لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 33 به 48 از 52

موضوع: اشعار فریدون مشیری

  1. #33
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض چشم من روشن ...!


    0 Not allowed! Not allowed!
    آخر ای دوست نخواهی پرسید
    که دل از دوری رویت چه کشید
    سوخت در آتش و خکستر شد
    وعده های تو به دادش نرسید
    داغ ماتم شد و بر سینه نشست
    اشک حسرت شد و بر خک چکید
    آن همه عهد فراموشت شد
    چشم من روشن روی تو سپید
    جان به لب آمده در ظلمت غم
    کی به دادم رسی ای صبح امید
    آخر این عشق مرا خواهد کشت
    عاقبت داغ مرا خواهی دید
    دل پر درد فریدون مشکن
    که خدا بر تو نخواهد بخشید


  2. 5 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


  3. #34
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض از کوه با کوه ...


    0 Not allowed! Not allowed!



    پرواز میکردیم
    بالای سر خورشید
    در آبی گسترده می تابید
    بیدار روشن پک
    پایین سراسر کوه بود کوه بود کوه
    با صخره های سرکشیده تا پرند ابر
    با کام خشک دره های تنگ
    افسرده در آن نعره تندر
    افتاد ه در آن لرزه کولک
    من در کنار پنجره خاموش
    پیشانی داغم به روی شیشه نمنک
    با کوه حرفی داشتم از دور
    ای سنگ تا خورشید بالیده
    ای بندی هرگز ننالیده
    پیشانیت ایوان صحرا ها و دریا ها
    دیروزها از آن ستیغ سربلندت همچنان پیدا
    خود را کجاها می کشانی سوی بالاها و بالاها
    با چشم بیزار از تماشا ها
    ای چهره برتافته از خلق
    ای دامن برداشته از خک
    ای کوه
    ای غمنک
    پرواز میکردیم
    بالای سر خورشید
    در آبی گسترده می تابید
    بیدار روشن پک
    من در کنار پنجره خاموش
    در خود فرو افتاده چون آواری از اندوه
    سنگ صبور قصه ها و غصه ها آواری از اندوه
    جان در گریز از اینهمه بیهوده فرسودن
    در آرزوی یک نفس زین خک در خون دست و پا گم کرده دور و دورتر بودن
    با خویش می گفتم
    ایکاش این سیمرغ سنگین بال
    تا جاودان می راند در افلک


  4. 4 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


  5. #35
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آفرینش

    در قرن هاي دور
    در بستر نوازش يك ساحل غريب
    - زير حباب سبز صنوبرها -
    همراه با ترنم خواب آور نسيم
    از بوسه هاي پر عطش آب و آفتاب ،
    در لحظه اي كه ، شايد
    يك مستي مقدس
    يك جذبه ، يك خلوص
    خورشيد و خاك و آب و نسيم و درخت را
    در بر گرفته بود ،
    موجود ناشناخته اي ، در ضمير آب
    يا روي دامن خزه اي ، در لعاب برگ
    يا در شكاف سنگي ،
    در عمق چشمه اي ،
    از عالمي كه هيچ نشان در جهان نداشت ،
    پا در جهان گذاشت

    فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
    يك ذره بود – اما –
    جان بود ، نبض بود . نفس بود .
    قلبش به خون سبز طبيعت نمي تپيد
    نبضش به خون سرخ تر از لاله مي جهيد

    فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
    در قرن هاي دور
    افراشت روي خاك لواي حيات را
    تا قرن هاي بعد
    آرد به زير پر ، همه كائنات را !

    آن مستي مقدس
    آن لحظه هاي پر شده از جذبه هاي پاك
    آن اوج ، آن خلوص
    هنگام آفرينش يك شعر ،
    در من هزار مرتبه تكرار مي شود .
    ذرات جان من
    در بستر تخيل گسترده تا افق
    - آن سوي كائنات -
    زير حباب روشن احساس
    از جام ناشناخته اي مست مي شوند .
    دست خيال من
    انبوه واژه هاي شناور را
    در بيكرانه ها پيوند مي دهد .

    آنگاه شعر من
    از مشرق محبت ،
    چون تاج آفتاب پديدار مي شود .

    اين است شعر من
    با خون تابناك تر از صبح
    با تار و پود پاك تر از آب !

    اين است كودك من و ، هرگز نگويمش
    در قرن هاي بعد ، چنين و چنان شود ،
    باشد ، شبي طنين تپش هاي جان او
    با جان دردمندي ، همداستان شود

  6. 3 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  7. #36
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    من دچارخفقانم خفقان

    مشت می کوبم بر در
    پنجه می سایم بر پنجره ها


    من دچار خفقانم
    خفقان...
    من به تنگ آمده ام از همه چیز
    بگذارید هواری بزنم ، آی
    آی با شما هستم این درها را باز کنید
    من به دنبال فضائی می گردم
    لب بامی ...
    سر کوهی...
    دل صحرائی ...
    که در آنجا نفسی تازه کنم
    می خواهم فریاد بلندی بکشم
    که صدایم به شما هم برسد
    من هوارم را سر خواهم داد
    چاره ی درد مرا باید این داد کند
    از شما خفته ی چند
    چه کسی می آید با من فریاد کند

  8. 3 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  9. #37
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    یک لحظه آرامش

    بيد مجنون ، زير بال خود ، پناهم داده بود !
    در حريم خلوتي جانبخش ، راهم داده بود

    تكيه بر بال نسيم و چنگ در گيسوي بيد !
    مسندي والاتر از ايوانِ شما هم داده بود

    شاه بودم ، بر سر آن تخت ، شاهِ وقتِ خويش
    يك چمن گل ، تاافق ، جاي سپاهم داده بود !

    چتر گردون ، سجده ها بر سايبانم برده بود
    عطر پيچك ، بوسه ها بر پيشگاهم داده بود !

    آسمان ، درياي آبي ،
    ابرها ، قوهاي مست!
    شوق ِ يك دريا تماشا بر نگاهم داده بود !

    آه ! اي آرامش جاويد ! كي آئي به دست ؟
    آسمان ، يك لحظه ، حالي دلبخواهم داده بود !

  10. 4 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  11. #38
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    رنج

    من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد
    که چرا انسان این دانا این پیغمبر
    در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوتر
    ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دلیلی دارد ؟
    چه دلیلی دارد که هنوز
    مهربانی را نشناخته است ؟
    و نمی داند در یک لبخند
    چه شگفتی هایی پنهان است
    من برآنم که درین دنیا
    خوب بودن به خدا سهلترین کارست
    ونمی دانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است
    و همین در مرا سخت می آزارد

  12. 3 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  13. #39
    elykak آواتار ها
    دوست خوب

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    دوست خوب
    شماره عضویت
    7306
    تاریخ عضویت
    Jul 2008
    نوشته ها
    234
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    154
    264 بار تشکر شده در 163 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    غم آمده ٬ غم آمده ٬ انگشت بر در می زند
    هر ضربه ی انگشت او بر سینه خنجر می زند
    ای دل بکش یا کشته شو ٬ غم را در اینجا ره مده
    گر غم به اینجا پا نهد آتش به جان در می زند
    از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا ! ؟
    غم با همه بیگانگی ٬ هر شب به ما سر می زند !!

  14. 3 کاربر برای این پست از elykak تشکر کرده اند:


  15. #40
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    گرفتار

    لب خشکم ببین چشم ترم را
    بیا از باده پر کن ساغرم را
    دلم در تنگنای این قفس مرد
    رسید آن دم که بگشایی پرم را

  16. 3 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  17. #41
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دیگر زمین تهی است

    خوابم نمی ربود
    نقش هزار گونه خیال از حیات و مرگ
    در پیش چشم بود
    شب در فضای تار خود آرام میگذشت
    از راه دور بوسه سرد ستاره ها
    مثل همیشه بدرقه میکرد خواب را
    در آسمان صاف
    من در پی ستاره خود میشتافتم
    چشمان من به وسوسه خواب گرم شد
    ناگاه بندهای زمین در فضا گسیخت
    در لحظه ای شگرف زمین از زمان گریخت
    در زیر بسترم
    چاهی دهان گشود
    چون سنگ در غبار و سیاهی رها شدم
    می رفتم آنچنان که زهم میشکافتم
    مردی گران به جان زمین اوفتاده بود
    نبضش به تنگنای دل خک میتپید
    در خویش میگداخت
    از خویش می گریخت
    میریخت می گسست
    می کوفت می شکافت
    وز هر شکاف بوی نسیم غریب مرگ
    در خانه میشتافت
    انگار خانه ها و گذرهای شهر را
    چندین هزار دست
    غربال میکنند
    مردان و کودکان و زنان میگریختند
    گنجی که این گروه ز وحشت رمیده را
    با تیغ های آخته دنبال میکنند
    آن شب زمین پیر
    این بندی گریخته از سرنوشت خویش
    چندین هزار کودک در خواب ناز را
    کوبید و خک کرد
    چندین مادر زحمت کشیده را
    در دم هلک ک رد
    مردان رنگ سوخته از رنج کار را
    در موج خون کشید
    وز گونه شان تبسم و امید را
    با ضربه های سنگ و گل و خک پک کرد
    در آن خرابه ها
    دیدم مادری به عزای عزیز خویش
    در خون نشسته
    در زیر خشت و خک
    بیچاره بند بند وجودش شکسته بود
    دیگر لبی که با تو بگوید سخن نداشت
    دستی که درعزا بدرد پیرهن نداشت
    زین پیش جای جان کسی در زمین نبود
    زیرا که جان به عالم جان بال میگشود
    اما در این بلا
    جان نیز فرصتی که براید ز تن نداشت
    شب ها که آن دقایق جانکاه می رسد
    در من نهیب زلزله بیدار می شود
    در زیر سقف مضطرب خوابگاه خویش
    با فر نفس تشنج خونین مرگ را
    احساس میکنم
    آواز بغض و غصه و اندوه بی امان
    ریزد به جان من
    جز روح کودکان فرو مرده در غبار
    تا بانگ صبح نیست کسی همزبان من
    آن دست های کوچک و آن گونه های پک
    از گونه سپیده مان پکتر کجاست
    آن چشمهای روشن و آن خنده های مهر
    از خنده بهار طربنک تر کجاست
    آوخ زمین به دیده من بیگناه بود
    آنجا همیشه زلزله ظلم بوده است
    آنها همیشه زلزله از ظلم دیده اند
    در زیر تازیانه جور ستمگران
    روزی هزار مرتبه در خون تپیده اند
    آوار چهل و سیلی فقز است و خانه نیست
    این خشت های خام که بر خک چیده اند
    دیگر زیمن تهی است
    دیگر به روی دشت
    آن کودک ناز
    آن دختران شوخ
    آن باغهای سبز
    آن لاله های سرخ
    آن بره های مست
    آن چهره های سوخته ز آفتاب نیست
    تنها در آن دیار
    ناقوس ناله هاست که در مرگ زندگیست

  18. 3 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  19. #42
    Khashayar آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    3230
    تاریخ عضویت
    May 2006
    نوشته ها
    1,434
    میانگین پست در روز
    0.22
    تشکر از پست
    2,349
    8,853 بار تشکر شده در 1,494 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 11/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    درود
    دانلود فایل صوتی اشعار:
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    ...
    انسانها یا ...
    من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می‌شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است...
    فرزانگان سخن نمی گویند، بلکه با استعدادان سخن می گویند و تهی مغزان بگو مگو می کنند.


    وبلاگ شخصی خشایار (من)

    کمپین مبارزه با دانلود غیر قانونی آثار هنری


  20. 4 کاربر برای این پست از Khashayar تشکر کرده اند:


  21. #43
    mrm43665 آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    7102
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    نوشته ها
    53
    میانگین پست در روز
    0.01
    تشکر از پست
    542
    231 بار تشکر شده در 56 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض دلاویز ترین ( از شاه کارهای فریدون )


    0 Not allowed! Not allowed!
    از دل افروزترین روز جهان،
    خاطره ای با من هست،
    به شما ارزانی:
    سحری بود و هنوز
    گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
    گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود
    من به دیدار سحر می رفتم.
    نفسم با نفس یاس درآمیخته بود
    می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:« های!
    بسرای ای دل شیدا
    بسرای
    این دل افروز ترین روز جهان را بنگر
    تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای
    آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم
    روح در جسم جهان ریخته اند
    شور و شوق تو برانگیخته اند
    تو هم ای مرغک تنها بسرای
    همه در های رهایی بسته است
    تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را بسرای!
    بسرای...
    من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم
    در افق پشت سرا پرده نور
    باغ های گل سرخ
    شاخه گسترده به مهر
    غنچه آورده به ناز
    دم به دم از نفس باد سحر
    غنچه ها می شد باز
    غنچه ها می شد باز
    باغ های گل سرخ
    باغ های گل سرخ
    یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست
    چون گل افشانی لبخند تو
    در لحظه شیرین شکفتن
    خورشید!
    چه فروغی به جهان می بخشید!
    چه شکوهی!
    همه عالم به تماشا برخواست
    من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
    دو کبوتر در اوج
    بال در بال گذر می کردند
    دو صنوبر در باغ
    سر فرا گوش هم آورده
    به نجوا غزلی می خواندند
    مرغ دریایی، با جفت خود، از ساحل دور
    رو نهادند به دروازه نور...
    چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق
    در سرا پرده دل
    غنچه ای می پرورد
    هدیه ای می آورد
    برگهایش کم کم باز شدند
    برگها باز شدند:
    یافتم!
    یافتم!
    آن نکته که می خواستمش!
    با شکوفایی خورشید و
    گل افشانی لبخند تو،
    آراستمش!
    تار و پودش را از خوبی و مهر
    خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام:
    «دوستت دارم» را
    من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
    این گل سرخ من است!
    دامنی پر کن از این گل
    که دهی هدیه به خلق
    که بری خانه دشمن
    که فشانی بر دوست!
    راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
    در دل مردم عالم
    نور خواهد پاشید
    روح خواهد بخشید!
    تو هم ای خوب من
    این نکته به تکرار بگو
    این دلاویزترین شعر جهان را
    نه به یک بار و به ده بار
    که صد بار بگو:
    «دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس!
    «دوستت دارم» را با من بسیار بگو!
    mRm

  22. 3 کاربر برای این پست از mrm43665 تشکر کرده اند:


  23. #44
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    کدام غبار

    با حوانه ها نوید زندگی است
    زندگی شکفتن جوانه هاست
    هر بهار
    از نثار ابرهای مهربان
    ساقه ها پر از جوانه میشود
    هر جوانه ای شکوفه میکند
    شاخه چلچراغ می شود
    هر درخت پر شکوفه باغ
    کودکی که تازه دیده باز میکند
    یک جوانه است
    گونه های خوشتر از شکوفه اش
    چلچراغ تابناک خانه است
    خنده اش بهار پر ترانه است
    چون میان گاهواره ناز میکند
    ای نسیم رهگذر به ما بگو
    این جوانه های باغ زندگی
    این شکوفه های عشق
    از سموم وحشی کدام شوره زار
    رفته رفته خار میشوند؟
    این کبوتران برج دوستی
    از غبار جادوی کدام کهکشان
    گرگهای هار می شوند ؟

  24. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  25. #45
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تو نیستی که ببینی


    تو نیستی که ببینی
    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
    چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
    هنوز پنجره باز است
    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
    درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
    به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
    تمام گنجشکان
    که درنبودن تو
    مرا به باد ملامت گرفته اند
    ترا به نام صدا می کنند
    هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
    کنار باغچه
    زیر درخت ها لب حوض
    درون آینه ی پاک آب می نگرند
    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
    طنین شعر نگاه تو درترانه من
    تو نیستی که ببینی چگونه می گردد
    نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
    چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
    به روی لوح سپهر
    ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
    چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
    هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
    به چشم همزدنی
    میان آن همه صورت ترا شناخته ام
    به خواب می ماند
    تنها به خواب می ماند
    چراغ ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
    تو نیستی که ببینی
    چگونه با دیوار
    به مهربانی یک دوست از تو می گویم
    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
    جواب می شنوم
    تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
    به روی هرچه در این خانه ست
    غبار سربی اندوه بال گسترده است
    تو نیستی که ببینی دل رمیده من
    بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
    غروب های غریب
    در این رواق نیاز
    پرنده ساکت و غمگین
    ستاره بیمار است
    دو چشم خسته من
    در این امید عبث
    دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
    تو نیستی که ببینی!

  26. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  27. #46
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    نایافته

    گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر
    چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
    اندوه که خورشید شدی
    تنگ غروب
    افسوس که مهتاب شدی وقت سحر ...
    ویرایش توسط kaka : Thursday 2 April 2009 در ساعت 12:29 AM

  28. #47
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    در آيينه اشك

    بي‌تو، سي سال، نفس آمد و رفت،
    اين گرانجان پريشان پشيمان را.

    كودكي بودم، وقتي كه تو رفتي، اينك،
    پيرمردي‌ست ز اندوه تو سرشار، هنوز.
    شرمساري كه به پنهاني، سي سال به درد،
    در دل خويش گريست.
    نشد از گريه سبكبار هنوز!

    آن سيه‌دست سيه‌داس سيه‌دل، كه تورا،
    چون گلي، با ريشه،
    از زمين دل من كند و ربود؛
    نيمي از روح مرا با خود برد.
    نشد اين خاك به‌هم‌ريخته، هموار، هنوز!

    ساقه‌اي بودم، پيچيده بر آن قامت مهر،
    ناتوان، نازك، ترد،
    تندبادي برخاست،
    تكيه‌گاهم افتاد،
    برگ‌هايم پژمرد...

    بي‌تو، آن هستي غمگين ديگر،
    به چه كارم آمد يا به چه دردم خورد؟

    روزها، طي شد از تنهايي مالامال،
    شب، همه غربت و تاريكي و غم بودو، خيال.
    همه شب، چهره لرزان تو بود،
    كز فراسوي سپر،
    گرم مي‌آمد در آينه اشك فرود.
    نقش روي تو، درين چشمه، پديدار، هنوز!

    تو گذشتي و شب و روز گذشت.
    آن زمان‌ها،
    به اميدي كه تو، برخواهي گشت،
    پاي هر پنجره، مات،
    مي‌نشستم به تماشا، تنها،
    گاه بر پرده ابر،
    گاه در روزن ماه،
    دور،تا دورترين جاها مي‌رفت نگاه؛
    باز مي‌گشتم تنها، هيهات!
    چشم‌ها دوخته‌ام بر در و ديوار هنوز!

    بي‌تو، سي سال نفس آمد ورفت.
    مرغ تنها، خسته، خون‌آلود.
    كه به دنبال تو پرپر مي‌زد،
    از نفس مي‌افتاد.
    در فقس مي‌فرسود،
    ناله‌ها مي‌كند اين مرغ گرفتار هنوز!
    رنگ خون بر دم شمشير قضا مي‌بينم!
    بوي خاك از قدم تند زمان مي‌شنوم!
    شوق ديدار توام هست،
    چه باك
    به نشيب آمدم اينك ز فراز،
    به تو نزديك‌ترم، مي‌دانم.
    يك دو روزي ديگر،
    از همين شاخه لرزان حيات،
    پركشان سوي تو مي‌آيم باز.
    دوستت دارم،
    بسيار،
    هنوز...

  29. #48
    marzi_a1732 آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    4302
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    781
    میانگین پست در روز
    0.13
    تشکر از پست
    1,263
    3,551 بار تشکر شده در 729 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 7/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    17

    پیش فرض تو نسیتی که ببینی


    0 Not allowed! Not allowed!
    تو نیستی که ببینی
    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
    چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
    هنوز پنجره باز است
    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
    درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
    به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
    تمام گنجشکان
    که درنبودن تو
    مرا به باد ملامت گرفته اند
    ترا به نام صدا می کنند
    هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
    کنار باغچه
    زیر درخت ها لب حوض
    درون اینه پاک آب می نگرند
    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
    طنین شعر تو نگاه تو درترانه من
    تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
    نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
    چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
    به روی لوح سپهر
    ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
    چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
    هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
    به چشم همزدنی
    میان آن همه صورت ترا شناخته ام
    به خواب می ماند
    تنها به خواب می ماند
    چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند
    تو نیستی که ببینی
    چگونه با دیوار
    به مهربانی یک دوست از تو می گویم
    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
    جواب می شنوم
    تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
    به روی هرچه در این خانه ست
    غبار سربی اندوه بال گسترده است
    تو نیستی که ببینی دل رمیده من
    بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
    غروب های غریب
    در این رواق نیاز
    پرنده ساکت و غمگین
    ستاره بیمار است
    دو چشم خسته من
    در این امید عبث
    دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
    تو نیستی که ببینی
    من از نـژادِ اهـــوراییــانِ آزادم / من از بهشتِ چو زندان، خوشم نمی آید
    اگر خدای نفهمد زبانِ پارسی ام / از آن خدای، به قرآن ! خوشم نمی آید

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اشعار حسین پناهی
    توسط MonaLisa در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 41
    آخرين نوشته: Sunday 4 January 2009, 09:42 AM
  2. زندگینامه حافظ (به همراه دیوان)
    توسط hichnafar در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: Friday 18 July 2008, 10:46 PM
  3. زندگی نامه فریدون مشیری
    توسط gheisar در انجمن بزرگان شعر و ادب
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: Sunday 21 October 2007, 02:49 PM
  4. اشعار منتخب
    توسط moomak در انجمن بخش عمومی شعر و ترانه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 3 July 2007, 07:29 AM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •