لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 16 از 24

موضوع: زندگی نامه واشعارپروین اعتصامی

  1. #1
    gheisar آواتار ها
    دوست خوب

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    دوست خوب
    شماره عضویت
    1740
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    37
    نوشته ها
    177
    میانگین پست در روز
    0.03
    تشکر از پست
    9
    122 بار تشکر شده در 58 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض زندگی نامه واشعارپروین اعتصامی


    0 Not allowed! Not allowed!
    پروین اعتصامی که نام اصلی او „رخشنده” است در بيست و پنجم اسفند ١٢٨۵ ھجری شمسی در تبریز متولد شد ، در کودکی با خانواده اش به تھران آمد . پدرش که مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مھمی داشت ، و ھنگاميکه متوجه استعداد دخترش شد ، به پروین در زمينه سرایش شعر کمک کرد.

    „پدر پروین”
    یوسف اعتصامی معروف به اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولين „چاپخانه” را در تبریز بنا کرد ، مدتی ھم نماینده ی مجلس بود. اعتصام الملک مدیر مجله بنام „بھار” بود که اولين اشعار پروین در ھمين مجله منتشر شد ، ثمره ازدواج اعتصام الملک ، چھار پسر و یک دختر است.

    „مادر پروین”
    مادرش اختر اعتصامی نام داشت. او بانویی مدبر ، صبور ، خانه دار و عفيف بود ، وی در پرورش احساسات لطيف و شاعرانه
    دخترش نقش مھمی داشت و به دیوان اشعار او علاقه فراوانی نشان می داد.

    „شروع تحصيلات و سرودن شعر”
    پروین از کودکی با مطالعه آشنا شد . خانواده او اھل مطالعه بود و وی مطالب علمی و فرھنگی به ویژه ادبی را از لابه لای گفت و گوھای آنان درمی یافت در یازده سالگی به دیوان اشعار فردوسی ، نظامی ، مولوی ، ناصرخسرو ، منوچھری ، انوری ، فرخی که ھمه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی به شمار می آیند ، آشنا بود و از ھمان کودکی پدرش در زمينه وزن و شيوه ھای یادگيری آن با او تمرین می کرد. گاھی شعری از شاعران قدیم به او می داد تا بر اساس آن ، شعر دیگری بسراید یا وزن آن را تغيير دھد ، و یا قافيه ھای نو برایش پيدا کند ، ھمين تمرین ھا و تلاشھا زمينه ای شد که با ترتيب قرارگيری کلمات و استفاده از آنھا آشنا شود و در سرودن شعر تجربه بياندوزد.

    ھر کس کمی با دنيای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بيت ھا به توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرھایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چھارده سالگی او می باشد ، شعر „ای مرغک” او در ١٢ سالگی سروده شده است:

    ای مُرغک خُرد ، ز آشيانه
    پرواز کن و پریدن آموز
    تا کی حرکات کودکانه؟
    در باغ و چمن چميدن آموز
    رام تو نمی شود زمانه
    رام از چه شدی ؟ رميدن آموز
    مندیش که دام ھست یا نه
    بر مردم چشم ، دیدن آموز
    شو روز به فکر آب و دانه
    ھنگام شب آرميدن آموز

    با خواندن این اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کرد که اسباب بازی اش „کتاب” است ؛ دختری که از ھمان نوجوانی ھر روز در دستان کوچکش ، دیوان قطوری از شاعری کھن دیده می شود ، که اشعار آن را می خواند و در سينه نگه می دارد.

    شعر „گوھر و سنگ” را نيز در ١٢ سالگی سروده است.
    شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دھخدا ، ملک الشعرای بھار ، عباس اقبال آشتيانی ، سعيد نفيسی و نصر لله تقوی از دوستان پدر پروین بودند ، و بعضی از آنھا در یکی از روزھای ھفته در خانه او جمع می شدند ، و در زمينه ھای مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. ھر بار که پروین شعری می خواند ، آنھا با علاقه به آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.

    „ادامه تحصيلات”
    پروین ، در ١٨ سالگی ، فارغ التحصيل شد ، او در تمام دوران تحصيلی ، یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پيش از ورود به مدرسه ، معلومات زیادی داشت ، او به دانستن ھمه مسائل علاقه داشت و سعی می کرد ، در حد توان خود از ھمه چيز آگاھی پيدا کند. مطالعات او در زمينه زبان انگليسی آن قدر پيگير و مستمر بود که می توانست کتابھا و داستانھای مختلفی را به زبان اصلی (انگليسی بخواند . مھارت او در این زبان به حدی رسيد که ٢ سال در مدرسه قبلی خودش ادب يات فارسی و انگليسی تدریس کرد.

    „سخنرانی در جشن فارغ التحصيلی”
    در خرداد ١٣٠٣ ، جشن فارغ التحصيلی پروین و ھم کلاس ھای او در مدرسه برپا شد. او در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ، بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. این سخنرانی ، بعنوان اعلاميه ای در زمينه حقوق زنان ، در تاریخ معاصر ایران اھميت زیاد دارد.


    پروین در قسمتھای از اعلاميه „زن و تاریخ” گفته است:
    داروی بيماری مزمن شرق منحصر به تعليم و تربيت است ، تربيت و تعليم حقيقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفيذ نماید و درباره راه چاره اش گفته است:
    „پيداست برای مرمت خرابی ھای گذشته ، اصلاح معایب حاليه و تمھيد سعادت آینده ، مشکلاتی در پيش است. ایرانی باید ضعف را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند.”

    „اخلاق پروین”
    یکی از دوستان پروین که سال ھا با او ارتباط داشت ، درباره او گفته است :
    پروین ، پاک طينت ، پاک عقيده ، پاکدامن ، خوش خو و خوش رفتار ، نسبت به دوستان خود مھربان ، در مقام دوستی فروتن و در راه حقيقت و محبت پایدار بود. کمتر حرف می زد و بيشتر فکر می کرد ، در معاشرت ، سادگی و متانت را از دست نمی داد . ھيچ وقت از فضایل ادبی و اخلاقی خودش سخن نمی گفت ھمه این صفات باعث شده بود که او نزد دیگران عزیز و ارجمند باشد.

    مھمتر از ھمه این ھا ، نکته ای است که از ميان اشعارش فھميده می شود . پروین ، با آن ھمه شعری که سروده ، در دیوانی با پنج ھزار بيت ، فقط یک یا دو جا از خودش حرف زده و درباره خودش شعر سروده و این نشان دھنده فروتنی و اخلاق شایسته اوست.

    منبع: کتاب زندگی نامه پروین اعتصامی

    اشعارموجود:

    ای خوشامستانه ... (غزل)
    ای خوش تن ازکوچ کردن ...
    سرو عقل گر خدمت جان کنند
    آرزوی پرواز
    تهی دست
    بام شکسته
    مست وهشیار
    اشک یتیم
    ناتوان
    شرط نیک نامی
    فریادحسرت
    بی روی دوست
    خون دل
    هرکه با پاک دلان ...
    ای خوش اندر گنج دل...
    ویرایش توسط hichnafar : Wednesday 23 July 2008 در ساعت 12:12 PM دلیل: اضافه کردن لیست اشعار
    . . .

  2. 2 کاربر برای این پست از gheisar تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض ای خوشامستانه ...(غزل)


    0 Not allowed! Not allowed!
    ای خوشامستانه ،سردرپای دلبرداشتن
    دل تهی ازخوب وزشت چرخ اخضر*داشتن
    نزدشاهین محبت ،بی پروبال آمدن
    پیش بازعشق ،آیین کبوترداشتن
    سوختن ،بگداختن ،چون شمع وبزم افروختن
    تن به یادروی جانان ،اندرآذر*داشتن
    اشک راچون لعل ،پروردن به خوناب جگر
    دیده راسوداگریاقوت احمر*داشتن
    هرکجانوراست ،چون پروانه ،خودراباختن
    هرکجاناراست ،خودراچون سمندر*داشتن
    آب حیوان* یافتن،بی رنج ،درظلمات دل
    زان همی نوشیدن ویادسکندر*داشتن
    ازبرای سود،دردریای بی پایان علم
    عقل رامانندغواصان ،شناورداشتن
    گوشوارجکمت اندرگوشجان آویختن
    چشم دل راباچراغ جان ،منور*داشتن
    درگلستان هنر،چون نخل بودن بارور
    عارازناچیزی سرووصنوبرداشتن
    ازمس* دل ،ساختن بادست دانش ،زرناب
    علم وجان راکیمیا*وکیمیاگر*داشتن
    همچومور،اندرره همت ،همی پاکوفتن
    چون مگس ،همواره دست شوق برسرداشتن !
    _________________________
    اخضر:نیلگون ،آبی
    نار :آتش
    آذر :آتش
    احمر :سرخ
    سمندر:جانوری است که آتش رادوست می دارد،آتش پرست ،آفتاب پرست.
    حیوان : حیات ،زندگی
    آب حیوان :آب حیات ،آب زندگی
    سکندر:اسکندرکه برای یافتن آب حیات ،به ظلمات رفت ودرغاری تاریک به دنبال آب زندگی که عمرجاویدان می دهدگشت.
    منور:نورانی
    کیمیاگران می کوشیدندتامس رابه زرتبدیل کنند.
    کیمیا:علم کیمیا،علم شیمی
    کیمیاگر :کسی که به علم کیمیامی پردازدودراین کاراستاداست.
    (منبع گزیده ی اشعارپروین اعتصامی ،گردآورنده جعفرابراهیمی (شاهد))

  5. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  6. #3
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    ای خوش تن ازکوچ کردن ...

    ای خوش تن ازکوچ ،خانه درجان داشتن
    روی ،مانند پری ،ازخلق ،پنهان داشتن
    همچوعیسی ،بی پروبی بال ،برگردون شدن
    همچوابراهیم ،درآتش گلستان داشتن
    کشتی صبراندرین دریادرافکندن چونوح
    دیده ودل ،فارغ ارآشوب طوفان داشتن
    درهجوم ترکتازان وکمانداران عشق
    سینه ای آماده ،بهرتیرباران داشتن
    روشنی ددادن دل تاریک رابانورعلم
    دردل شب ،پرتوخورشیدرخشان داشتن
    همچوپاکان ،گنج درگنج قناعت یافتن
    مورقانع بودن وملک سلیمان داشتن

  7. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  8. #4
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سرو عقل گر خدمت جان کنند

    سرو عقل گر خدمت جان کنند

    بسی کار دشوار کسان کنند
    بکاهند گر دیده و دل ز آز

    بسا نرخها را که ارزان کنند
    چو اوضاع گیتی خیال است و خواب

    چرا خاطرت را پریشان کنند
    دل و دیده دریای ملک تنند

    رها کن که یک چند طوفان کنند
    به داروغه و شحنه‌ی جان بگوی

    که دزد هوی را بزندان کنند
    نکردی نگهبانی خویش، چند

    به گنج وجودت نگهبان کنند
    چنان کن که جان را بود جامه‌ای

    چو از جامه، جسم تو عریان کنند
    به تن پرور و کاهل ار بگروی

    ترا نیز چون خود تن آسان کنند
    فروغی گرت هست ظلمت شود

    کمالی گرت هست نقصان کنند
    هزار آزمایش بود پیش از آن

    که بیرونت از این دبستان کنند
    گرت فضل بوده است رتبت دهند

    ورت جرم بوده است تاوان کنند
    گرت گله گرگ است و گر گوسفند

    ترا بر همان گله چوپان کنند
    چو آتش برافروزی از بهر خلق

    همان آتشت را بدامان کنند
    اگر گوهری یا که سنگ سیاه

    بدانند چون ره بدین کان کنند
    به معمار عقل و خرد تیشه ده

    که تا خانه‌ی جهل ویران کنند
    برآنند خودبینی و جهل و عجب

    که عیب تو را از تو پنهان کنند
    بزرگان نلغزند در هیچ راه

    کاز آغاز تدبیر پایان کنند
    ویرایش توسط akanani : Thursday 4 October 2007 در ساعت 04:43 PM
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  9. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  10. #5
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آرزوی پرواز
    کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز
    به جرأت کرد روزی بال و پر باز
    پرید از شاخکی بر شاخساری
    گذشت از بامکی بر جو کناری
    نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
    شدش گیتی به پیش چشم تاریک
    ز وحشت سست شد بر جای ناگاه
    ز رنج خستگی درماند در راه
    گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد
    گه از تشویش سر در زیر پر کرد
    نه فکرش با قضا دمساز گشتن
    نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن
    نه گفتی کان حوادث را چه نامست
    نه راه لانه دانستی کدامست
    نه چون هر شب حدیث آب و دانی
    نه از خواب خوشی نام و نشانی
    فتاد از پای و کرد از عجز فریاد
    ز شاخی مادرش آواز در داد
    کزینسان است رسم خودپسندی
    چنین افتند مستان از بلندی
    بدن خردی نیاید از تو کاری
    به پشت عقل باید بردباری
    ترا پرواز بس زودست و دشوار
    ز نو کاران که خواهد کار بسیار
    بیاموزندت این جرئت مه و سال
    همت نیرو فزایند، هم پر و بال
    هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است
    هنوز از چرخ، بیم دستبرد است
    هنوزت نیست پای برزن و بام
    هنوزت نوبت خواب است و آرام
    هنوزت انده بند و قفس نیست
    بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست
    نگردد پخته کس با فکر خامی
    نپوید راه هستی را به گامی
    ترا توش هنر میباید اندوخت
    حدیث زندگی میباید آموخت
    بباید هر دو پا محکم نهادن
    از آن پس، فکر بر پای ایستادن
    پریدن بی پر تدبیر، مستی است
    جهان را گه بلندی، گاه پستی است
    به پستی در، دچار گیر و داریم
    ببالا، چنگ شاهین را شکاریم
    من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج
    ترا آسودگی باید، مرا رنج
    تو هم روزی روی
    زین خانه بیرون ببینی
    سحربازیهای گردون از این آرامگه وقتی کنی یاد
    که آبش برده خاک و باد بنیاد
    نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ
    نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ
    مرا در دامها بسیار بستند
    ز بالم کودکان پرها شکستند
    گه از دیوار سنگ آمدگه از در
    گهم سرپنجه خونین شد گهی سر
    نگشت آسایشم یک لحظه دمساز
    گهی از گربه ترسیدم، گه از باز
    هجوم فتنه‌های آسمانی
    مرا آموخت علم زندگانی
    نگردد شاخک بی بن برومند
    ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
    ویرایش توسط hichnafar : Monday 8 October 2007 در ساعت 06:31 PM دلیل: تنظیم فواصل
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  11. 2 کاربر برای این پست از akanani تشکر کرده اند:


  12. #6
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تهی دست
    دختري خرد به مهماني رفت
    در صف دختركي چند خزيد

    آن يك افگنده بر ابروي گره
    وين يكي جامه به يك سوي كشيد

    اين يكي وصله زانوش بنمود
    وان به پيراهن تنگش خنديد

    آن ز ژوليدگي مويش گفت
    وين ز بيرنگي رويش پرسيد

    گر چه آهسته سخن مي گفتند
    همه را گوش فرا داد و شنيد

    گفت: خنديد به افتاده ، سپهر
    زان شما نيز به من مي خنديد؟

    ز كه رنجد دل فرسوده من
    بايد از گردش گيتي رنجيد

    چه شكايت كنم از طعنه خلق
    به من از دهر رسيد آنچه رسيد

    نيستيد آگه ازين زخم ، از آنك
    مار ادبار ، شما را نگزيد

    درزي مفلس و منعم نه يكي است
    فقر از بهر من اين جامه بريد

    مادرم دست بشست از هستي
    دست شفقت بر سر من نكشيد

    شانه ي موي من ، انگشت من است
    هيچكس شانه برايم نخريد

    تلخ بود آنچه به من نوشاندند
    مي تقدير ، ببايد نوشيد

    خوش بود بازي اطفال وليك
    هيچ طفليم به بازي نگزيد

    بهره از كودكي آن طفل چه برد؟
    كه نه خنديد و نه جست و نه دويد

    جامه ي سبز مرا بند گسست
    موزه سرخ مرا ، رنگ پريد

    جامه عيد نكردم در بر
    سوي گرمابه نرفتم ، شب عيد

    اين ره و رسم قديم فلك است
    كه توانگر ز تهيدست بريد

    خيره از من نرميديد شما
    هر كه آفت زده اي ديد رميد

    به نويد و به نوا طفل خوشست
    من چه دارم ز نوا و ز نويد

    كس به رويم در شادي نگشود
    آنكه در بست ، نهان كرد كليد

    دوش تا صبح توانگر بودم
    زان گهر ها كه ز چشمم غلطيد

    مادري بوسه به دختر مي داد
    كاش اين درد به دل مي گنجيد

    من كجا بوسه ي مادر ديدم
    اشك بود آنكه ز رويم بوسيد

    خرم آن طفل كه بودش مادر
    روشن آن ديده كه رويش مي ديد

    مادرم گوهر من بود ز دهر
    زاغ گيتي ، گهرم را دزديد


    سپهر : آسمان ، فلك.
    افتاده: از پا در آمده.
    ادبار : بخت برگشتگي.
    درزي: جامه دوز.
    هستي: كنايه از مردن است.
    صرصر : باد شديد و سخت و سرد.
    ياره : دست بند.
    موزه : چكمه.

  13. #7
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بام شکسته
    بادی وزید و لانه خردی خراب کرد
    بشکست بامکی و فروریخت بر سری
    لرزید پیکری و تپه گشت فرصتی
    افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری
    از ظلم رهزنی , زرهی ماند رهروی
    از دستبرد حادثه ای بسته شد دری
    از هم گسست رشته عهد و مودتی
    نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
    فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست
    وان خار وخس فکنده شد آخر در آذری
    ناچیز گشت آرزوی چند ساله ای
    دور افتاد کودک خردی ز مادری

  14. #8
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    مست وهشیار

    محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
    مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

    گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
    گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

    گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
    گفت: رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

    گفت: نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
    گفت: والی از کجا در خانه خمارینست

    گفت: تا داروغه را گوئیم در مسجد بخواب
    گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

    گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
    گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

    گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
    گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

    گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
    گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

    گفت: می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی
    گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست

    گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را
    گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

  15. #9
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اشک یتیم

    روزی گذشت پادشهی ازگذرگهی
    فریادشوق برسرهرکوی وبام خاست
    پرسیدزان میانه یکی کودکی یتیم
    کاین تابناک چیست که برتاج پادشاست؟
    آن یک جواب دادچه دانیم ماکه چیست
    پیداست که قدرمتاعی گران بهاست
    نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت وگفت
    این اشک دیده ی من وخون دل شماست
    مارابه رخت وچوب شبانی فریفته است
    این گرگ سال هاست که باگله آشناست
    آن پارساکه ده خردوملک رهزن است
    آن پادشاکه مال رعیت خورد گداست
    برقطره ی سرشک یتیمان نظاره کن
    تابنگری که روشنی گوهرازکجاست
    پروین ،به کجروان ،سخن ازراستی چه سود ؟
    کوآنچنان کسی که نرنجدزحرف راست
    ویرایش توسط hichnafar : Tuesday 11 December 2007 در ساعت 01:14 PM

  16. #10
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بام شکسته

    بادی وزید و لانه خردی خراب کرد
    بشکست بامکی و فروریخت بر سری
    لرزید پیکری و تپه گشت فرصتی
    افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری
    از ظلم رهزنی , زرهی ماند رهروی
    از دستبرد حادثه ای بسته شد دری
    از هم گسست رشته عهد و مودتی
    نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
    فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست
    وان خار وخس فکنده شد آخر در آذری
    ناچیز گشت آرزوی چند ساله ای
    دور افتاد کودک خردی ز مادری

  17. #11
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    ناتوان

    جوانی چنین گفت روزی به پیری
    که چون است با پیریت زندگانی
    بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
    که معنیش جز وقت پیری ندانی
    تو به کز توانائی خویش گوئی
    چه میپرسی از دوره ی ناتوانی
    جوانی نکودار کاین مرغ زیبا
    نماند در این خانه استخوانی
    متاعی که من رایگان دادم از کف
    تو گر میتوانی مده رایگانی
    هر آن سرگرانی که من کردم اول
    جهان کرد از آن بیشتر سرگرانی
    چو سرمایه ام سوخت از کار ماندم
    که بازی است بیمایه بازارگانی
    از آن برد گنج مرا دزد گیتی
    که در خواب بودم گه پاسبانی

  18. #12
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شرط نیک نامی

    نیکنامی نباشد، از ره عجب
    خنگ آز و هوس همی راندن

    روز دعوی، چو طبل بانگ زدن
    وقت کوشش، ز کار واماندن

    خستگان را ز طعنه، جان خستن
    دل خلق خدای را رنجاندن

    خود سلیمان شدن به ثروت و جاه
    دیگران را ز دیو ترساندن

    با در افتادگان، ستم کردن
    ز هر جای شهد نوشاندن

    اندر امید خوشه هوسی
    هر کجا خرمنی است سوزاندن

    گمرهان را رفیق ره بودن
    سر ز فرمان عقل پیچاندن

    عیب پنهان دیگران گفتن
    عیب پیدای خویش پوشاندن

    بهر یک مشت آرد، بر سر خلق
    آسیا چون زمانه گرداندن

    گویمت شرط نیکنامی چیست
    زانکه این نکته بایدت خواندن

    خاری از پای عاجزی کندن
    گردی از دامنی بیفشاندن

  19. #13
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    فریاد حسرت

    فتاد طايري از لانه و ز درد تپيد
    به زير پر چو نگه كرد، ديد پيكاني است

    بگفت، آن كه به درياي خون فكند مرا
    نديد در دل شوريده ام چه طوفاني است

    كسي كه بر رگ من تير زد، نمي دانست
    كه قلب خرد مرا هم وريد و شرياني است

    ربود مرغكم از زير پر به عنف و نگفت
    كه مادري و پرستاري و نگهباني است

    اسير كردن و كشتن، تفرج و بازي است
    نشانه كردن مظلوم، كار آساني است

    ز بام خرد گل اندود پست ما، پيداست
    كه سقف خانه جمعيت پريشاني است

    شكست پنجه و منقار من، وليك چه باك
    پلنگ حادثه را نيز چنگ و دنداني است

    گرفتم آن كه به پايان رسيد، فرصت ما
    براي فرصت صياد نيز، پاياني است

    فتاد پايه، چنين خانه را چه تعميري است
    گداخت سيه، چنين درد را چه درماني است

    چمن خوش است و جهان سبز و بوستان خرم
    براي طاير آزاد، جاي جولاني است

    زمانه عرصه براي ضعيف، تنگ گرفت
    هماره بهر توانا، فراخ ميداني است

    هميشه خانه بيداد و جور، آباد است
    بساط ماست كه ويران ز باد و باراني است

    نگفته ماند سخنهاي من، خوشا مرغي
    كه لانه اش گه سعي و عمل،دبستاني است

    مرا هر آن كه در افكند همچو گوي به سر
    خبر نداشت كه در دست دهر چوگاني است

    ز رنج بي سر وساماني منش چه غم است
    همين بس است كه او را سري و ساماني است

    حديث نيك و بد ما نوشته خواهد
    زمانه را سند و دفتري و ديواني است

    كسي ز درد من آگه نشد، وليك خوشم
    كه چند قطه خونم، به دست و داماني است

    هزار كاخ بلند، ار بنا كند صياد
    بهاي خار و خس آشيان ويراني است

    چه لانه اي و چه قصري، اساس خانه يكي است
    به شهر كوچك خود،مور هم سليماني است

    ز دهر، گر دل تنگم فشار ديد چه غم
    گرفته دست قضا،هر كجا گريباني است

    چه برتري است ندانم به مرغ، مردم را
    جز اين كه دعوي باطل كند كه انساني است

    در اين قبله خودخواه. هيچ شفقت نيست
    چو نيك درنگري، هر چه هست عنواني است

  20. #14
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    رهائیت باید ،رها کن جهان را

    رهائیت باید، رها کن جهانرا
    نگهدار ز آلودگی پاک جانرا
    بسر برشو این گنبد آبگون را
    بهم بشکن این طبل خالی میانرا
    گذشتنگه است این سرای سپنجی
    برو باز جو دولت جاودانرا
    زهر باد، چون گرد منما بلندی
    که پست است همت، بلند آسمانرا
    برود اندرون، خانه عاقل نسازد
    که ویران کند سیل آن خانمانرا
    چه آسان بدامت درافکند گیتی
    چه ارزان گرفت از تو عمر گرانرا
    ترا پاسبان است چشم تو و من
    همی خفته می‌بینم این پاسبانرا
    سمند تو زی پرتگاه از چه پوید
    ببین تا بدست که دادی عنانرا
    ره و رسم بازارگانی چه دانی
    تو کز سود نشناختستی زیانرا
    یکی کشتی از دانش و عزم باید
    چنین بحر پر وحشت بیکرانرا
    زمینت چو اژدر بناگه ببلعد
    تو باری غنیمت شمار این زمانرا
    فروغی ده این دیده‌ی کم ضیا را
    توانا کن این خاطر ناتوانرا
    تو ای سالیان خفته، بگشای چشمی
    تو ای گمشده، بازجو کاروانرا
    مفرسای با تیره‌رائی درون را
    میالای با ژاژخائی دهانرا
    ز خوان جهان هر که را یک نواله
    بدادند و آنگه ربودند خوانر
    ا به بستان جان تا گلی هست، پروین
    تو خود باغبانی کن این بوستانرا
    ویرایش توسط hichnafar : Friday 13 June 2008 در ساعت 11:47 AM

  21. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  22. #15
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بی روی دوست

    بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
    سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
    مهر بلند چهره زخاور نمی نمود
    ماه از حصار چرخ سر باختر نداشت
    آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک
    فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
    دانی که نوش داروی سهراب کی رسید
    آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
    دی بلبلی گلی زقفس دید و جان فشاند
    بار دگر امید رهایی مگر نداشت
    بال و پری نزد چو به دام اندر اوفتاد
    این صید تیره روز مگر بال و پرنداشت
    پروانه جز به شوق در آتش نمی گداخت
    می دید شعله در سرو پروای سر نداشت
    بشنو زمن که تاخلف افتاد آن پسر
    کز جهل و عجب گوش به پند پدر نداشت
    خرمن نکرده توده کسی موسم درو
    در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت
    من اشک خویش را چو گوهر پرورانده ام
    دریای دیده تا که نگویی گوهر نداشت

  23. #16
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خون دل

    مرغی به باغ رفت و یکی میوه کند و خورد
    ناگه زدست چرخ به پایش رسید سنگ
    خونین به لانه آمد و سر زیرپرکشید
    غلتید چون کبوتر باباز کرده جنگ
    بگریست مرغ خرد که : برخیز و سرخ کن
    مانند بال خویش ،مرانیز بال و چنگ
    نالید و گفت :خون دل است رنگ و زیب
    صیاد روزگار به من عرصه کرد تنگ
    آخر تو هم زلانه پی دانه بر پری
    از خون، پرتو نیز بدین سان کنند رنگ
    در سبزه گر روی کندت دست جور ،پر
    بر بام گر شوی کندت سنگ فتنه لنگ
    آهسته میوه ای بکن از شاخی و برو
    در باغ و مرغزار مکن هیچ گه درنگ
    میدان سعی و کار شما راست بعد از این
    ما رفتگان به نوبت خود تاختیم خنگ

  24. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگی نامه Jennifer lopez
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 8 May 2007, 10:57 PM
  2. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 8 May 2007, 10:56 AM
  3. زندگی نامه ی بتهوون
    توسط Hes_r در انجمن بیوگرافی موسیقیدانان خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Sunday 17 December 2006, 12:11 PM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •