0
اول كه باهاش برخورد مي كني، هيچ قيافه اي نداره... بي شكل. البته از نگاه تو اينجوره ، ممكنه ديگرون اونو خيلي هم قشنگ و خواستني ببينند!.0
پيش خودت ميگي شايد خودش باشه، گمشده ات. معطل نمي كني، تيشه تيزت رو بر مي داري و همينطور كه نگاش ميكني، مي افتي به جونش. بايد مواظب بود. يك ضربه نادرست باعث ميشه كه براي هميشه از دستش بدي. نرم نرمك اونجور كه ميخواي شكلش ميدي ، آروم و يواش.0
حالا نوبت مقاره!. مقار زدن مثه سير و سلوك ميمونه، بايد عشق داشته باشي كه بتوني تا آخرش ادامه بدي، والا وسط هاي كار مي بري.0
مقار زدن عشق ميخواد، انگيزه ميخواد، اگه عشقشو داشته باشي، تاول هاي دستت هم برات شفاست.0
دستتو نرم ميگذاري زير گردنش... من كه راست دستم، با دست چپم اينكارو ميكنم... و بعد مقاري رو كه توي دست راستت داري ، تو سينه اش فرو مي كني و عقده هاشو بيرون ميكشي.0
همينجور كه با مقارت، دلش رو خالي ميكني، دلت ميلرزه كه آخرش چي ميشه؟!! آيا اين همون گمشده توست كه هميشه دنبالش ميگشتي؟!0
گاهي هم خسته از كار... نااميد و اميدوار... چاي كم رنگ داغ كنارت... ، ميگيرش تو بغلت و نوازشش ميكني... دستتو رو بدنش ميكشي و باهاش حرف ميزني. از خودت ميگي و... اون همچنان ساكته. نميتونه حرف يزنه ... اگر هم چيزي بگه، حرفاش صداي چوب ميده!.0
دوباره دست بكار ميشي، مقار رو ميچسبوني به سينه اش و با حركت موجي دستات تكه تكه هاي چوب رو از دلش جدا ميكني و درش مياري. ميخواي دلش رو از چوب خالي كني تا بتونه حرف بزنه، فرياد كنه و بهت بگه... .0
اما بازم ميگم ، بايد مواظب باشي، خيلي زياد. اون خيلي حساسه، مقار هم ميتونه بي نهايت خطرناك باشه. مواظب باش تنش رو زخمي نكني ، اونوقت ازت نميگذره، نمي بخشدت ، ديگه اونجور كه ميخواي جوابتو نميده، جوري كه خودش دلش ميخواد حرف ميزنه، . اونوقت ديگه راهي نداري . اون ديگه مال تو نيست، مال اوناييه كه زبونش، زبون اونهاست!0
خيرشو ببينن... مفت چنگشون.0
كار كه با مقار تموم شد، دستات پر تاوله. تاول هاي عشقه. براي آخرين بار به دلش نظر ميندازي و به دقت شيارهاي روي ديواره هاي قلبش رو ميبيني و فكر ميكني... اين ديگه خودشه، همونه كه اين همه سال منتظرش بودي!0
سر و گوشي ها رو وصل ميكني و ، و بعد صفحه دلش رو ميگذاري تا تنها كسي باشي كه توي دلش رو ديدي... آخه سازنده اش تويي، مگه نه؟!!0
بقيه كارها چندان مهم نيستند. ، بزك ودوزك كارند. پرده ها وسيم ها رو كه بستي ، آخر كاره. وقت امتحانه ، امتحان تو و امتحان اون . بايد ازش بپرسي تا جوابتو بده ، اونم از تو بپرسه تا جوابش رو بدي. آخ يادم رفت بگم همونطور كه تو اونو ساختي، اونم تو رو ساخته، شايد هم حق اون بيشتر از توباشه!.0
مينشونيش رو زانوي راستت... حالا با يه تلنگر همه چيزمعلوم ميشه . با ترس ودلهره دستتو،انگشتاتو آروم ميكشي روي سيم ها... صداش مثه عطر فضاي اطاقتو پر ميكنه... باورت نميشه، يعني واقعا خودشه؟!!... با (ماهور) شروع ميكني، (درآمد) روي سيم زرد... ميري روي سيم بم... (دلكش و شكسته) تو ميون دسته و (راك) تو پايين دسته... حالا (چهار مضراب درويش خان)... از خوشي داري پر ميگيري، داره همينطور پا به پات مياد... كار ديگه تمومه، عشقت رو پيدا كردي... بغلش ميكني... نگاش ميكني.. ديگه هيچي برات مهم نيست، حتي اگه بميري. ميدوني كه وقتي مردي ، صداي تو صداي اون ميشه. صدايي كه سالهاي سال بعد از تو ميمونه.0
...0
ولش... همه اينا خياله... من هنوز گمشده ام رو پيدا نكردم... اماشايد اين بار موفق بشم... شايد!0
كاسه سه تارم نيمه كاره است... گوشه اطاق بهم زل زده و مقار كنارش افتاده ... به طرفش ميرم. بلندش ميكنم. بخودم ميچسبونمش. دستاي تاول زده ام رو روي بدن زيباش مي كشم... يعني ممكنه؟!!... يعني ممكنه خودش باشه؟!... اون نيست... نه، امكان نداره... اميدت اينجا هم بيخوده...! پس براي چي بايد برا يكي ديگه بسازمش؟!! ... دسته اش رو تو دسنام میگیرم... محکم میکوبمش به دیوار!.0
علاقه مندي ها (Bookmarks)