لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: معرفی واشعارپابلونرودا

  1. #1
    finvisiblecold آواتار ها
    کاربر جدید

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر جدید
    شماره عضویت
    2307
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    12
    میانگین پست در روز
    0.00
    تشکر از پست
    15
    14 بار تشکر شده در 5 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    Smile معرفی واشعارپابلونرودا


    0 Not allowed! Not allowed!
    هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه

    نان را از من بگیر،اگر می خواهی،
    هوا را از من بگیر اما
    خنده ات را نه.

    گل سرخ را از من مگیر
    سوسنی را که می کاری،
    آبی را که به ناگاه
    در شادی تو سر ریز می کند،
    موجی ناگهانی از نقره را
    که در تو می زاید.

    از پس نبردی سخت باز می گردم
    با چشمانی خسته
    که دنیا را دیده است
    بی هیچ دگرگونی،
    اما خنده ات که رها می شود
    و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
    تمامی در های زندگی را
    به رویم می گشاید.

    عشق من، خنده ی تو
    در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
    و اگر دیدی، به ناگاه
    خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست،
    بخند ، زیرا خنده ی تو
    برای دستان من
    شمشیری است آخته.

    خنده ی تو ، در پاییز
    در کناره ی دریا
    موج کف آلودش را
    باید بر فرازد ،
    و در بهاران، عشق من ،
    خنده ات را می خواهم
    چون گلی که در انتظارش بودم،
    گل آبی ،گل سرخ
    کشورم مرا می خواهد.

    بخند بر شب
    بر روز،بر ماه،
    بخند بر پیچاپیچِِ
    خیابان ها ی جزیره ، بر این پسر بچه ی کمرو
    که دوستت دارد،
    اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
    آنگاه که پا هایم می روند و باز می گردند،

    نان را ،هوا را،
    روشنی را، بهار را،
    از من بگیر
    اما خنده ات را هرگز
    تا چشم از دنیا بر دارم.

    لیست اشعارقرارداده شده:
    هواراازمن بگیراماخنده ات رانه
    دوستت ندارم
    به من بگوییدآیاگل سرخ برهنه است...
    عشق
    شاعری
    اعلام می کنم که گناهکارم ...
    ویرایش توسط hichnafar : Tuesday 13 November 2007 در ساعت 02:05 PM دلیل: اضافه کردن لیست اشعار
    بهترین نوع زندگی ما آن هنگامی است که آگاهانه در فکر رویاهای خود هستیم.
    وبلاگ من: قشنگ ترین اشتباه زندگیم

  2. 6 کاربر برای این پست از finvisiblecold تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    با اجازت عزیز اینم من میذارم :

    دوستت ندارم

    دوستت ندارم
    چنان که گویی زبر جدی یا گل نمک
    یا پرتاب آتشی از درون گل میخک

    تو را دوست دارم
    همانند بعضی چیزهای سیاه
    که باید دوست داشت
    محرمانه، بین سایه و روح

    تو را دوست دارم
    همانند گلی
    که هرگز شکفته نشد ولی
    در خود نور پنهان گلی را دارد.

    ممنون از عشق تو
    شمیم راستینی از عطر
    برخاسته از زمین
    که می روید در روحم سیاه

    تو را دوست دارم
    بدون آنکه بدانم
    چگونه،چه وقت،از کجا
    دوستت دارم
    سریح،بون پیچیدگی و غرور
    تو را دوست دارم
    چون راه دیگری نمیدانم که در آن
    „من” وجود ندارم و تو...

    چنان نزدیکی که دستهای تو
    روی سینه ام،دست من است
    چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
    وقتی بخواب میروم..

    مترجم :مهناز بدیهیان اوبا

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  5. 2 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


  6. #3
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پابلونرودا قسمت 1


    0 Not allowed! Not allowed!
    شاعر شیلیایی ، متولد 1904 با نام اصلی نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو در پارال شیلی . در تموکو دوران جوانی و نوجوانی را گذراند . از 1920 به بعد نام پابلو نرودا را به احترام یان نرودا شاعر چک (1834 -1891) برای حود برگزید . در ا920 اولین کتابش به نام گرگ و میسپش سپیده دم و یکسال بعد بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید را منتشر کرد که برایش شهرت به ارمغان آورد . در 1945 به سنای شیلی راه یافت ذر حالیکه پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود . در 1947 به علت سخنرانی اعتراض آمیز نسبت به رییس جمهور وفت شیلی – بیده لا – شیلی را مخفیانه ترک و به اروپا رفت. در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد . از آثار برجسته او می شود به : بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید ، تلاش انسان بی پایان ؛ اقامت در خاک ، اسپانیا در قلب من ، خشم ها و محنتها ، آواز همگانی ، شعرهای ناخدا ، چکامه های بنیادین ، انگورها و باد ، صد شعر عاشقانه ، یادداشتهای ایسلا نگرا ، کتاب سوالها ، بود ها و یادبودها و دهها اثر دیگر اشاره کرد . بودها و یادبودها مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است. نرودا در سال 1973 چند روز پس از کودتای پینوشه به علت سرطان خون در خانه محبوبش در ایسلا نگرا فوت کرد در حالیکه همسرش و الهه شعرهای عاشقانه اش ماتیلده اوروتیا را در کنار داشت.

