لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 17 به 32 از 35

موضوع: اشعار محمد علی بهمنی

  1. #17
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض گفتگو


    0 Not allowed! Not allowed!
    مي پرسد از من كسيتي ؟ مي گويمش اما نمي داند
    اين چهره ي گم گشته در آيينه خود را نمي داند
    مي خواهد از من فاش سازم خويش را باور نمي دارد
    آيينه در تكرار پاسخ هاي خود حاشا نمي داند
    مي گويمش گم گشته اي هستم كه در اين دور بي مقصد
    كاري بجز شب كردن امروز يا فردا نمي داند
    مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد ميدانم
    حال مرا جز شاعري مانندمن تنها نمي داند
    مي گويمش ? مي گويمش ? چيزي از اين ويران نخواهي يافت
    كاين در غبار خويشتن چيزي از اين دنيا نمي داند
    مي گويمش ? آنقدر تنهايم كه بي ترديد مي دانم
    حال مرا جز شاعري مانند من تنها نمي داند
    مي گويم و مي بينمش او نيز با آن ظاهر غمگين
    آن گونه مي خندد كه گويي هيچ از اين غمها نمي داند
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  2. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  3. #18
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض امشب ز پشت ابرها بيرون نيامده ماه


    0 Not allowed! Not allowed!
    از خانه بيرون مي زنم اما كجا امشب
    شايد تو مي خواهي مرا در كوچه ها امشب
    پشت ستون سايه ها روي درخت شب
    مي جويم اما نسيتي در هيچ جا امشب
    مي دانم اري نيستي اما نمي دانم
    بيهوده مي گردم بدنبالت? چرا امشب ؟
    هر شب تو را بي جستجو مي يافتم اما
    نگذاشت بي خوابي بدست آرم تو را امشب
    ها ... سايه اي ديدم شبيهت نيست اما حيف
    ايكاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب
    هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز
    حتي ز برگي هم نمي آيد صدا امشب
    امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
    بشكن قرق را ماه من بيرون بيا امشب
    گشتم تمام كوچه ها را ? يك نفس هم نيست
    شايد كه بخشيدند دنيا را به ما امشب
    طاقت نمي آرم ? تو كه مي داني از ديشب
    بايد چه رنجي برده باشم ? بي تو ? تا امشب
    اي ماجراي شعر و شبهاي جنون من
    آخر چگونه سركنم بي ماجرا امشب
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  4. 2 کاربر برای این پست از akanani تشکر کرده اند:


  5. #19
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض آن بهاري باغها و اين بياباني زمستان


    0 Not allowed! Not allowed!
    ناگهان ديدم كه دورافتاده ام از همرهانم
    مانده با چشمان من دودي بجاي دودمانم
    ناگهان آشفت كابوسي مرا از خواب كهفي
    ديدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
    ناشناسي در عبور از سرزمين بي نشاني
    گرچه ويران خاكش اما آشنا با خشت جانم
    ها ... شناسم اين همان شهر است شهر كودكي ها
    خود شكستم تك چراغ روشنش را با كمانم
    مي شناسم اين خيابان ها و اين پس كوچه ها را
    بارها اين دوستان بستند ره بر دشمنانم
    آن بهاري باغها و اين زمستاني بيابان
    ز آسمان مي پرسم آخر من كجاي اين جهانم ؟
    سوز سردي مي كشد شلاق و مي چرخاند و من
    درد را حس مي كنم در بند بند استخوانم
    مي نشينم از زمين سرزمين بي گناهم
    مشت خاكي روي زخم خونفشانم مي فشانم
    خيره بر خاكم كه مي بينم زكرت زخمهايم
    مي كشوفد سرخ گلهايي شبيه دوستانم
    مي زنم لبخند و برميخيزم از خاك و بدينسان
    مي شود آغز فصل ديگري از داستانم
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  6. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  7. #20
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض نيستي شاعر كه تا معناي حافظ را بداني


    0 Not allowed! Not allowed!
    تا گل غربت نروياند بهار از خاك جانم
    با خزانت نيز خواهم ساخت خاك بي خزانم
    گرچه خشتي از تو را حتي به رويا هم ندارم
    زير سقف آشناييهات مي خواهم بمانم
    بي گمان زيباست ازادي ولي من چون قناري
    دوست دارم در قفس باشم كه زيباتر بخوانم
    در همين ويرانه خواهم ماند و از خاك سياهش
    شعرهايم را به ابي هاي دنيا مي رسانم
    گر تو مجذوب كجا آباد دنيايي من اما
    جذبه اي دارم كه دنيا را بدينجا مي كشانم
    نيستي شاعر كه تا معناي حافظ رابداني
    ورنه بيهوده نمي خواندي به سوي عاقلانم
    عقل يا احساس حق با چيست ؟ پيش از رفتن اي خوب
    كاش مي شد اين حقيقت را بداني يا بدانم
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  8. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  9. #21
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    او سرسپرده مي خواست من دلسپرده بودم

    من زنده بودم اما انگار مرده بودم
    از بس كه روزها را با شب شرمده بودم
    يك عمر دور و تنها تنها بجرم اين كه
    او سرسپرده مي خواست? من دل سپرده بودم
    يك عمر مي شد آري در ذره اي بگنجم
    از بس كه خويشتن را در خود فشرده بودم
    در آن هواي دلگير وقتي غروب مي شد
    گويي بجاي خورشيد من زخم خورده بودم
    وقتي غروب مي شد وقتي غروب مي شد
    كاش آن غروب ها را از ياد برده بودم
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  10. 2 کاربر برای این پست از akanani تشکر کرده اند:


  11. #22
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شبهاي شعر خواني من بي فروغ نيست

    گاهي چنان بدم كه مبادا ببينيم
    حتي اگر به ديده رويا ببينيم
    من صورتم كه به صورت شعرم شبيه نيست
    بر اين گمان مباش كه زيبا ببينم
    شاعر شنيدني ست ولي ميل توست
    آماده اي كه بشنوي ام يا ببينيم
    اين واژه ها صراحت تنهايي من اند
    با اين همه مخواه كه تنها ببينيم
    مبهوت مي شوي اگر از روزن ات شبي
    بي خويش در سماع غزل ها ببينيم
    يك قطره ام و گاه چنان موج مي زنم
    در خود كه ناگزيري دريا ببينيم
    شب هاي شعر خواني من بي فروغ نيست
    اما تو با چراغ بيا تا ببينيم
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  12. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  13. #23
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اين سيب كه ناچيده به دامان تو افتاد

    من با غزلي قانعم و با غزلي شاد
    تا باد ز دنياي شما قسمتم اين باد
    ويرانه نشينم من و بيت غزلم را
    هرگز نفروشم به دو صد خانه ي آباد
    من حسرت پرواز ندارم به دل آري
    در من قفسي هست كه مي خواهدم آزاد
    اي بال تخيل ببر آنجا غزلم را
    كش مردم آزاده بگويند مريزاد
    من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
    آرام چه مي جويي از اين زاده ي اضداد ؟
    مي خواهم از اين پس همه از عشق بگويم
    يك عمر عبث داد زدم بر سر بيداد
    مگذار كه دندانزده ي غم شود اي دوست
    اين سيب كه ناچيده به دامان تو افتاد
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  14. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  15. #24
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بهار بهار

    بهار بهار
    صدا همون صدا بود
    صداي شاخه ها و ريشه ها بود
    بهار بهار
    چه اسم آشنايي ؟
    صدات مياد ... اما خودت كجايي
    وابكنيم پنجره ها رو يا نه ؟
    تازه كنيم خاطره ها رو يا نه ؟
    بهار اومد لباس نو تنم كرد
    تازه تر از قصل شكفتنم كرد
    بهار اومد با يه بغل جوونه
    عيد آورد از تو كوچه تو خونه
    حياط ما يه غربيل
    باغچه ما يه گلدون
    خونه ما هميشه
    منتظر يه مهمون
    بهار اومد لباس نو تنم كرد
    تازه تر از فصل شكفتنم كرد
    بهار بهار يه مهمون قديمي
    يه آشناي ساده و صميمي
    يه آشنا كه مثل قصه ها بود
    خواب و خيال همه بچه ها بود
    آخ ... كه چه زود قلك عيديامون
    وقتي شكست باهاش شكست دلامون
    بهار اومد برفارو نقطه چين كرد
    خنده به دلمردگي زمين كرد
    چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
    واشدن پنجره ها رو دوست داشت
    بهار اومد پنجره ها رو وا كرد
    من و با حسي ديگه آشنا كرد
    يه حرف يه حرف ? حرفاي من كتاب شد
    حيف كه همش سوال بي جواب شد
    دروغ نگم ? هنوز دلم جوون بود
    كه صب تا شب دنبال آب و نون بود
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  16. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  17. #25
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دهاتي

    ساده بگم دهاتي ام
    اهل همين نزديكيا
    همسايه روشني و هم خونه تاريكيا
    ساده بگم ساده بگم
    بوي علف ميده تنم
    هنوز همون دهاتيم
    با همه شهري شدنم
    باغ غريب ده من
    گلهاي زينتي نداشت
    اسب نجيب ده من
    نعلاي قيمتي نداشت
    اما همون چهار تا ديوار
    با بوي خوب كاگلش
    اما همون چن تا خونه
    با مردم ساده دلش
    براي من كه عكسمو مدتيه تو آب چشمه نديدم
    براي من كه شهريم از اون هوا دل بريدم
    دنياييه كه ديدندش
    اگرچه مثل قديما
    راه درازي نداره
    اما مي دونم كه ديگه
    دنياي خوب سادگي
    به من نيازي نداره
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  18. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  19. #26
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!


    این غزل هاهمه جانپاره ی دنیای منند
    پيش از آني كه به يك شعله بسوزانمشان
    باز هم گوش سپردم به صداي غمشان
    هر غزل گر چه خود از دردي و داغي مي سوخت
    ديدني داشت ولي سوختن با همشان
    گفتي از خسته ترين حنجره ها مي آمد
    بغضشان شيونشان ضجه ي زير و بمشان
    نه شنيدي و مباد آنكه ببيني روزي
    ماتمي را كه به جان داشتم از ماتمشان
    زخم ها خيره تر از چشم تو را مي جستند
    تو نبودي كه به حرفي بزني مرهمشان
    اين غزلها همه جانپاره هاي دنياي منند
    ليك با اين همه از بهر تو مي خواهمشان
    گر ندارد زباني كه تو را شاد كنند
    بي صدا با دگر زمزمه ي مبهمشان
    شكر نفرين به تو در ذهن غزل هايم بود
    كه دگر تاب نياوردم و سوزاندمشان

  20. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  21. #27
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    تا آینه جان در تو بدیدم من خود را
    اول نظر انکار نمودم تن خود را
    بی­تن که شدم وقت سبک‌جانی من شد
    اقرار که سنگینی پیراهن خود را
    در دست تحمل نتوانستم و بر خاک ـ
    افکندمش آن‌گونه که اهریمن خود را

    آموختم آیینگی­ات تا بنمایم
    ـ بی­واسطه ـ بر خویشتنم دیدن خود را
    آن‌سوی فرو ریخته­ام حیرت گنگی
    می­یافت منی را که منم ـ دشمن خود را

    من کور؟ نه! من پلک به هم آمده از وهم
    من کر؟ نه! که پژواک شدن شیون خود را
    من لال؟ نه! من پرسشی الکن که حضورت
    بی­پاسخی آموخت به من کشتن خود را

  22. #28
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود


    0 Not allowed! Not allowed!
    در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود
    ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود
    من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان
    پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
    خسته مباشی پاسخی پژوک سان از سنگ ها آمد
    این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
    بنشین ! ‌ نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود
    او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود
    او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
    من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود
    گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بعضی
    با دستهای آشنا در من بکار قفل بستن بود
    و خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
    گرمایش از تن رفته و خکسترش در حال مردن بود
    گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
    پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
    تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
    با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود
    چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
    اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  23. #29
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    يخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
    اما نه از شب پرسه های زير باران
    يخ کرده ام - يخ کردنی در تب - تبی که
    جسمم ندارد باورم ٬ می سوزد از آن
    يخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
    روح يخی را با چنين شولا مپوشان
    گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
    يخ بسته ای پوشيده باشد يا که عريان
    يخ کرده ام چون قطب ٬ آری اينچنين است
    وقتی نمی تابی تو ای خورشيد پنهان
    يخ کرده ام ! يخ کرده ام ! ها ... جان پناهم !
    مگذار فريادت کنم در کوهساران

  24. #30
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    توراچون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

    لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری*

    که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

    دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین

    تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری

    نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

    که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

    چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست. آن من

    مبادا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری

    تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

    به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

    چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی

    تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

    چه فرقی میکند فریاد یا پژواک . جان من

    چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

    صدایی از صدای عشق خوشتر نیست. حافظ گفت

    لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری*

    که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

    دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین

    تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری

    نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

    که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

    چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست. آن من

    مبادا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری

    تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

    به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

    چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی

    تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

    چه فرقی میکند فریاد یا پژواک . جان من

    چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

    صدایی از صدای عشق خوشتر نیست. حافظ گفت

    اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
    اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری

  25. #31
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض غزلي چون خود شما زيبا


    0 Not allowed! Not allowed!
    با غروب اين دل گرفته مرا
    مي رساند به دامن دريا
    مي روم گوش مي دهم به سكوت
    چه شگفت است اين هميشه صدا
    لحظه هايي كه در فلق گم شدم
    با شفق باز مي شود پيدا
    چه غروري چه سرشكن سنگي
    موجكوب است يا خيال شما
    دل خورشيد هم به حالم سوخت
    سرخ تر از هميشه گفت : بيا
    مي شد اينجا نباشم اينك ? آه
    بي تو موجم نمي برد زينجا
    راستي گر شبي نباشم من
    چه غريب است ساحل تنها
    من و اين مرغهاي سرگردان
    پرسه ها مي زنيم تا فردا
    تازه شعري سروده ام از تو
    غزلي چون خود شما زيبا
    تو كه گوشت بر اين دقايق نيست
    باز هم ذوق گوش ماهي ها
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  26. #32
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    هی مترسک کلاه را بردار


    قطره قطره اگر چه آب شديم
    ابر بوديم و آفتاب شديم
    ساخت ما را همو كه مي پنداشت
    به يكي جرعه اش خراب شديم
    هي مترسك كلاه را بردار
    ما كلاغان دگر عقاب شديم
    ما از آن سودن و نياسودن
    سنگ زيرين آسياب شديم
    گوش كن ما خروش و خشم تو را
    همچنان كوه بازتاب شديم
    اينك اين تو كه چهره مي پوشي
    اينك اين ما كه بي نقاب شديم
    ما كه اي زندگي به خاموشي
    هر سوال تو را جواب شديم
    قطره قطره اگر چه آب شديم
    ابر بوديم و آفتاب شديم
    ساخت ما را همو كه مي پنداشت
    به يكي جرعه اش خراب شديم
    هي مترسك كلاه را بردار
    ما كلاغان دگر عقاب شديم
    ما از آن سودن و نياسودن
    سنگ زيرين آسياب شديم
    گوش كن ما خروش و خشم تو را
    همچنان كوه بازتاب شديم
    اينك اين تو كه چهره مي پوشي
    اينك اين ما كه بي نقاب شديم
    ما كه اي زندگي به خاموشي
    هر سوال تو را جواب شديم
    ديگر از جان ما چه مي خواهي ؟
    ما كه با مرگ بي حساب شديم

    ديگر از جان ما چه مي خواهي ؟
    ما كه با مرگ بي حساب شديم

    _____________
    جناب اکانانی شعرغزلی چون خودشمازیبا رو خودتون قبلا"فرستاده بودید.

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آشنایی با ترانه سراهای دوست داشتنی
    توسط hazrate_eshgh در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 19
    آخرين نوشته: Wednesday 19 September 2007, 07:18 PM
  2. استاد شجریان
    توسط sara در انجمن آواز کلاسیک ایرانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: Saturday 9 June 2007, 11:38 PM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •