لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 17 به 32 از 52

موضوع: اشعار فریدون مشیری

  1. #17
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض مروارید مهر


    0 Not allowed! Not allowed!


    دو جام يك صدف بودند،

    « دریا » و « سپهر »

    آن روز

    در آن خورشید،

    - اين دردانه مرواريد -

    مي تابيد !

    من و تو، هر دو، در آن جام هاي لعل

    شراب نور نوشيديم

    مرا بخت تماشاي تو بخشيدند و،

    بر جان و جهانم نور پاشيدند !

    تو را هم، ارمغاني خوشتر از جان و جهان دادند :

    دلت شد چون صدف روشن،

    به مرواريد مهر

    آن روز


    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  2. کاربران زیر از MonaLisa به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  3. #18
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سبكباران ساحل ها

    لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،
    شكسته ناله هاي موج بر سنگ.
    مگر دريا دلي داند كه ما را،
    چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !
    تب و تابي ست در موسيقي آب
    كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب
    فرازش، شوق هستي، شور پرواز،
    فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !
    سپردم سينه را بر سينه كوه
    غريق بهت جنگل هاي انبوه
    غروب بيشه زارانم در افكند
    به جنگل هاي بي پايان اندوه !
    لب دريا، گل خورشيد پرپر !
    به هر موجي، پري خونين شناور !
    به كام خويش پيچاندند و بردند،
    مرا گرداب هاي سرد باور !
    بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،
    كه ريزد از صدايت شادي و نور،
    قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
    هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
    لب دريا، غريو موج و كولاك،
    فرو پيچده شب در باد نمناك،
    نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛
    نگاه ماهي افتاده بر خاك !
    پريشان است امشب خاطر آب،
    چه راهي مي زند آن روح بي تاب !
    سبكباران ساحل ها » چه دانند،
    شب تاريك و بيم موج و گرداب » !
    لب دريا، شب از هنگامه لبريز،
    خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،
    در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛
    چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!
    چراغي دور، در ساحل شكفته
    من و دريا، دو همراز نخفته !
    همه شب، گفت دريا قصه با ماه
    دريغا حرف من، حرف نگفته
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  4. کاربران زیر از akanani به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  5. #19
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    گلهای پر پر فریاد

    شبی که پرشده بودم زغصه های غریب
    به بال جان سفری تا گذشته ها کردم
    چراغ دیده برافروختم به شعله اشک
    دل گداخته را جام جان نما کردم
    هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
    هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
    به شهر خاطره ها چون مسافران غریب
    گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
    هزار آرزوی ناشکفته سوخته را
    دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم
    هزار یاد گریزنده در سیاهی را
    دویدم از پی و افتادم و صدا کردم
    هزار بار عزیزان رفته را از دور
    سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
    چه های های غریبانه که سردادم
    چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم
    یکی از آن همه یایران رفته بازنگشت
    گره به باد زدم قصه با هوا کردم
    طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد
    به دست مننرسیده آنچه دستو پکردم
    دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد
    که گوشواره گوش کر قضا کردم
    همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال
    ترا که جان مرا سوختی دعا کردم


    از کتاب از خاموشی
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  6. 2 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:


  7. #20
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خوش به حال غنچه های نیمه باز

    بوی باران بوی سبزه بوی خک
    شاخه های شسته باران خورده پک
    آسمان آبی و ابر سپید
    برگهای سبز بید
    عطر نرگس رقص باد
    نغمه شوق پرستو های شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک می رسد اینک بهار
    خوش به خال روزگارا
    خوش به حال چشمه ها و دشت ها
    خوش به حال دانه ها و سبزه ها
    خوش به حال غنچه های نیمه باز
    خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
    خوش به حال جام لبریز از شراب
    خوش به حال آفتاب
    ای دل من گرچه در این روزگار
    جامه رنگین نمی پوشی به کام
    باده رنگین نمی نوشی ز جام
    نقل و سبزه در میان سفره نیست
    جامت از ان می که می باید تهی است
    ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
    ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
    ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
    گر نکویی شیشه غم را به سنگ
    هفت رنگش میشود هفتاد رنگ


    از کتاب ابرو کوچه که استاد شجریان هم اجراشون کردن
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  8. کاربران زیر از sara به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  9. #21
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سر گشته اي به ساحل دريا،نزديك يك صدف،سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است! گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او،چيزي نهفته بود، كه مي گفت ،از سنگ بهتر است! جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر،از سنگ مي دميد ! انگاردل بود ! مي تپيد ! سنگ و آئينهاما چراغ آينه اش در غبار بود ! دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود،خود را به او نمود . آئينه نيز روي خوش آشنا بديدبا صدا اميد، ديده در او بستصد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد،در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپردسنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد ! آئينه را شكست!
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  10. 2 کاربر برای این پست از akanani تشکر کرده اند:


  11. #22
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    داداشی مرسی ولی اینی که الان نوشتید تکراری بود دادا ... اگر میشه برای تکراری نشدن یه نگاهی به لیستی که من اولش میذارم بکنید

    مرسی گارفیلد

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  12. 2 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


  13. #23
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض معراج


    0 Not allowed! Not allowed!
    گفت : آنجا چشمه خورشید هاست
    آسمان ها روشن از نور و صفا است
    موج اقیانوس جوشان فضا است
    باز من گفتم که : بالاتر کجاست
    گفت : بالاتر جهانی دیگر است
    عالمی کز عالم خکی جداست
    پهن دشت آسمان بی انتهاست
    باز من گفتم که بالاتر کجاست
    گفت : بالاتر از آنجا راه نیست
    زانکه آنجا بارگاه کبریاست
    آخرین معراج ما عرش خداست
    بازمن گفتم که : بالاتر کجاست
    لحظه ای در دیگانم خیره شد
    گفت : این اندیشه ها بس نارساست
    گفتمش : از چشم شاعر کن نگاه
    تا نپنداری که گفتاری خطاست
    دورتر از چشمه خورشید ها
    برتر از این عالم بی انتها
    باز هم بالاتر از عرش خدا
    عرصه پرواز مرغ فکر ماست

  14. 2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  15. #24
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض بازگشت


    0 Not allowed! Not allowed!
    دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
    دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
    آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
    آمد صفای خلوت اندوه را ربود
    آمد به این امید که در گور سرد دل
    شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
    او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
    من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
    آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
    روشن کند به نور محبت چراغ من
    باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
    زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
    گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
    در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
    وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
    خکستر از حرارت آغوش او کنم
    چشمان من به دیده او خیره مانده بود
    رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
    آهی از آن صفای خدایی زبان دل
    اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
    ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
    آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
    آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
    آهی کشید از سر حسرت که : این منم
    باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
    باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
    ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
    من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  16. کاربران زیر از MonaLisa به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  17. #25
    akanani آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    1985
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    نوشته ها
    1,669
    میانگین پست در روز
    0.27
    تشکر از پست
    122
    1,828 بار تشکر شده در 959 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شعبده
    خورشيد،
    زخم خورده، گسسته، گداخته،
    مي رفت و اشك سرخش.
    بر آب مي چكيد .
    در بيشه زار دريا،
    مي گشت ناپديد !
    ***
    ديگر دلم به ماتم مرگش نمي تپبد !
    بازيگران شعبده را مي شناختم !
    فردا دوباره از دل امواج مي دميد !
    من ،
    خسته، زخم خورده، گسسته ...
    در بيشه زار حسرت خود،
    مي گداختم !
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

  18. 2 کاربر برای این پست از akanani تشکر کرده اند:


  19. #26
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض شب های شاعر


    0 Not allowed! Not allowed!
    می وزد باد سردی از توچال
    در سکوتی عمیق و رویا خیز
    برف و مهتاب و کوهسار بلند
    جلوه ها می کند خیال انگیز
    خاصه بر عاشقی که در دل خویش
    دارد از عشق خاطرات عزیز
    داند آن کس که درد من دارد
    خورده در جام شب شراب نشاط
    ساقی آسمان مینایی
    شهر آرام خانه ها خاموش
    جلوه گاه سکوت و زیبایی
    نیمه شب زیر این سپهر کبود
    من و آغوش باز تنهایی
    در اتاقی چراغ می سوزد
    ماه مانند دختری عاشق
    سر به دامان آسمان دارد
    چشم او گرم گوهر افشانی است
    در دل شب ستاره می بارد
    گوییا درد دوری از خورشید
    ماه را نیمه شب می آزارد
    آه او هم چون من گرفتار است
    آفرید این جهان به خاطر عشق
    آنکه ایجاد کرد هستی را
    ا مگر آدمی زند برآب
    رقم نقش خود پرستی را
    عشق آتش به کائنات افکند
    تا نشان داد چیره دستی را
    با دل شاعری چه ها که نکرد
    در اتاقی چراغ می سوزد
    کنج فقری ز محنت کنده
    شاعری غرق بحر اندیشه
    کاغذ و دفتری پرکنده
    رفته روحش به عالم ملکوت
    دل از این تیره خکدان کنده
    خلوت عشق عالمی دارد
    نقش روی پریرخی زیبا
    نقشبندان صفحه دل اوست
    پرتوی از تبسمی مرموز
    روشنی بخش و شمع محفل اوست
    دیدگانی میان هاله نور
    همه جا هر زمان مقابل اوست
    هر طرف روی دوست جلوه گر است
    شاعر رنجیده در دل شب
    پنجه در پنجه غم افکنده
    گوییا عشق بر تنی تنها
    محنت و رنج عالم افکنده
    دل به دریای حسرت افتاده
    جان به گرداب ماتم افکنده
    در تب اشتیاق می سوزد
    سوخته پای تا به سر چون شمع
    می چکد اشک غم به دامانش
    می گذارد ز درد نکامی
    درد عشقی که نیست درمانش
    دختر شعر با جمال و جلال
    می کند جلوه در شبستانش
    در کفش جامی از شراب سخن
    دامن دوست چون به دست آمد
    دل به صد شوق راز می گوید
    گاه سرمست از شراب امید
    نغمه ای دلنواز می گوید
    گاه از رنج های تلخ و فراق
    قصه ای جانگداز می گوید
    تا دلی هست های و هویی هست
    می وزد باد سردی از توچال
    می خرامد به سوی مغرب ماه
    شاعری در سکوت و خلوت شب
    کاغذی بی شمار کرده سیاه
    به نگاه پریرخی زیبا
    می کند همچنان نگاه نگاه
    آه اینروشنی سپیده دم است

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  20. کاربران زیر از MonaLisa به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  21. #27
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض ای امید نا امیدی های من


    0 Not allowed! Not allowed!
    بر تن خورشید می پیچد به ناز
    چادر نیلوفری رنگ غروب
    تک درختی خشک در پهنای دشت
    تشنه می ماند در این تنگ غروب
    از کبود آسمان های روشنی
    می گریزد جانب آفاق دور
    در افق بر لاله سرخ شفق
    می چکد از ابرها باران نور
    می گشاید دود شب آغوش خویش
    زندگی را تنگ می گیرد به بر
    باد وحشی می دود در کوچه ها
    تیرگی سر می شکد از بام و در
    شهر می خوابد به لالای سکوت
    اختران نجوا کنان بر بام شب
    نرم نرمک باده مهتاب را
    ماه می ریزد درون جام شب
    نیمه شب ابری به پهنای سپهر
    می رسد از راه و می تازد به ماه
    جغد می خندد به روی کاج پیر
    شاعری می ماند و شامی سیاه
    دردل تاریک این شب های سرد
    ای امید نا امیدی های من
    برق چشمان تو همچون آفتاب
    می درخشد بر رخ فردای من

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  22. کاربران زیر از MonaLisa به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  23. #28
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    غبارآبی

    چندین هزار قرن
    از سر گذشت عالم و آدم است
    وین کهنه آٍسیای گرانسنگ است
    بی اعتنا به ناله قربانیان خویش
    آسوده گشته است
    در طول قرنها
    فریاد دردنک اسیران خسته جان
    بر میشد از زمین
    شاید که از دریچه زرین آفتاب
    یا از میان غرفه سیمین ماهتاب
    اید بروی سری
    اما
    هرگز نشد گشوده از این آسمان دری
    در پیش چشم خسته زندانیان خک
    غیر از غبار آبی این آسمان نبود
    در پشت این غبار
    جز ظلمت و سکوت فضا و زمان نبود
    زندان زندگانی اسنان دری نداشت
    هر در که ره به سوی خدا داشت بسته بود
    تنها دری که راه به دهلیز مرگ داشت
    همواره باز بود
    دروازه بان پیر در آنجا نشسته بود
    در پیش پای او
    در آن سیاه چال
    پرها گسسته بود و قفس ها شکسته بود
    امروز این اسیر
    انسان رنجدیده و محکوم قرنها
    از ژرف این غبار
    تا اوج آسمان خدا پر گشوده است
    انگشت بر دریچه خورشید سوده است
    تاج از سر فضا و زمان در ربوده است
    تا او کند دری به جهان های دیگری

  24. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  25. #29
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض بهترین بهترین من


    0 Not allowed! Not allowed!
    زرد و نیلی و بنفش
    سبز و آبی و کبود
    با بنفشه ها نشسته ام
    سالهای سال
    صبحهای زود
    در کنار چشمه سحر
    سر نهاده روی شانه های یکدگر
    گیسوان خیس شان به دست باد
    چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
    رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
    می ترواد از سکوت دلپذیرشان
    بهترین ترانه
    بهترین سرود
    مخمل نگاه این بنفشه ها
    می برد مرا سبک تر از نسیم
    از بنفشه زار باغچه
    تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
    زرد و نیلی و بنفش
    سبز و آبی و کبود
    با همان سکوت شرمگین
    با همان ترانه ها و عطرها
    بهترین هر چه بود و هست
    بهترین هر چه هست و بود
    در بنفشه زار چشم تو
    من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
    من به بهترین بهار ها رسیده ام
    ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
    لحظه های هستی من از تو پر شده ست
    آه
    در تمام روز
    در تمام شب
    در تمام هفته
    در تمام ماه
    در فضای خانه کوچه راه
    در هوا زمین درخت سبزه آب
    در خطوط درهم کتاب
    در دیار نیلگون خواب
    ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
    بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
    ای نوازش تو بهترین امید زیستن
    در کنار تو
    من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
    در بنفشه زار چشم تو
    برگهای زرد و نیلی و بنفش
    عطرهای سبز و آبی و کبود
    نغمه های ناشنیده ساز می کنند
    بهتر از تمام نغمه ها و سازها
    روی مخمل لطیف گونه هات
    غنچه های رنگ رنگ ناز
    برگهای تازه تازه باز می کنند
    بهتر از تمام رنگ ها و رازها
    خوب خوب نازنین من
    نام تو مرا همیشه مست می کند
    بهتر از شراب
    بهتر از تمام شعرهای ناب
    نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
    من ترا به خلوت خدایی خیال خود
    بهترین بهترین من خطاب میکنم
    بهترین بهترین من

    ویرایش توسط MonaLisa : Friday 7 December 2007 در ساعت 10:58 PM

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  26. کاربران زیر از MonaLisa به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  27. #30
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شباهنگ


    باور نداشتم که گل آرزوی من
    با دست نازنین تو بر خک اوفتد
    با این همه هنوز به جان می پرستمت
    یا الله اگر که عشق چنین پک اوفتد
    می بینمت هنوز به دیدار واپسین
    گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست
    غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
    اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
    بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
    گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
    فردای ما نیامد و خورشید آرزو
    تنها سپیده ای زد و ‌آنگه غروب کرد
    بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم
    دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم
    تو صحبت محبت من باورت نبود
    من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم
    پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
    این واپسین ترانه ترا یادگار باد
    ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
    هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد
    دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل
    لب تشنه ام بریز به کامم شراب را
    ای آخرین پناه من آغوش باز کن
    تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

  28. #31
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آتش پنهان


    گرمی آتش خورشید فسرد
    مهرگان زد به جهان رنگ دگر
    پنجه خسته این چنگی پیر
    ره دیگر زد و آهنگ دگر
    زندگی مرده به بیراه زمان
    کرده افسانه هستی کوتاه
    جز به افسوس نمی خندد مهر
    جز به اندوه نمی تابد ماه
    باز در دیده غمگین سحر
    روح بیمار طبیعت پیداست
    باز در سردی لبخند غروب
    رازها خفته ز نکامی هاست
    شاخه ها مضطرب از جنبش باد
    در هم آویخته می پرهیزند
    برگها سوخته از بوسه مرگ
    تک تک از شاخه فرو میریزند
    می کند باد خزانی خاموش
    شعله سرکش تابستان را
    دست مرگ است و ز پا ننشیند
    تا به یغما نبرد بستان را
    دلم از نام خزان می لرزد
    زانکه من زاده تابستانم
    شعر من آتش پنهان من است
    روز و شب شعله کشد در جانم
    می رسد سردی پاییز حیات
    تاب این سیل بلاخیز نیست
    غنچه ام نشکفته به کام
    طاقت سیلی پاییزم نیست


  29. 2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  30. #32
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض دیوانه


    0 Not allowed! Not allowed!


    یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
    در آن هنگامه جان خویش را سوخت
    همه خکسترش را باد می برد
    وجودش را جهان از یاد می برد
    تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
    من آن دیوانه مرد آتش افروز
    من آن دیوانه آتش پرستم
    در این آتش خوشم تا زنده هستم
    بزن آتش به عود استخوانم
    که بوی عشق برخیزد ز جانم
    خوشم با این چنین دیوانگی ها
    که می خندم به آن فرزانگی
    به غیر از مردن و از یاد رفتن
    غباری گشتن و بر باد رفتن
    در این عالم سرانجامی نداریم
    چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
    لهیبی همچو آه تیره روزان
    بساز ای عشق و جانم را بسوزان
    بیا آتش بزن خکسترم کن
    مسم در بوته هستیی زرم کن


  31. 3 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اشعار حسین پناهی
    توسط MonaLisa در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 41
    آخرين نوشته: Sunday 4 January 2009, 09:42 AM
  2. زندگینامه حافظ (به همراه دیوان)
    توسط hichnafar در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: Friday 18 July 2008, 10:46 PM
  3. زندگی نامه فریدون مشیری
    توسط gheisar در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: Sunday 21 October 2007, 02:49 PM
  4. اشعار منتخب
    توسط moomak در انجمن بخش عمومی شعر و ترانه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 3 July 2007, 07:29 AM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •