لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از 33 به 42 از 42

موضوع: اشعار حسین پناهی

  1. #33
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بیکرانه

    در انتهای هر سفر
    در آیینه
    دار و ندار خویش را مرور می کنم
    این خاک تیره این زمین
    پاپوش پای خسته ام
    این سقف کوتاه آسمان
    سرپوش چشم بسته ام
    اما خدای دل
    در آخرین سفر
    در آیینه به جز دو بیکرانه کران
    به جز زمین و آسمان
    چیزی نمانده است
    گم گشته ام ‚ کجا
    ندیده ای مرا ؟
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  2. 4 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  3. #34
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    غریب

    مادربزرگ
    گم کرده ام در هیاهوی شهر
    آن نظر بند سبز را
    که در کودکی بسته بودی به بازوی من
    در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
    خمره دلم
    بر ایوان سنگ و سنگ شکست
    دستم به دست دوست ماند
    پایم به پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانیم
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  4. 2 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  5. #35
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شبی که من و نازی با هم مردیم

    نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم
    من : نازی بیا
    نازی :‌ می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست
    که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟
    من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند
    نگاه کن
    نازی : یه سایه نشسته تو ساحل
    من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه
    نازی : غول انتزاع است. آره ؟
    من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن
    نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا
    راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
    من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
    نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟
    من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟
    باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟
    نازی : دیوونه ست؟.
    من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده
    نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم
    من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند
    نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
    من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند
    نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی
    عاشقه؟
    من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه
    نازی : واه
    من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟
    من : نه
    یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه
    نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خورک چیکار می کنن
    من : سرما می خورن
    مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
    نازی : مادرش سایه یه درخته ؟
    من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو
    من : شنیدی ؟
    نازی : آره صدای باده ! ‌داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند
    و از سگ هایی برام بگو که سیاهند
    و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند
    من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است
    آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ...
    و این چنین شد که
    پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم
    و باد حتی آه نرگس طلایی ما را
    با خود به هیچ کجا نبرد
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  6. 2 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  7. #36
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بارون

    همه اینو می دونن
    که بارون
    همه چیز و کسمه
    آدمی و بختشه
    حالا دیگه وقتشه
    که جوجه ها را بشمارم
    چی دارم چی ندارم
    بقاله برادرم
    می رسونه به سرم
    آخر پاییزه
    حسابا لبریزه
    یک و دو ! ‌ هوشم پرید
    یه سیاه و یه سفید
    جا جا جا
    شکر خدا
    شب و روزم بسمه
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  8. 2 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  9. #37
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آوار رنگ

    هیچ وقت
    هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
    امشب دلی کشیدم
    شبیه نیمه سیبی
    که به خاطر لرزش دستانم
    در زیر آواری از رنگ ها
    ناپدید ماند
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  10. 3 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  11. #38
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    من یاد گرفتم چه جوری شبا از رویاهام یه خدا بسازم

    و دعاش کنم که: عظمتت جلال!

    امروز هم گذشت و هیشکی مارو نکشت!

    بعدش هم چشما رو می بندم

    دل می سپارم به صدای فلوت یدی کوره

    که هفتاد سال تمومه عاشق یه دختر چارده ساله ی بوره!

    من هم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره!

  12. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  13. #39
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    با اجازتون به دلیل نزدیک بودن این تاپیکا به هم من ادغامشون کردم

    موفق باشید

  14. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  15. #40
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اولین و آخرین

    خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
    مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
    هر پسین
    این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
    نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
    مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
    ای راز
    ای رمز
    ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
    ویرایش توسط kaka : Saturday 3 January 2009 در ساعت 06:12 PM

  16. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  17. #41
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    پروانه ها

    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
    در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
    با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
    کاش تنها نبودم
    فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
    کاش تنها نبودی
    آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
    بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
    می دانی ؟
    انگار چرخ فلک سوارم
    انگار قایقی مرا می برد
    انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
    مرا ببخش
    ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
    می شنوی ؟
    انگار صدای شیون می اید
    گوش کن
    می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
    اما به جای آن
    می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
    گوش کن
    یکی بود یکی نبود
    زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
    به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
    به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
    به جای پختن کلوچه شیرین
    ساده و اخمو
    در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
    صدای شیون در اوج است
    می شنوی
    برای بیان عشق
    به نظر شما
    کدام را باید خواند ؟
    تاریخ یا جغرافی ؟
    می دانی ؟
    من دلم برای تاریخ می سوزد
    برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
    برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
    گوش کن
    به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما مادربزرگ ها گفته اند
    چشم ها نگهبان دل هایند
    می دانی ؟
    از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
    کودک
    خرگوش
    پروانه
    و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
    بی نهایت
    بار
    در نامه ها و شعر ها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند
    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه چیزی مبهم
    که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
    یادم می اید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم

  18. کاربران زیر از kaka به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  19. #42
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    Arrow


    0 Not allowed! Not allowed!
    ساده دل

    دل ساده ...
    برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
    گنجشک ها را
    از دور و بر شلتوک ها کیش کن
    که قند شهر
    دروغی بیش نبوده است !
    ویرایش توسط kaka : Sunday 4 January 2009 در ساعت 09:46 AM

  20. 3 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •