-
Monday 24 September 2007
#1
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
تنهایی های من
0
از عمق وجودم می نویسم،از عمق تنهاییم،
خدایا این منم
می شناسیم؟من همانیم که از عشق به وجود آمده ام
همانی که برای آمدنم لحظه شماری می کردند
همان کودکه پاک و ساده
همانی که مادر برایم از کودکیش می گوید
همان که هنگام گرسنگی دهانش را برای گرفتن سینه مادر به فریاد نمی گشود
همانی که هنگام بیماری از گونه های گلگونش پی به ضعفش می بردند
همان کودکی که لب به دروغ باز نمی کرد
همان کودکی که برای بازی با پسرهای همسایه دست به هر کاری میزد
اما بی قل وغش
خدایا این منم
آیا مرا می بینی؟آیا صدایم را می شنوی؟
خدایا عاشق عشق ورزیدن به توام
عاشق عشقی که عاشق و معشوق چشم هایشان به هم نمی خورد
یک دیگر را برای خود می خواهند همان گونه که هستند
روح هایشان برای هم پرواز می کند
ندیده امت،ولی دوست می دارمت با تمام وجود به تو عشق می ورزم
خدایا خودت می دانی،خودت از وجودم خبر داری،از لحظه لحظه ی تنهاییم
می دانی که هر کاری کردم برای کودک ماندنم،برای ساده بودنم،پاک بودنم،دوست داشتنم.
خدایا
چه قدر سخت است با تو بودن،برای تو سرودن.
و چه راحت است برای تو اشک ریختن،عاشق بودن.
تمام تلاشم را می کنم تا لحظه لحظه ی تنهاییم را با تو باشم برای تو بسرایم به تو عشق ورزم ولی افسوس...
خدایا یاریم کن،یاریم کن تا همان گونه که مرا به این دنیا می فرستی همان گونه نیز مرا به پیش خود بخوانی.
یاریم کن آن گونه که می خواهی باشم آن گونه که تو می خواهی ادامه حیات دهم آن گونه که تو می خواهی سخن گویم آن گونه نگاه کنم
خدایا عاشق عشق ورزیدن به توام یاریم کن
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
13 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
Ajika,AliB,Arash-hadian,GhazalMusic,hichnafar,Hmd_N,hossein-18,Mona,mo_aloneboy,nazila68,rumour,sahar98,آناهيتا 79
-
Monday 24 September 2007
# ADS
-
Monday 24 September 2007
#2
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
-
Thursday 22 November 2007
#3
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
0
اینجا هم که تاپیک خودم بوده از اول
"در آیینه خود را نگاه می کنم
این کیست ؟آیا این منم؟
چهره ای رنجور
چشمانی مملو از اشک
که انگار بر اثر ریزش فراوان اشک ها
آب رفته اند
آیا این چهره ی من است؟
دختری جوان به این گونه
غم تمام صورتش را گرفته
لب ها با لبخند آشنا نیستند
آیا این چهره ی غمگین
چهره ی من است؟
پیشانی اش را چروک
خانه ی خویش کرده است
لب هایش می لرزد
آیا این که در آیینه است
منم؟؟؟"
این شعرم و خیلی دوست دارم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
8 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
-
Thursday 22 November 2007
#4
پشتیبانی فنی
وضعیت
- افلاین
0
نوشته اصلی توسط
sara
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
اینجا هم که تاپیک خودم بوده از اول
"در آیینه خود را نگاه می کنم
این کیست ؟آیا این منم؟
چهره ای رنجور
چشمانی مملو از اشک
که انگار بر اثر ریزش فراوان اشک ها
آب رفته اند
آیا این چهره ی من است؟
دختری جوان به این گونه
غم تمام صورتش را گرفته
لب ها با لبخند آشنا نیستند
آیا این چهره ی غمگین
چهره ی من است؟
پیشانی اش را چروک
خانه ی خویش کرده است
لب هایش می لرزد
آیا این که در آیینه است
منم؟؟؟"
این شعرم و خیلی دوست دارم
منم با این شعرت حال کردم گلم خیلی قشنگ بود ... نمیدونم چرا الکی شعرتو خوندم یاد شعر دختر زشت مهدی سهیلی افتادم هیچ ربطیم ندارنا ... ولی چون اونو خیلی دوست دارم حس اونو بهم داد ... بقیه ی کاراتم بذار سارا جان لطفا
Show me the way
Take me to love
Things only heard now I want to feel
My soul caressed by silken breeze
Whisper secrets to listening trees
Show me that world
Take me to love
Show me the way
-
2 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:
-
Friday 23 November 2007
#5
The God Father
وضعیت
- افلاین
-
4 کاربر برای این پست از Amir تشکر کرده اند:
-
Saturday 24 November 2007
#6
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
-
Sunday 25 November 2007
#7
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
0
چشم هایم را می بندم
تا چیزی را نبینم
دائما در گوشم موسیقیی را زمزمه می کنم
بر بلندترین مکان نشسته ام
خلا یی تمام وجودم را گرفته است
تنهایم
چیزی قلبم را فشار می دهد
می خواهم بگریم
اما نمی توانم
چند وقتی ست که اشک ها
با چشمانم وداع گفته اند
و بیشتر سنگینی قلبم را حس می کنم
ای کاش می توانستم خود را به پایین اندازم
اما نمی توانستم
من امیدش هستم
به خاطر او هم که شده باید بمانم
بغضی که در گلویم است
نمی گذارد لبانم آرام بماند
نمی گذارد نفس بکشم
گویی که کسی دستش را بر گلوی ضعیفم
فشار می دهد
ای کاش کسی در کنارم بود
تا می توانستم دستش را
با تمام وجود بفشارم
تا سرم را بر روی شانه اش گذارم
تا برایش از سختی هایم گویم
من بگریم و او نیز برای من بگرید
اما کسی نیست
شاید خودم نمی خواهم کسی باشد
شاید دیگران نمی گذارند
نمی دانم او کجاست
ولی من هر لحظه
برای دیدنش
ثانیه شماری می کنم
او کیست. نمی دانم
من با او زندگی می کنم
کسی که چهره ندارد
وجود ندارد
و من فقط حسش می کنم
دستانه گرمش را حس می کنم
بدن قویش را حس می کنم
چشمان پر غرورش را
خشمش را
لبخندش را
و حتی اشک هایش را حس می کنم
و همه را،همه را دوست می دارم
و با تمام وجود می پرستم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
5 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
-
Sunday 23 December 2007
#8
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
0
اینجا کجاست؟
نگاهی به زیر پاهایم می اندازم
زمین را سبزه و گل پوشانده است
سرم را رو به آسمان بلند می کنم
تلولو خورشید چشمانم را می آزارد
نسیم ملایمی صورتم را نوازش می دهد
هنوز مات و مبهوت مانده ام
اینجا کجاست؟
آیا من مرده ام؟
آیا اینجا بهشت است؟
دلم می خواهد بدوم
آری تا می توانم بدوم
فریاد کشم
دستانم را باز کنم و
به دور خود بچرخم
کسی نیست نگاهم کند
کسی نیست تا بگوید این دختر
دیوانه است
فقط من هستم و من
من هستم و دختری که سال هاست
به امید چنین روزی نشسته است
دلم می خواهد با تمام وجود بخندم
بخندم به مردمی که نیستند
به نگاه های پرسشگرشان
به این که در گوش هم پچ پچ می کنند:
«این روز ها همه دیوانه اند
خدا به داد ما برسد»
نفس عمیقی می کشم
قدم هایم را تند تر میکنم
چشمانم را می بندم و گوش می کنم
صدای شرشر آب
صدای پرندگان
صدای باد میان برگ درختان
نمی شنوم
دیگر چیزی نمی شنوم
چشمانم را می گشایم
و باز خود را درون اتاقم می یابم
چشمانم خیس است
گویی شب را تا صبح گریسته ام
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
5 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
-
Sunday 23 December 2007
#9
مدیر کل سایت
وضعیت
- افلاین
0
جالبن...
فقط چرا این همه غمگینن؟
بابا یه شغر امید بخش هم بذار
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
-
کاربران زیر از Majed به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Tuesday 25 December 2007
#10
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
0
خب هر کسی بر اساس شخصیت و روحیه ی خودش شعر می گه
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
-
Wednesday 27 February 2008
#11
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
0
دستم را گرفت
چرا گرمی؟
او پرسید
در حالی که
چشم هایش پر از چراها بود
و دستم را محکم می فشرد
نمی توانستم نگاهش کنم
تا بگویم،این منم
و این گرمای عشق توست
که در وجود من است
ولی فقط توانستم
لبخند را مهمان لبهایم کنم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
9 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
-
Wednesday 27 February 2008
#12
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از AliB به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Wednesday 23 April 2008
#13
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
7 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
-
Friday 28 August 2009
#14
دوست خوب
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از AmonAmath به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Friday 28 August 2009
#15
کاربر جدید
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از mo_aloneboy به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Saturday 29 August 2009
#16
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
0
سلام
اشعارت خیلی قشنگه...
ولی چرا یک احساس غم انگیز ته اشعارت هست؟
با تشکر
عشق به شکل پرواز پرندس..
عشق به شکل آهوی روندس..
-
کاربران زیر از Ajika به خاطر این پست تشکر کرده اند:
علاقه مندي ها (Bookmarks)