  7. 2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  8. #4
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    قسمت 2
    شاید همین اندک برای معرفی نرودا کافی باشد. بیوگرافی کامل‌تر از این را می‌توان در دیباچه هر کدام از کتابهایش و کامل‌ترین آنها را در کتاب بودها و یادبودها به قلم خودش خواند.
    در این کوتاه سخن برآنم به برشمردن برخی از دریافتهایم از شعر نرودا بپردازم: نرودا شاعری‌ است جمیع الاطراف. این گفته شاید برای او بیش از هر شاعر دیگری در دنیا صدق کند. نرودا آنچنان عاشقانه می‌سراید که واژه‌ها تاب مستی شاعر را نمی‌آورند و آنچنان از دردهای سرزمینش سخن می‌گوید که هر کلمه شلاقی می‌شود بر صورت متجاوز!
    گاه آنچنان ساده شعر می‌گوید که چکامه‌های بنیادین شکل می‌گیرد و گاه چنان حکیمانه و فلسفی با جهان رو‌به‌رو می‌شود که در شعر بلند کتاب سؤالها و یا این همه نام مي‌بينيم.
    اما چیزی که مسلم است نرودا شاعر زمانه خویش است و از آن بالاتر انسان زمانه خویش. نگاه لطیف و شاعرانه او گوشه گوشه جهان هستی را واکاوی می‌کند و از دل هر جنبنده و ناجنبنده‌ای شعر بیرون می‌کشد!
    مثال روشن این ادعا، چکامه‌های بنیادین‌اند که شاعر، گوجه‌فرنگی و لیمو و شراب و ذرت و ماهی‌ت‍ُن و حتی کت‌وشلوار را به چالش شعر می‌کشد و برای هر یک چکامه‌ای می‌نویسد! چکامه‌هایی که شاید تنها شاعری چون نرودا باید بپردازدشان تا به دامن ابتذال نیفتند و هر یک در پس ظاهر ساده‌شان حکمتی عمیق را به تماشا بگذارند. نخستین حکمت چنین اشعاری شاید این باشد که در همه مخلوقات عالم هزار حرف نگفته، هزار تفسیر پنهان و هزار هزار درس آموختنی است اگر چشم و گوشت هوشیار باشند و حساس و نه زیر غبار عادت و فراموشی!
    از سوی دیگر نرودا یک شهروند کاملاً سیاسی است. گذشته از پستهای ریز و درشتش و نیز کاندیداتوری‌اش برای ریاست‌جمهوری در سال 1969 و کناره‌گیری‌اش از انتخابات به نفع‌آلنده، این ذهن شاعر است که به قدری درگیر اجتماع، میهن و دردهای انسانی است که وقتی به سرایش شعری با رویکرد اجتماعی دست به قلم می‌برد، سیاست نه به شکل یک شعار روشنفکرانه که به صورت مفهومی که در عرصه زندگی انسان تأثیری مستقیم دارد، در سروده‌اش شکل می‌گیرد. به عبارت دیگر او از سیاست نیز می‌گويد نه به خاطر ذات سیاست بلکه به خاطر تأثیراتش بر انسان، و نرودا شاعری‌ست که کاملاً انسان‌مدار است.
    و به همین دلیل است که عشق نیز با تمام نمودهای جسمی و روحی‌اش در شعر او حضوری بسیار پررنگ دارد. صد شعر عاشقانه او مصداق کاملی از تغزل عینی و حسی است و درک او از معشوق درکی یگانه است و سبب می‌شود که نام ماتیلده هم‌ردیف بلقیس نزار قبانی و آیدای بامداد و مانند آنها قرار گیرد که البته تعداد این معشوقهای یگانه به‌رغم تعدد آثار تغزلی در دنیا چندان زیاد نیست، چرا که اغلب، درک شاعر از عشق درکی یگانه و مختص او نیست و لاجرم معشوق و در نتیجه عشق ماهیتی یگانه نمی‌یابند.
    فرم در کارهای نرودا در خدمت محتوا و کارکرد اثر است. مثلاً در صد شعر عاشقانه از فرم 14 مصراعی (سونات) استفاده می‌برد که فرمی مناسب برای اشعار لطیف و تغزلی است. در چکامه‌های بنیادین شیوه تقطیع و سرایش به گونه‌ای‌ست که شعر در یک ستون روزنامه بگنجد! چرا که شعرها برای نخستین بار در آنجا منتشر شده است و…
    زبان نرودا زبانی ساده و صمیمی است و کمتر به دام مغلق‌گویی می‌افتد. تصاویر شاعر نیز کاملاً عینی‌اند و نرودا نیز مانند بسیاری از شاعران بزرگ که حرفی برای گفتن دارند، خود را به ورطه ابهامهای مه‌آلود و لابیرنتهای معماگونه و ذهنیتی مالیخولیایی نمی‌اندازد. چرا که به گمان من، مضمون برای او اهمیتی بسیار دارد و خواننده را ارج می‌نهد.
    نتیجه این ارج نهادن به مخاطب در داستان کوتاهی از زندگی او کاملاً هویداست که با ذکر آن، این مقال را به پایان می‌برم:
    نرودا در خاطراتش می‌نویسد که در دوران جوانی و کمی پس از آنکه مجموعه شفق را منتشر کرده بود همراه دوستانش به کلوپی در پایین شهر وارد می‌شود و اتفاقاً ورودشان مصادف می‌شود با درگیری دو تن از اوباش برجسته محل! ... کلوپ به هم می‌ریزد و نرودای جوان ـ شاید به واسطه همان سر پرباد جوانی! ـ فریادکشان بر سر آن دو مرد تنومند، آنها را به ترک محل امر می‌کند! ... یکی از این دو ـ که به قول نرودا قبل از چاقوکشی، بوکس‌بازي حرفه‌ای بوده ـ به نرودا هجوم می‌آورد که مشت سنگین رقیب اوباشش او را نقش بر زمین می‌کند! ... کلوپ دوباره آرام می‌شود و رقیب از پا افتاده را بیرون می‌برند و رقیب پیروز به شادمانی جمع باز می‌گردد که نرودا او را نیز چنین خطاب می‌کند: «همه‌تان گم شوید!... شما هم دست کمی از او ندارید! »... ساعتی بعد به وقت ترک محل در آستانه در خروجی مرد قوی‌هیکل مست را می‌بیند که در انتظار او ایستاده است!... دوستان آماده گریختن‌‌اند و نرودای ـ به قول خودش پ‍َروزن! ـ بی‌دفاع در برابر حریفی نابرابر!... باقی را از زبان خود نرودا بشنوید با کمی تلخیص:
    ... و من فکر کردم چه بی‌فایده است در برابر این هیولا عرض‌ اندام کردن. درست مثل ببری که با بچه‌گوزنی روبه‌رو شود ... همان‌طور که شاخ به شاخ بودیم، ناگهان دیدم که سرش را به عقب کشید و چشمانش را از هم گشود و آن حالت سبعیت از دیدگانش محو شد و با شگفتی پرسید: شما پابلو نرودا هستید؟!
    «بله من خودم هستم»
    بعد سر بزرگش را بین دو دست گرفت و گفت: «من چه آدم احمقی هستم. اینجا با شاعری که او را ستایش می‌کنم روبه‌رو شده‌ام، آن‌ وقت باید از من عملی ناشایست سر بزند» و سرش را بین دو دست گرفت و خود را ملامت کرد: «من چه آدم رذلی هستم! ... درست است که ما همه از یک قماشیم ... ما تفاله‌های اجتماعیم ... اما به از شما نباشد، در دنیا اگر یک آدم سالم باشد، نامزد من است. ... نگاه کن دون پابلو! این عکس اوست... درست به قیافه‌اش نگاه کن! ... من روزی به او خواهم گفت که عکس تو در دست دون پابلو بوده است... این او را خوشحال خواهد کرد ... »
    و او عکس دخترکی خنده‌رو را که تبسمی کودکانه به لب داشت، به دستم داد «نگاه کن دون پابلو! ... شعر تو بود که واسطه عشق ما شد ... او مرا به خاطر شعر تو دوست دارد، به خاطر شعر تو، که هر دو با هم آن را می‌خوانیم و از حفظ داریم».
    و یک‌باره شروع کرد با صدای بلند به خواندن: «در آستانه قلب تو/ پسرکی افسرده‌حال چونان من زانو زده است/ با دیدگانی دوخته به نرگس شهلای تو/... »
    درست در همین زمان در باز شد و دوستانم با تجدید قوا باز گشتند: با قیافه‌های برافروخته، با مشتهای گره‌کرده و مهیا برای مقابله!
    من با آرامی از در خارج شدم و آن مرد همچنان در جای خود ترانه‌ام را مترنم بود و در جذبه سکر سرود ...

    نرودا خود از این واقعه و دهها واقعه مشابه، آن‌گاه که ایتالیاییها به نفع او و علیه نخست‌وزیرشان شعار می‌دادند، شعرخوانی برای کارگران معدن و ترن‍ّم شعرهایش به وقت اعتصابهای کارگری و مواردی از این دست، به عنوان «زمانی که شعر به صحنه آمد و قدرت خود را نشان داد» نام می برد.
    و این چنین است شاعری که تحسین منتقدان را تا آنجا بر می‌انگیزد که جایزه نوبل را به او اختصاص می‌دهند، چنان مورد توجه حتی فرودست‌ترین طبقات فرهنگی جامعه است که شعرش را از بر می‌کنند و از آن تأثیر می‌پذیرند و به خاطر او و دکلمه شعرهایش، ساعتها بر زمین می‌نشینند و به ترن‍ّمش گوش می‌سپارند. او در میان مردم زیست و برای مردم شعر سرود و راز بزرگی و ماندگاری شاعر، چیزی جز این نمی‌تواند باشد.


    منابع

    1. یادها و یادبودها، پابلو نرودا، ترجمه هوشنگ باختری ، نشر پارسا 1378
    2. هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه، پابلو نرودا، ترجمه احمد پوری، چاپ هفتم، نشر چشمه، 1381
    3. صد شعر عاشقانه، پابلو نرودا، ترجمه نازنین میرصادقی، نشر نگاه، 1379
    4. چکامه‌ها، پابلو نرودا، ترجمه نازنین میرصادقی، نشر نگاه، 1380
    از [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  9. 2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  10. #5
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    مترجم: هادي محمدزاده
    به من بگوييد، آيا گل سرخ برهنه است يا لباسي به تن دارد؟
    درختان چرا شكوه شاخه هايشان را كتمان مي كنند ؟
    آيا كسي شكوه هاي يك ماشين به سرقت رفته را شنيده است ؟
    آيا چيزي در اين جهان غمگين تر از توقف يك قطار در باران هست؟





    Tell me, is the rose naked
    or is that her only dress?


    Why do trees conceal
    the splendor of their roots?


    Who hears the regrets
    of the thieving automobile?


    Is there anything in the world sadder
    than a train standing in the rain?

  11. #6
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    عشق



    به خاطر تو
    در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده
    من
    از رايحه بهار زجر مي كشم !


    چهره ات را از ياد برده ام
    ديگر دستانت را به خاطر ندارم
    راستي ! چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟!


    به خاطر تو
    پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم
    پيكره هاي سپيدي كه
    نه صدايي دارند
    نه چيزي مي بيننند !


    صدايت را فراموش كرده ام
    صداي شادت را !
    چشمانت را از ياد برده ام .


    با خاطرات مبهمم از تو
    چنان آميخته ام
    كه گلي با عطرش !
    مي زيم
    با دردي چونان زخم !
    اگر بر من دست كشي
    بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد !


    نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
    چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي !


    من عشقت را فراموش كرده ام
    اما هنوز
    پشت هر پنجره اي
    چون تصويري گذرا
    مي بينمت!


    به خاطر تو
    عطر سنگين تابستان
    عذابم مي دهد !
    به خاطر تو
    ديگر بار
    به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم :
    شهابها !
    سنگهاي آسماني !!

    Love

    Because of you, in gardens of blossoming flowers I ache from the
    perfumes of spring.
    I have forgotten your face, I no longer remember your hands;
    how did your lips feel on mine?
    Because of you, I love the white statues drowsing in the parks,
    the white statues that have neither voice nor sight.
    I have forgotten your voice, your happy voice; I have forgotten
    your eyes.
    Like a flower to its perfume, I am bound to my vague memory of
    you. I live with pain that is like a wound; if you touch me, you will
    do me irreparable harm.
    Your caresses enfold me, like climbing vines on melancholy walls.
    I have forgotten your love, yet I seem to glimpse you in every
    window.
    Because of you, the heady perfumes of summer pain me; because
    of you, I again seek out the signs that precipitate desires: shooting
    stars, falling objects.

  12. #7
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اینم یک عکس ازپابلو نرودا

  13. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  14. #8
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شاعری


    و در ان زمان بود
    كه (شاعري) به جستجوي ام بر آمد
    نمي دانم !
    نمي دانم از كجا آمد
    از زمستان يا از يك رود
    نمي دانم چگونه
    چه وقت!
    نه !!
    بي صدا بودند و
    بي كلمه
    بي سكوت!


    اما از يك خيابان
    از شاخسار شب
    به ناگهان از ميان ديگران
    فرا خوانده شدم
    به ميان شعله هاي مهاجم
    يا رجعت به تنهايي
    جائيكه چهره اي نداشتم …
    و
    (او) مرا نواخت!!


    نمي دانستم چه بگويم !
    دهانم راهي به نامها نداشت
    چشمانم كور بود
    و چيزي در روح من آغازيد :
    تب
    يا بالهايي فراموش شده !
    و من به طريقت خود دست يافتم :
    رمز گشايي اتش !
    و اولين سطر لرزان را نوشتم :
    لرزان ،
    بدون استحكام ،
    كاملا چرند !!
    سرشار از دانايي آنان كه هيچ نمي دانند!!
    و ناگهان ديدم
    درهاي بهشت را
    بدون قفل و گشوده !
    گياهان را
    تپش كشتزاران را
    سايه هاي غربال شده با تيغ آتش و گل را
    شب طوفان خيز و
    هستي را !


    و من
    اين بي نهايت كوچك
    با آسمانهاي عظيم پرستاره
    مهربانانه
    همپياله شدم !


    تصويري راز آلود
    خودم را ذره اي مطلق از ورطه اي لايتناهي حس كردم
    با ستارگان چرخيدم
    و قلبم
    در اسمان
    بند گسست

    POETRY


    And it was at that age... Poetry arrived
    in search of me. I don't know, I don't know where
    it came from, from winter or a river.
    I don't know how or when,
    no, they were not voices, they were not
    words, nor silence,
    but from a street I was summoned,
    from the branches of night,
    abruptly from the others,
    among violent fires
    or returning alone,
    there I was without a face
    and it touched me.


    I did not know what to say, my mouth
    had no way
    with names
    my eyes were blind,
    and something started in my soul,
    fever or forgotten wings,
    and I made my own way,
    deciphering
    that fire
    and I wrote the first faint line,
    faint, without substance, pure
    nonsense,
    pure wisdom
    of someone who knows nothing,
    and suddenly I saw
    the heavens
    unfastened
    and open,
    planets,
    palpitating planations,
    shadow perforated,
    riddled
    with arrows, fire and flowers,
    the winding night, the universe.


    And I, infinitesmal being,
    drunk with the great starry
    void,
    likeness, image of
    mystery,
    I felt myself a pure part
    of the abyss,
    I wheeled with the stars,
    my heart broke free on the open sky.

  15. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  16. #9
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اعلام میکنم که گناهکار م
    چرا که با دستهایی که به من داده اند
    جارویی نبافته ام.


    چرا جاروئی درست نکرده ام؟
    این دستها را چرا به من دادند؟
    چه فایده ای داشته اند؟
    اگر تنها کاری که کرده ام
    تماشای آمیختن دانه ها بوده است
    و گوش سپردن به باد.
    چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان را
    از نیزار
    آنهنگام که سبز بودند.
    آن دسته های نرم را نچیدم
    تا بخشکند،
    تا آنها را به هم ببافم
    در بافه هائی زرين
    و به آن دامنهء زرد بکوبم
    تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه
    راهی که چنین ادامه دارد.
    چگونه زندگی من گذشت
    بدون دیدن، یاد گرفتن،
    بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
    برای حاشا کردن، بسی دير است
    من وقت داشتم
    اما
    دست نداشتم.
    پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
    اگر
    هرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
    حتی یک جارو
    حتی یکی

  17. 2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معرفی نرم افزار سونار ( و دانلود )
    توسط Hes_r در انجمن نرم افزارهای آهنگسازی و ابزار جانبی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Sunday 13 May 2012, 03:51 PM
  2. معرفی دو استاد
    توسط Hmd_N در انجمن درامز
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: Thursday 8 November 2007, 03:50 PM
  3. معرفی مختصری از دو نوع پرکاشن
    توسط Hmd_N در انجمن سایر سازهای کوبه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Saturday 25 August 2007, 02:05 AM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •