لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 6 از 14 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 81 به 96 از 216

موضوع: بهترین اشعاری که تا حالا شنیدید

  1. #81
    .t.A.T.u آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    769
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    33
    نوشته ها
    454
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    659
    702 بار تشکر شده در 285 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    می روم خسته و افسرده و زار
    سوی منزلگه ویرانه خویش
    به خدا می برم از شهر شما
    دل شوریده و دیوانه خویش
    می برم تا که در آن نقطه دور
    شستشویش دهم از رنگ نگاه
    شستشویش دهم از لکه عشق
    زین همه خواهش بیجا و تباه
    می برم تا ز تو دورش سازم
    ز تو ای جلوه امید حال
    می برم زنده بگورش سازم
    تا از این پس نکند باد وصال
    ناله می لرزد
    می رقصد اشک
    آه بگذار که بگریزم من
    از تو ای چشمه جوشان گناه
    شاید آن به که بپرهیزم من
    بخدا غنچه شادی بودم
    دست عشق آمد و از شاخم چید
    شعله آه شدم صد افسوس
    که لبم باز بر آن لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
    می روم از دل من دست بدار
    ای امید عبث بی حاصل

    „فروغ فرخزاد”

    سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
    ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو


  2. 3 کاربر برای این پست از .t.A.T.u تشکر کرده اند:


  3. #82
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    در شبان غم تنهايی خويش
    عـابد چشم سخنگوی تو ام
    من در اين تاريکی
    من در اين تيره شب جانفرسا
    زائر ظلمت گيسوی تو ام
    گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
    گيسوان تو شب بی پايان
    جنگل عطرآلود
    شکن گيسوی تو
    موج دريای خيال
    کاش با زورق انديشه شبی
    از شط گيسوی مواج تو، من
    بوسه زن بر سر هر موج گذر ميکردم
    کاش بر اين شط مواج سياه
    همه عمر سفر ميکردم
    ***
    شب تهی از مهتاب
    شب تهی از اختر
    ابر خاکستری بی باران پوشانده
    آسمان را يکسر
    ابر خاکستری بی باران دلگير است
    و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
    سخت دلگيرتر است
    ***
    وای باران! باران
    شيشه پنجره را باران شست
    از دل من اما
    چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
    آسمان سربی رنگ
    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
    ميپرد مرغ نگاهم تا دور
    وای باران، باران
    پر مرغان نگاهم را شست
    ***
    خواب رويای فراموشی هاست
    خواب را دريابم
    که درآن دولت خاموشی هاست
    با تو در خواب، مرا
    لذت ناب هماغوشی هاست
    ***
    از گريبان تو صبح صادق
    ميگشايد پر و بال
    تو گل سرخ منی
    تو گل ياسمنی
    تو چنان شبنم پاک سحری؟
    نه، از آن پاکتری
    تو بهاری؟
    نه، بهاران از توست
    از تو ميگيرد وام
    هربهار اين همه زيبايي را
    هوس باغ و بهارانم نيست
    اي بهين باغ و بهارانم تو
    ***
    سيل سيال نگاه سبزت
    همه بنيان وجودم را ويرانه کنان ميکاود
    من به چشمان خيال انگيزت معتادم
    و در اين راه تباه
    عاقبت هستی خود را دادم
    ***
    باز کن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به شب جشن عروسی عروسکهای
    کودک خواهر خويش
    که در آن مجلس جشن
    صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
    صحبت از سادگی و کودکی است
    چهره ای نيست عبوس
    ***
    گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تو اند
    رفته ای اينک و هر سبزه و دشت
    در تمام در و دشت
    سوگواران تو اند
    در دلم ارزوی آمدنت ميميرد
    رفته ای اينک، اما آيا
    باز برميگردی
    چه تمنای محال
    خنده ام ميگيرد
    ***
    آرزو ميکردم
    دشت سرشار ز سرسبزی روياها را
    من گمان ميکردم
    دوستی همچون فصلی سرسبز
    چار فصلش همه آراستگی ست
    من چه ميدانستم
    هيبت باد زمستانی هست
    من چه ميدانستم
    سبزه ميپژمرد از بی آبی
    سبزه يخ ميزند از سردی دی
    من چه ميدانستم
    دل هرکس دل نيست
    قلب ها بی خبر از عاطفه اند
    ***
    و چه روياهايي
    که تبه گشت و گذشت
    و چه پيوند صميميت ها
    که به آسانی يک رشته گسست
    چه اميدي، چه اميد؟
    چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد
    ***
    دل من ميسوزد
    که قناری ها را پر بستند
    که پر پاک پرستوها را بشکستند
    و کبوترها را
    آه کبوترها را...
    و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد
    ***
    من در آيينه رخ خود ديدم
    و به تو حق دادم
    آه، ميبينم، ميبينم
    تو به اندازه تنهايي من خوشبختی
    من به اندازه زيبايي تو غمگينم
    چه اميد عبثی
    من چه دارم که تو را در خور؟
    هيچ
    من چه دارم که سزاوار تو؟
    هيچ
    تو همه هستی من، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری؟
    همه چيز
    تو چه کم داری؟
    هيچ
    ***
    گاه می انديشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا
    از کسی ميشنوی، روی تو را
    کاشکی ميديدم
    شانه بالا زدنت را بی قيد
    و تکان دادن دستت که_ مهم نيست زياد_
    و تکان دادن سر را که_عجيب ، عاقبت مرد، افسوس ! 0
    کاشکی ميديدم
    من به خود ميگويم
    چه کسی باور کرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد؟
    ***
    من به هنگام شکوفايی گلها در دشت
    باز برخواهم گشت
    تو به من می خندی
    من صدا ميزنم، آی
    باز کن پنجره را
    پنجره را ميبندی
    ***
    با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها
    با تو اکنون چه فراموشی هاست
    چه کسی ميخواهد
    من و تو ما نشويم
    من اگر ما نشوم خويشتنم
    تو اگر ما نشوی خويشتنی
    از کجا که من و تو
    شور یکپارچگی را در شرق
    باز برپا نکنيم
    از کجا که من و تو
    مشت رسوايان را وا نکنيم
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزی
    همه برميخيزند

    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشيني
    چه کسی برخيزد؟
    چه کسی با دشمن بستيزد؟
    چه کسی
    پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
    ***
    سخن از مهر من و جور تو نيست
    سخن از
    متلاشی شدن دوستی است
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر
    آشنايی با شور؟
    و جدايی با درد؟
    و نشستن در بهت فراموشی
    يا غرق غرور؟
    من چه ميگويم آه
    با تو اکنون چه فراموشی ها
    با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
    تو مپندار که خاموشی من
    هست برهان فراموشی من
    من اگر بر خيزم
    تو اگر برخيزی
    همه برمی خيزند
    .
    حميد مصدق


    این شعر و خیلی دوست دارم

    برای تو

  4. 3 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  5. #83
    hoori آواتار ها
    کاربر جدید

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر جدید
    شماره عضویت
    8871
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    نوشته ها
    29
    میانگین پست در روز
    0.01
    تشکر از پست
    90
    88 بار تشکر شده در 28 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    گزیده ای از „ستایش و نیایش” بوستان سعدی علیه رحمه:



    اگر طالبی کاین زمین طی کنی


    نخست اسب بازآمدن پی کنی


    تامل در آینه دل کنی


    صفایی به تدریج حاصل کنی


    مگر بویی از عشق مستت کند


    طلبکار عهد الستت کند


    به پای طلب ره بدانجا بری


    وز آنجا به بال محبت پری


    بدرد یقین پرده های خیال


    نماند سراپرده الا جلال


    دگر مرکب عقل را پویه نیست


    عنانش بگیرد تحیر که بیست


    در این بحر جز مرد داعی نرفت


    گم آن شد که دنبال راعی نرفت


    کسانی کزین راه برگشته اند


    برفتند بسیار و سرگشته اند


    خلاف پیمبر کسی ره گزید


    که هرگز به منزل نخواهد رسید


    مپندار سعدی که راه صفا


    توان رفت جز بر پی مصطفی

  6. 3 کاربر برای این پست از hoori تشکر کرده اند:


  7. #84
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    33
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    Talking


    0 Not allowed! Not allowed!
    گر در یمنی چو با منی پیش منی
    ور پیش منی چو بی منی در یمنی
    من با تو چنانم ای نگار ختنی
    کاندر غلطم که من توام یا تومنی !

    حالا اگه درست نوشته باشم (:دی)

  8. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  9. #85
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سفر سوم
    هنگام هنگامه سفر بود
    من در جنوب نقش جنون دیدم
    آمیزه های آتش و خون دیدم
    و میل به جنایت
    و میل به جنایت تنها
    در جان جانیان خطرنک نیست
    از چشم من زبانه کشید آتش
    این خشم شعله ور
    هنگامه سفر
    گهواره فلزی دریایی
    می بردم آن زمان
    تا ساحل جزیره آغشته با جنون
    آنجا برای من
    پنداشتی جزیره ممنوع بوده است نه نامسکون
    در آن جزیره که آنجا
    شاید که سیب سرخ هشیواری ست
    گویا که گاه فرصت بیداری ست
    دیدم که آن جزیره
    آبشخور شگرف هیولای آهنی ست
    آن شب
    من مست مست بودم
    و میل به جنایت
    در عمق جان مضطربم شعله می کشید
    ای کاش کور بودم
    دیدم شگرف هیولاها
    دریای پک را
    آلوده می کنند
    گهواره فلزی دریا ها
    می برد این مسافر غمگین خسته را
    هنگام بازگشت
    آنک جزیره بی من تنهاست
    اینک در انحصار هیولاهاست
    ای کاش گهواره گور می شد
    آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
    می سخوت جان خسته این عاشق این حسود
    دیدم نهنگ را
    کامش گشوده طعمه طلب کن
    گهواره فلزی ما را تعقیب می کند
    گفتم
    در کام این نهنگ
    شاید که ایمنی ست
    ایا
    این ترس ذاتی من بود
    که آن نهنگ گرسنه دریا
    از لقمه لذیذ تنم بی نصیب ماند ؟
    می سوختم
    در شعله های خشم خروشان خویشتن
    دلاله محبت
    عفریته پلید به پیری نشسته می دانست
    در من توان نماند و شکیبایی
    می برد دیو را
    تا حجله گاه پک اهورا
    آه
    ای جانیان لحظه عصیان
    رفاقتی
    در من نمانده است نه صبری نه طاقتی
    دیدم که دیو بود و فرشته
    کز حجله شکسته قانون برون شدند
    اینک نه جلوه ای ز اهورا
    اهریمنند هر دو
    عفریته پلید به پیری نشسته می خندید
    من می گریستم
    دیدم پرنده را که ز ساحل پریده بود
    دریا تمام شد
    آغاز خشکسالی خشکی رسیده بود
    در من جنوب
    یاد آور جنون و جهالت
    یاد آور شکوفه هشیاری ست
    من با بطالت پدرم هرگز
    بیعت نمی کنم

    مصدق

  10. 2 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  11. #86
    Kamanche آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    2838
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    37
    نوشته ها
    952
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    2,444
    3,041 بار تشکر شده در 833 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    من نه خود می روم او مرا می کشد
    کاه سرگشته را کهربا می کشد

    چون گریبان زچنگش رها می کنم
    دامنم را به قهر از قفا می کشد

    دست و پا می زنم ، می رباید سرم
    سر رها می کنم ، دست و پا می کشد

    گفتم این عشق اگر وا گذارد مرا
    گفت اگر واگذارم ، وفا می کشد

    گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
    حرف ناگفته را از خفا می کشد

    گفت از آن پیش تر این مشام نهان
    بوی اندیشه را در هوا می کشد

    لذت نان شدن زیر دندان او
    گندمم را سوی آسیا می کشد

    سایه ی او شدم ، چون گریزم از او ؟
    در پی اش میروم ، تا کجا می کشد .

    ه. الف. سایه

    ویرایش توسط Kamanche : Friday 31 October 2008 در ساعت 11:42 PM دلیل: تصحیح یکی از ابیات
    این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
    کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !

  12. 2 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:


  13. #87
    .t.A.T.u آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    769
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    33
    نوشته ها
    454
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    659
    702 بار تشکر شده در 285 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خشک آمد کشتگاه من
    در جوار کشت همسايه
    گرچه می‌گويند : « می‌گريند روی ساحل نزديک
    سوگواران در ميان سوگواران. »
    قاصد روزان ابري، داروگ! کی می‌رسد باران؟
    بر بساطی که بساطی نیست
    در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست
    و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد
    - چون دل یاران که در هجران یاران -
    قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

    سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
    ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو


  14. 4 کاربر برای این پست از .t.A.T.u تشکر کرده اند:


  15. #88
    .t.A.T.u آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    769
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    33
    نوشته ها
    454
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    659
    702 بار تشکر شده در 285 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
    بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟


    نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟


    عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟


    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟


    وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
    این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟


    آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
    درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟


    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟


    بی مونس و تنها چرا ؟
    تنها چرا ؟ حالا چرا

    سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
    ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو


  16. 3 کاربر برای این پست از .t.A.T.u تشکر کرده اند:


  17. #89
    Kamanche آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    2838
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    37
    نوشته ها
    952
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    2,444
    3,041 بار تشکر شده در 833 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بر خیز که غیر از تو ، مرا دادرسی نیست
    گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

    تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
    دیدم که در آینه هم جز تو کسی نیست

    من در پی خویشم به تو بر میخورم اما
    آن سان شده ام گم ، که به من دسترسی نیست

    آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
    حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

    امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
    فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

    ه. الف. سایه

    نکته ی قابل ذکر اینکه اقای اردلان سرفراز ، متاثر از این غزل ترانه ای رو به نام محتاج سرودند که شاید دوستان با آواز ابراهیم حامدی (ابی) شنیده باشند .
    این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
    کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !

  18. 2 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:


  19. #90
    mina_v57 آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    11779
    تاریخ عضویت
    Oct 2008
    سن
    38
    نوشته ها
    65
    میانگین پست در روز
    0.01
    تشکر از پست
    486
    148 بار تشکر شده در 61 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    همه هستی من ایه تاریکیست
    که ترا در خود تکرار کنان
    به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
    من در این ایه ترا آه کشیدم آه
    من در این ایه ترا
    به درخت و آب و آتش پیوند زدم
    زندگی شاید
    یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
    زندگی شاید
    ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
    زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
    زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی
    یا عبور گیج رهگذری باشد
    که کلاه از سر بر میدارد
    و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
    زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
    که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
    و در این حسی است
    که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
    در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
    دل من
    که به اندازه یک عشقست
    به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
    به زوال زیبای گلها در گلدان
    به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
    و به آواز قناری ها
    که به اندازه یک پنجره می خوانند
    آه ...
    سهم من اینست
    سهم من اینست
    سهم من
    آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
    سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
    و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
    سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
    و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
    دستهایت را دوست میدارم
    دستهایم را در باغچه می کارم
    سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
    و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
    تخم خواهند گذاشت
    گوشواری به دو گوشم می آویزم
    از دو گیلاس سرخ همزاد
    و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
    کوچه ای هست که در آنجا
    پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
    با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
    به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
    کوچه ای هست که قلب من آن را
    از محله های کودکیم دزدیده ست
    سفر حجمی در خط زمان
    و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
    حجمی از تصویری آگاه
    که ز مهمانی یک اینه بر میگردد
    و بدینسانست
    که کسی می میرد
    و کسی می ماند
    هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
    من
    پری کوچک غمگینی را
    می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
    و دلش را در یک نی لبک چوبین
    می نوازد آرام آرام
    پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
    و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.فروغ

  20. 2 کاربر برای این پست از mina_v57 تشکر کرده اند:


  21. #91
    .t.A.T.u آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    769
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    33
    نوشته ها
    454
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    659
    702 بار تشکر شده در 285 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
    وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
    پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
    گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
    یادمان باشد سر سجاده عشق
    جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
    يادمان باشد از اين پس كه جفايي نكنيم

    گرچه در خويش شكستيم صدايي نكنيم
    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
    طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنی
    ویرایش توسط .t.A.T.u : Thursday 6 November 2008 در ساعت 08:40 PM

    سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
    ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو


  22. 4 کاربر برای این پست از .t.A.T.u تشکر کرده اند:


  23. #92
    Kamanche آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    2838
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    سن
    37
    نوشته ها
    952
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    2,444
    3,041 بار تشکر شده در 833 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    امروز ، نه آغاز و نه انجام جهان است
    ای بس غم و شادی ، که پس پرده نهان است

    گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری
    دانی که رسیدن ، هنر گام زمان است

    تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
    بنگر که ز خون تو به هر بام نشان است

    آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
    دریا شود آن رود که پیوسته روان است

    از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
    این دیده از آن روست که خونابه فشان

    دردا ودریغا که در این بازی خونین
    بازیچه ی ایام دل آدمیان است

    دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
    این دشت که پامال سواران خزان است

    ای کوه ، تو فریاد من امروز شنیدی
    دردیست در این سینه ، که همزاد جهان است

    از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
    یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

    خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
    این صبر که من می کنم افشردن جان است

    از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
    گنجی است که اندر قدم راهروان است.

    سایه

    این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
    کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !

  24. 3 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:


  25. #93
    marzi_a1732 آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    4302
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    781
    میانگین پست در روز
    0.13
    تشکر از پست
    1,263
    3,551 بار تشکر شده در 729 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 7/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    17

    Talking شقایق


    0 Not allowed! Not allowed!
    این شعر یکی از بهترین شعرهایی هست که من تا به حال خوندم اما متاسفانه اسم شاعرش رو نمی دونم




    شقايق گفت:با خنده نه بيمارم، نه تبدارم
    اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
    گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
    يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
    ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
    ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته
    و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود ز آنچه زير لب
    مي گفت :
    شنيدم سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري
    به جان دلبرش افتاده بود- اما
    طبيبان گفته بودندش
    اگر يک شاخه گل آرد
    ازآن نوعي که من بودم
    بگيرند ريشه اش را و
    بسوزانند
    شود مرهم
    براي دلبرش آندم
    شفا يابد
    چنانچه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
    بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
    و يک دم هم نياسوده که افتاد چشم او ناگه
    به روي من
    بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
    به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد
    و او مي رفت و من در دست او بودم
    و او هرلحظه سر را
    رو به بالاها
    تشکر از خدا مي کرد
    پس از چندي
    هوا چون کوره آتش زمين مي سوخت
    و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
    به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
    در اين صحرا که آبي نيست
    به جانم هيچ تابي نيست
    اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
    براي دلبرم هرگز
    دوايي نيست
    واز اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
    نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
    من در دست او بودم
    وحالا من تمام هست او بودم
    دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
    نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
    و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
    که ناگه
    روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
    دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آنگه
    مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
    نشست و سينه را با سنگ خارايي
    زهم بشکافت
    زهم بشکافت
    اما ! آه
    صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
    زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
    و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
    نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
    به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
    بمان اي گل
    که تو تاج سرم هستي
    دواي دلبرم هستي
    بمان اي گل
    ومن ماندم
    نشان عشق و شيدايي
    و با اين رنگ و زيبايي
    و نام من شقايق شد
    گل هميشه عاشق شد
    من از نـژادِ اهـــوراییــانِ آزادم / من از بهشتِ چو زندان، خوشم نمی آید
    اگر خدای نفهمد زبانِ پارسی ام / از آن خدای، به قرآن ! خوشم نمی آید

  26. 5 کاربر برای این پست از marzi_a1732 تشکر کرده اند:


  27. #94
    marzi_a1732 آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    4302
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    781
    میانگین پست در روز
    0.13
    تشکر از پست
    1,263
    3,551 بار تشکر شده در 729 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 7/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    17

    Talking رفتنت را دیدم !!!!!!!!!!!!


    0 Not allowed! Not allowed!
    رفتنت را ديدم
    تو به من خنديدي
    آتش برق نگاهت دل من آتش زد
    و مرا در پس يک بغض غريب
    در ميان برهوتي تاريک
    پشت يک خاطره سرد و تهي
    با دلي سنگ رهايم کردي
    و تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده من
    رفتنت را ديدم
    تا به آنجا که نگاهم سو داشت
    و تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي
    باورم نيست که ديگر رفتي
    اشک من بدرقه راهت باد
    من از نـژادِ اهـــوراییــانِ آزادم / من از بهشتِ چو زندان، خوشم نمی آید
    اگر خدای نفهمد زبانِ پارسی ام / از آن خدای، به قرآن ! خوشم نمی آید

  28. 5 کاربر برای این پست از marzi_a1732 تشکر کرده اند:


  29. #95
    marzi_a1732 آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    4302
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    781
    میانگین پست در روز
    0.13
    تشکر از پست
    1,263
    3,551 بار تشکر شده در 729 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 7/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    17

    Talking دوره گرد


    0 Not allowed! Not allowed!
    دوره گرد

    یاد دارم یک غروب سرد سرد
    می گذشت از توی کوچه دوره گرد.
    «دوره گردم کهنه قالی میخرم
    کاسه و ظرف سفالی میخرم
    دست دوم جنس عالی میخرم
    گر نداری کوزه خالی میخرم»
    اشک در چشمان بابا حلقه بست
    عاقبت آهی زد و بغضش شکست.
    «اول سال است؛ نان در سفره نیست
    ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟»
    بوی نان تازه هوش از ما ربود
    اتفاقا مادرم هم روزه بود
    صورتش دیدم که لک برداشته
    دست خوش رنگش ترک برداشته
    سوختم دیدم که بابا پیر بود
    بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
    مشکل ما درد نان تنها نبود
    شاید آن لحظه خدا با ما نبود
    باز آواز درشت دوره گرد
    رشته ی اندیشه ام را پاره کرد
    «دوره گردم کهنه قالی میخرم
    کاسه و ظرف سفالی میخرم
    دست دوم جنس عالی میخرم
    گر نداری کوزه خالی میخرم»
    خواهرم بی روسری بیرون دوید.
    آی آقا ! سفره خالی می خرید؟
    من از نـژادِ اهـــوراییــانِ آزادم / من از بهشتِ چو زندان، خوشم نمی آید
    اگر خدای نفهمد زبانِ پارسی ام / از آن خدای، به قرآن ! خوشم نمی آید

  30. 5 کاربر برای این پست از marzi_a1732 تشکر کرده اند:


  31. #96
    mina_v57 آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    11779
    تاریخ عضویت
    Oct 2008
    سن
    38
    نوشته ها
    65
    میانگین پست در روز
    0.01
    تشکر از پست
    486
    148 بار تشکر شده در 61 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    باريد ابر بر گل پژمرده اي گفت
    كاز قطره بهر گوش تو آويزه ساختم
    از بهر شستن رخ پاكيزه ات ز گرد
    بگرفتم آب پاك ز دريا و تاختم
    خنديد گل كه دير شد اين بخشش و عطا
    رخساره اي نماند، ز گرما گداختم
    ناسازگاري از فلك آمد، وگرنه من
    با خاك خوي كردم و با خار ساختم
    ننواخت هيچ گاه مرا، گر چه بيدريغ
    هر زير و بم كه گفت قضا، من نواختم
    تا خيمه وجود من افراشت بخت گفت
    كاز بهر واژگون شدنش بر فراختم
    ديگر ز نرد هستيم اميد برد نيست
    كاز طاق و جُفت، آن چه مرا بود باختم
    منظور و مقصدي نشناسد بجز جفا
    من با يكي نظاره، جهان را شناختم(پروین)

  32. 3 کاربر برای این پست از mina_v57 تشکر کرده اند:


صفحه 6 از 14 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نظرخواهی : بهترین نوازنده ی ویولون کلاسیک
    توسط پاگانینی در انجمن ویولن کلاسیک
    پاسخ: 88
    آخرين نوشته: Friday 19 August 2016, 03:29 PM
  2. بهترین ترانه سرا از دید شما !!!
    توسط MonaLisa در انجمن بخش عمومی شعر و ترانه
    پاسخ: 51
    آخرين نوشته: Thursday 10 September 2015, 09:10 AM
  3. بهترین گیتاریستها (حتما ببینید )
    توسط alireza-metal در انجمن گیتار الکتریک
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: Saturday 2 February 2013, 11:54 AM
  4. زندگي نامه احمد پژمان
    توسط Leon در انجمن بیوگرافی موسیقیدانان خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Monday 21 May 2007, 07:29 PM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •