واژه به واژه خط به خط از شب و اشك گفته ام
شب به ستاره ها رسيد در دل اشك خفته ام
ای کافران:
ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
ای مطربان ای مطربان دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
این خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
تو نطفه بودی خون شدی
وانگه چنین موزون شدی
سوی من آی ای آدم آذینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم وان راه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
زیرا که مطلق حاکمم مومن کنم کافر کنم
ای بیکسان ای بیکسان جاء الفرج جاء الفرج
هر خسته ی غم دیده را سلطان کنم سنجر کنم
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد راه را منبر کنم
تو نطفه بودی خون شدی
وانگه چنین موزون شدی
سوی من آی ای آدم آذینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم وان راه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
زیرا که مطلق ها که من مومن کنم کافر کنم
افسانه شو:
حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه کن هم خانه را ويرانه کن
وآنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
بايد که جمله جان شوي تا لايق جانان شوي
گر سوي مستان ميشوي مستانه شو مستانه شو
بايد جمله جان شوي تا لايق جانان شوي
گر سوي مستان ميشوي مستانه شو مستانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شيرين ما
فاني شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو ليله القبري برو تا ليله القدري شوي
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
قفلي بود ميل و هوا بنهاده بر دل هاي ما
مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفي آن استن حنانه را
کمتر ز چوبي نيستي حنانه شو حنانه شو
حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه کن هم خانه را ويرانه کن
وآنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
بايد که جمله جان شوي تا لايق جانان شوي
گر سوي مستان ميشوي مستانه شو مستانه شو
بايد که جمله جان شوي تا لايق جانان شوي
پنهان:
اینجا کسی است پنهان
دامان من گرفته
خود را سپس کشیده
پیشان من گرفته
اینجا کسی است پنهان
چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده
ایوان من گرفته
اینجا کسی است پنهان
همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
اینجا کسی است پنهان...
اینجا کسی است پنهان
مانند قند در نی
شیرین شکر فروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی ،چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون ،میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته ،او آن من گرفته
اینجا کسی است پنهان...
گوید ز گریه بگذر
زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ،ریحان من گرفته
یاران دلشکسته ،بر صدر دل نشسته
مستان و می پرستان میدان من گرفته
ینجا کسی است پنهان ،دامان من گرفته
خود را سپس کشیده ،پیشان من گرفته
اینجا کسی است پنهان ،چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ،ایوان من گرفته
اینجا کسی است پنهان...
تبار من:
من از غروب خسته ام من از چراغ مردگي
از اين ستاره كشتن و رواج سرسپردگي
بر آسمان نظاره كن حادثه ايست در كمين
چگونه بركنم من اين غبار از دل غمين
چه ظلمتي گرفته اين شب بهار مرده را
تو بي بهانه مي بري بهار نورسيده را
شب از ستاره ها تهي من به اميد روشني
چه بي صدا نشسته ام به انتظار روزني
صداي خسته اي مرا به اوج مي كشاندم
به چلچراغ روشن ترانه مي نشاندم
من از نژاد نور و از تبار روشناييم
من آخرين مسافر ديار آشناييم
به صبح رفتنم نگر چه شادمانه مي روم
پي ستاره اي شدن چه مومنانه مي روم
من از غروب خسته ام خسته ام خسته ام
خزان قصه ها:
چرا به سر نمي شود خزان قصه هاي من
چرا نمي رسد به گوش طنين نعره هاي من
رها نمي كند مرا اين تن خاكي حقير
رسيده ام به انتها مرا تو از تنم بگير
چه سرنوشت مبهمي نوشته شد براي من
نمي رسد به داد دل گريه هاي هاي من
بيا بيا عطش شكن بيا بيا كه تشنه ام
بيا هنوز ياد آن سينه ريش و دشنه ام
مرا به خلوتي رسان ترانه اي ساز كن
اين شب بي ستاره را تا سحر آغاز كن
مرا بخوان اميد جان كه در سكوت خوانده ام
گوشه نشين غربتم در انتظار مانده ام
كجاي اين دربه دري به شور و حال مي رسم
پرسه زنان و بي اميد من به زوال مي رسم
بیا بیا عطش شکن، بیا بیا که تشنه ام
بیا هنوز یاد آن سنه ریش و دشنه ام
رقص بهار:
از اين خزان رسيده باد شبانه كوچ مي كنم
به يك اشاره هر چه را كه مانده پوچ مي كنم
بسان عابران مست پر از ترانه مي شوم
حماسه ساز رويش سبز جوانه مي شوم
رقص بهار مي كنم به باغ غنچه هاي شاد
سپرده ام پيكر خود به تازيانه هاي باد
اون همه انتظار را گور به گور مي كنم
از دل راه كوره ها ساده عبور مي كنم
نغمه ناشنيده اين شبانه بوده ام
عارف محنت زده گوشه خانه بوده ام
زورق تشنگي من گر چه به جايي نرسيد
در تن من جاي عطش روح صبورانه دميد
متن اشعار آلبوم سکوت راوی:
شعر خالی
انگار کن که در شهر، دیگر کسی نمانده
انگار عابری باز آواز شب نخوانده
بر سنگ فرش کوچه، برگی نشسته بی جان
گویی امید رفته از دست های لرزان
مهتاب آرمیده بر قاب خالی شب
از این سکوت انگار جانش رسیده بر لب
پاییز غنچه ها را بر دوش خسته می برد
در آسمان دوباره، بنگر ستاره ای مرد
در شهر خالی ما دیوارها خمیده
صدها درخت بی سر در کوچه قد کشیده
یک مرد در سیاهی، در اوج بی صدایی
بر پشت بال پرواز، دنبال روشنایی
دیوانه وار میرفت، خنداان به سوی خورشید
از آسمان تاریک، گویی ستاره میچید
میرفت و دستهایش خشکیده بود و خالی
لمس سپیده افسوس، یک صفحه خیالی
دیوانه وار میرفت، خندان به سوی خورشید
از آسمان تاریک، گویی ستاره میچید.
ساعت
ساعت کهنه
روی دیوار
خسته خسته از زمان
زیر لب میگه با کنایه
رو به پایان این جهان
این همه روز و این همه شب
میگذرن مثل برق و باد
روی ساعت ها گرد پیری
تو گلوشون نیست یک فریاد
ساعتا خسته از شب و روز
دست و پا بسته روی دیوار
شوق رفتن نیست تو دلاشون
گیچ و سرخورده از این تکرار
تیک تیک ساعت صبح و روز
کند و تکراری بی صدا
انتظار تلخ تا همیشه
توی دلای آدما
ساعتا خسته از شب و روز
دست و پا بسته روی دیوار
شوق رفتن نیست تو دلاشون
گیج و سر خورده از این تکرار
روزای پر بهانه
توی تاریکی یه کسی تنهاست
چشماشو بسته به امید خواب
اما اون خواب نیست، اون تو رویاست
اون لب مرز دوزخ و دنیاست
لحظه لحظه رفت تا رسید آخر
امشب هم سر شد اما باز فردا
صدای جغد شومه ترنم ترانه
همش تکراره تکرار، روزهای بربهانه
غروب دلگیر باز رسید از راه
بوف کور غم، رو نوک دیوار
اما این غصه، آخرش پیداست
مثل یک حسه، خسته از تکرار
لحظه لحظه رفت، تا رسید آخر
اما باز فردا ؟!!
توی تاریکی، یک کسی تنهاست
چشماشو بسته، به امید خواب
اما اون خواب نیست، اون توی رویاست
اون لب مرز، دوزخ و دنیاست
لحظه لحظه رفت، تا رسید آخر
اما باز فردا؟!!
صدای جغد شومه ترنم ترانه
همش تکرار تکرار، روزای پر بهانه
تنهایی
دلم از خصه گرفته
خنده مرده روی لب هام
نمیدونم چرا دیگه
نداره پایونی غمهام؟
نمیدونم چرا بختم مثل شب تار و سیاهه
ماندن از بی همزبونی میدونم این هم یک راهه
از همون روزهای اول که گذاشتن پا تو دنیا
ندیدم یارو و رفیقی هم دم این دل تنها
لحظه لحظه های عمرم، پر حسرت و اندوه
غم تو قلب نازک من، شده محکم مثل یک کوه
من و بی پناهی شب، به گمونم خونه زادیم
توی کوچه های غربت، ما اسیر دست بادیم
صفر و یک
صفر و یک
نشون این قرن یخین
صفر و یک
پرچم فتح این زمین
فتح پنهان تبار قصه ها
قصه ها ای قصه های نازنین
صفر و یک
مرگ فضیلت
صفر و یک
حراج حرمت
صفر و یک
پرچم فتحه
فتح دل به دست غربت
صفر و یک
مار تو آستین
مار خوش نقش کج آئین
صفر و یک
سرود نسیان
باور شکست انسان
صفر و یک
مرگ فضیلت
صفر و یک
حراج حرمت
صفر و یک
پرچم فتحه
فتح دل به دست غربت
صدای شیشه فرهاد روی سنگ بیستون
صفر و یک گفته نخون
چهچه یه مرغ عاشق توی این دشت جنون
صفر و یک گفته نخون
صفر و یک
انکار عشق و عاطفه
صفر و یک
سکوت سرد رابطه
صفر و یک
فرمان مرگ ریشه ها
نفس آخر شیر بیشه ها
پرواز بی خطر
دمو اول سایت
سایه خسته
پیش رومه مثل هر روز
توی چشماش غم نشسته، مثل هر روز
باز دوباره تکیه داده به تن من
بی پناه و دل شکسته مثل هر روز
پرواز از این حصار، رقص یک سراب
رویای زندگی، مثل یک حباب
هم سفر با من تو عبور از روز و شب ها
لحظه لحظه تو سپیدی تو سیاهی
هرجا میرم پا به پامه تا ته راه
تو سکوت جاده های بی پناهی
آزاد اما اسیر
تلخ و بی صدا
پرواز بی خطر
مثل یک رویا
علاقه مندي ها (Bookmarks)