0
سال 1958 میلادی نشست مزایده با حضور ثروتمندان و نامداران مناطق مختلف جهان در شهر مانهاتن آمریکا برگزار شد . یک ویولن که نوازنده معروفی به نام ایفان از آن استفاده کرده بود ، در این مراسم مورد توجه کلیه شرکت کنندگان قرار گرفت. هنگامی که یکی از ثروتمندان قیمت یک میلیون دلار را برای خرید ویولن ارایه کرد ، شرکت کنندگان توجه خود را به این مرد ثروتمند دوختند و آهی کشیدند .
اما در همین موقع خانمی فریاد زنان گفت : یک میلیون و 10 هزار دلار ! همه به دنبال صدای زن سرها را برگرداندند . این خانم نام چاریس داشت. از لباسش مشخص بود وضع مالی خوبی ندارد . آیا واقعا او یک میلیون و ده هزار دلار دارد ؟
ثروتمند مغرور به زن گفت : شک دارم که شما چنین پولی داشته باشید .
خانم با صدای لرزان گفت : آقا ، من یک دفترچه بانکی 600 دلاری دارم .
ثروتمند با صدای بلند خندید و گفت : 600 دلار ؟ آیا برای این خرید کم نیست ؟ با این پول می خواهید ویولن را بخرید ؟ دیگران نیز به خنده افتادند . با این حال زن ناامید نشد و گفت : می توانم خانه ام را بفروشم . حد اقل ده هزار دلار ارزش دارد .
ثروتمند ادامه داد : باز هم کافی نیست.
زن ادامه داد : می توانم به اقساط پول آن را بپردازم . می توانم کار کنم . امسال فقط 36 سال دارم و حد اقل می توانم 24 سال دیگر کار کنم .
ثروتمند سرش را تکان داد و پرسید : خانم ، نمی فهمم که چرا شما اینقدر مایل به خرید این ویولن هستید ؟ زندگی شما سخت است. چرا چنین کاری می کنید . این ویولن چندان هم با ارزش نیست. فقط چوبی کهنه است.
خانم گریه کنان گفت : می دانم که این ویولن برای من کاربردی ندارد ، اما فکر می کنم ارزش خرید را دارد . مایلم این ویولن را برای پسرم بخرم . پسرم ایزاک امسال 13 سال دارد . او به بیماری ضعف عضله مبتلاست. اما ویولن را دوست دارد به ویژه ویولن آقای ایفان . به من گفته است که حتی اگر این ویولن را لمس کند ، راضی خواهد شد .
ثروتمند دیگر حرفی نزد . کلیه شرکت کنندگان آرام شدند . ناگهان صدای بلندی به گوش زن رسید : خانم ، شما مادر بسیار خوبی هستید . من تحت تاثیر سخنان شما قرار گرفتم . مایلم ویولن را به رایگان به شما بدهم . همانطور که آن مرد ثروتمند گفت ویولن من فقط یک چوب کهنه است. اما اگر این ویولن به دست پسرتان برسد ، حتما ارزش واقعی آن مشخص خواهد شد .
شرکت کنندگان در حیرت بودند . کسی که این سخنان را اظهار می داشت آقای ایفان بود . در حقیقت ایفان خود در محل فروش ویولن حضور داشت. او می خواست ویولن را بفروشد تا پولش را برای کودکانی که ویولن دوست دارند ، اختصاص دهد . حالا ایفان فکر می کرد که کسی دیگری بجز ایزاک شایستگی داشتن این ویولن را ندارد .
بعدها ایزاک پسر این زن به یک نوازنده بزرگ ویولن تبدیل شد . ایفان همواره می گفت : نیروی عشق مادر ایزاک او را به یک نوازنده بزرگ ویولن تبدیل کرد . ارزش آن ویولن هنوز باقی است و اکنون در نمایشگاه موسیقی آمریکا نگهداری می شود .
علاقه مندي ها (Bookmarks)