من نظرم راجب آلبوم ساعات فراموشی رضا یزدانی کاملا تغییر کرد.
واقعا این آلبوم (البته به جز سه چهار ترک اول) از نظر صدای خواننده و انتخاب شعر و مضامین مهشره. اصلا دیوانه کنندست. مخصوصا از نظر اشعار مثلا:
از بس رو کارتون خوابیده، از تخت میترسه
از عابرای ظاهرا، خوشبت میترسه
از کوچه از تنهایی از هرچی تو دنیاشه
از گربه های گشنه حتی سخت میترسه
چند ساله از هیچ کس دلش پر نیست
چند ساله از چیزی نمیرنجه
هنوز تو رویاهاش پی نقشه
هر شب تو آشغاله پی گنجه
چند ساله که تاریک و کم حرفه
چند وقته که خالی از احساسه
چند ساله چیزی رو نمیبینه
جز برق سکه تو شب کاسه
بارون با بغضش همنفس میشه
وقتی که جوب از گله سر میره
از عابرا تصویر میگیره
امرش همینجوری حدر میره
دنیا براش جای قشنگی نیست
دنیا براش تلخ و نفسگیره
چند ساله که از تنهایی خستست
چند ساله که از گشنگی سیره
با برفی که چند وقته بیوفقه روی موهاش یه پیشی میسازه
از پیتای خالی روزنامه، تو رویاهاش شمینه میسازه
ذل میزنه به آسمون گاهی، سقفش چقدر از بسترش دوره
راه رفتن آسون نیست، واسه مردی که عابرا فکر میکنند کوره
-------------
کافه ی خاطره بازی پر از قصه و رویاست
همه فکرا پریشون پر ز خاطره همینجاست
آدماش بیدارند اما، تو بیداری خواب میبنند
چشماتو ببند و گوش کن به صدای خسته من
یکیشون فکر تئاتره طرفهای لاله زاره
اون یکی فکر سکانس آخر یک مشت دلاره
یکی گیج شعر شاملو، وسط دفتر آیدا
یکی داغ سینما رکس، وقت اکران گوزنها
یکی زخمیه رفاقت با سینه ی پر از خون
اون که عاشق تو فکر قصه لیلی و منجون
یکی فکر بوف کورو مرگ صادق هدایت
آخ چقدر خاطره داره، روزگار بی مروت
داره پیرت میکنه، خمار و سرد خاطره
دست رو دستات گذاشتی و چرا شبت نمیگذره؟
چینی ناز کبر و یاس، پر صد تا ترکه
کاش میفهمیدی، زندگی نیست فلاشبکه
یکی فکر عطر بارون، توی جاده ی شماله
اون یکی مست خیاله، سهراب و رستم و ذاله
یکی تو فکر مصدق، زخم 28 مراد
اون یکی تو فکر شعره، یک شب مهتاب فرهاد
یکی به یاد عزیزش، خسته از این همه دوری
یکی فکر شعله های شبهای چهارشنبه سوری
یکی فکر جنگ و نفت و خاطره های جنوبه
یکی خسته از توهم، مشتش رو رو میز میکوبه
----------
ساعتها رو به عقب برگردونید
اگه فرصتی هنوزم مونده
بگو تو گذشته چی میبینی
که از آینده تورو ترسونده
ساعتها رو به عقب برگردونید
اون همه خاطره رو پیدا کنید
پشت این همه شب تکراری
یک جهانه تازه رو من وا کنی
من هنوز زخمیه خاطره ام
جز تو هیچ کس رو دلم مرحم نیست
اسم تو صدا زدم وقتی که
حتی اسم خودمم یادم نیست
همه امیدمی این روزها
که نجاتم بدی از این زندون
تو فقط اگه بخوای میتونی
ساعت ها رو به عقب برگردون
نمیشه زمین خورد و گریه نکرد
به دادم برس بهترین نارفیق
هنوزم به دستهای تو قانعم
هنوزم عاشقم با یک زخم عمیق
تو این روزهای سیاه و کسل
دلم خیسه از حس بارون شدن
جون هر کی که بهش مومنی
فقط امشب رو حرف رفتن نزن
تو این روزهای خیس و کسل
دلم از سیاه بارون شدن
تورو جون هر کی بهش مومنی
فقط امشبو، فقط امشبو، فقط امشبو
حرف رفتن نزن
تو این روزهای سیاه و مریض
فقط یکمی چایی واسه من بریز
تو این روزهای سیاه و مریض
فقط یک کمی چای
میدونم همیشه بدهکارتم
میدونی نمیشه فراموش کرد
من از بس که تو خوابتم زخمیم
نمیشه که کابوسم رو گوش کرد
نمیشه که این وحشت رو دوره کرد
نباشی، نمونی، نخندی بری
یه امری جنون و تحمل کنم
بگی نگی، دل نبندی بری
تو سیگارو خاموش کن تا بگم
چطور میشه با گریه هم دود شد
چطور میشه با خنده هم زخم خورد
چطور میشه با عشق نابود شد
شبهایی که میترسم از فکرها
همیشه هوا خیس و بارونیه
یک زن با جنونش به من یاد داد
که عاشق شدن، قبل ویرونیه
-------
دنیا شبیه سینماست،از وقتی چشم وا میکنی
رو به یک پرده سفید، فقط تماشا میکنی
میان و میرم آدما، نقش اونا عوض میشه
یک روز تماشاچین و یک روز دیگه هنرپیشه
یک روز همینه میموند، در یک شل فلسفی
یک روز مثل مارمولکند، در میرند از هر طرفی
بعضیا زیر پوست شهر، درگیر خون بازی میشند
مثل علی سنتوریند، به مرگشون راضی میشند
خیلی ها تا آخر امر فقط سیاهی لشکرند
تو بازی نقشی ندارند، نه میبازند نه میبرند
توی درام زندگی، بگو که نقش ما چیه
کی آخرین کاتو میده، سناریو دست کیه
دنیا شبیه سینماست، پر از غمو پر از خوشی
شاید واسه تو پیش بیاد، قصه فیلم سگ کشی
شاید من و تو باید از روبان قرمز رد بشیم
زمونه ها تازه و ما، شاید بازم بلد بشم
وقتشه که رها بشی از حکم آقای رئیس
زندگیتو دوباره روی کاغذ بی خط بنویس
حالا وقت ضیافته، تو قصه های پریا
وقت ستاره بازیه، شبونه مشرقیا
ماشین گیر کرده باز توی شن های ساحلی
کی میدونه بلاخره چی آمده سر الی؟
--------
و کافه خیابون این قسمتش:
هوا تویی هر جا تو باشی بهشته
سیبی که چیدی ابتدای سرنوشته
کافه خیابون خونه یا هر جا که باشی
میتونیم از دنیا و تلخی هاش جدا شیم
علاقه مندي ها (Bookmarks)