لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 16 از 26

موضوع: زندگینامه واشعارسهراب سپهری

  1. #1
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض زندگینامه واشعارسهراب سپهری


    0 Not allowed! Not allowed!
    زندگی نامه سهراب سپهری
    سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر ایران در 15 مهر ماه 1307 در کاشان پا به عرصه حیات گذشت و در 13 اردیبهشت 1359 در تهران درگذشت.
    وی پس از طی تحصیلات شش ساله ابتدایی در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد ۱۳۲۲) و به پایان رساندن دوره ی دو ساله ی دانشسرای مقدماتی پسران (خرداد ۱۳۲۴) ، در آذر ۱۳۲۵ به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان در آمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره ی دبیرستان خود را دریافت نمود. سپس به تهران آمد و در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران در آمد که پس از هشت ماه کار استعفا کرد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه ی شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» انتشار داد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجه ی اول علمی نیز نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعه ی اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در اداره ی کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه ها شروع به کار کرد و در ضمن در هنرستان های هنرهای زیبا نیز به تدریس می پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمه ی اشعار ژاپنی از وی در مجله ی «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسه ی هنرهای زیبای پاریس در رشته ی لیتوگرافی نام نویسی نمود. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. وی سفرهای دیگری به کشورهای جهان نمود.
    شعر سهراب
    شعر سهراب سپهری رنگارنگ است و خواننده را به افقهای تازه می کشاند. آثار وی پُر است از صور خیال و تعبیرات بدیع، که با وجودِ زیبایی ظاهری و تصویرهای بدیع و رنگارنگ، در مجموع از جریان های زمان به دور است. در اشعار او نقد و پیام اجتماعی کم رنگ است، و در آن پراکندگی و ناهماهنگی تصاویر به چشم می خورد. اما سهراب در اشعارش به طور کلی و در بعدی وسیع نگران انسان و سرنوشت اوست. سپهری روح شاعرانه و لطیفی داشت که برای هر چیز معنی و مفهومی خاص قائل بود. تخیل وی در همه ی اشیاء باریک می شد و از آنها تصاویری زنده و حساس می ساخت، بدین علت است که اندیشه ها و تجربه های فکری و عاطفی او به حالتی دلپذیر درآمده است. سهراب سپهری دارای سبک ویژه ای است که می توان او را بنیانگذار این شیوه دانست. در واقع می توان گفت قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق از آن جهت بود که در آن سالها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی به زبان هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف نداشت.
    سپهری، تنها شاعر متأثر از درک هوشنگ ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و اگر این نبود یکی از ظریفترین و پر ظرفیت ترین دستاوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص می ماند. شعر سپهری دارای تصویرهای شاعرانه و مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و غنائی است. سهراب شاعری بود، غوطه ور در دنیای شعر و هنر خویش که به همه چیز رنگ شعر می داد. همه ی اشیاء برای او معنویت داشتند، در ژرفای هر چیز مادی فرو می رفت و به آن حیات معنوی می بخشد. گویی برای او تمام ذرات عالم دارای روح و عاطفه و احساس بودند. زبان سپهری نیز زبانی لطیف و ویژه ی خود اوست. شعرش دارای تصاویر تازه ولی مبهم است و از این رو ساده و روشن نیست. خیالات ظریف و تصویرهای زیبا سراسر اشعار وی را در برگرفته است. او البته همواره در راه تکامل خویش پیش رفته است و این نکته را از خلال شعرهای «هشت کتاب» او می توان دریافت. در کل، سهراب سپهری در شعر با زبان ساده، انسانها را به نگریستن دقیق در طبیعت و نزدیک شدن و یکی شدن با آن دعوت می کند. او محیط خود و عصری را که در آن می زیست نمی پسندید و در جستجوی عالمی والاتر و برتر بود.

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    اشعارموجود

    بی پاسخ
    خانه دوست كجاست
    آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
    نیایش
    کو قطره وهم
    تا انتهای حضور
    اینجاهمیشه تیه
    سمت خیال دوست
    از آب ها به بعد
    تهی بود و نسیمی
    فانوس خیس
    شیطان هم
    سرود زهر
    شا سوسا
    دنگ
    ویرایش توسط hichnafar : Tuesday 12 August 2008 در ساعت 05:22 PM

  2. 5 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    چندنقاشی :






    از[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    ویرایش توسط hichnafar : Thursday 27 September 2007 در ساعت 06:49 PM دلیل: اضافه کردن منبع!

  5. 4 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:


  6. #3
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    Smile سهراب سپهری


    0 Not allowed! Not allowed!
    سهراب سپهری از اون دسته از شاعر ها هستش که من خیلی بهش ارادت دارم.
    اشعار سهراب بسیار دلنشین و نزدیک به خواسته های روح آدمی هستش. سهراب برای من نماد یک انسانی هست که به سوی علایق خودش رفت و تمامه آنها رو به کمال رسوند.
    انسانی با حال و هوای خاصه خودش به احساساته لطیف با ظاهری دوست داشتنی و در نهایت مردی تنها .
    روحه به پرواز در آمده سهراب رو میشه از روی شعرای زیبا و تابلو های مبهمش به خوبی دید. میشه حس بهتر اندیشیدن رو در روش زندگی سهراب پیدا کرد. زندگی نامه سهراب خیلی شیرینه. مردی فارغ از هر چه هیاهوی جهان معاصر مردی ساکت با فریاد هایی که روحه امثال من رو که شیفته خودش کرده به راحتی جلا میده. کاش میشد مثل سپهری کمی از این دنیا جدا بشیم دیگه اینقدر در بند مساعل بی ارزش این ایستگاه موقت نبود. آخ که چقدر دلم میخواست کمی هم مثل امثال سهراب سپهری در چنگال این زندگی نباشم!!! کاش میشد بهتر به زندگی نگاه کرد خودش میگه:زندگی رسم خوش آیندیست زندگی بالو پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد به اندازه عشق . زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود.


    سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

    سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:

    در عالم خیال به چشم آمدم پدر
    کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
    دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
    یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود


    مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.

    دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.

    سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.

    سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:

    ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
    نکردم هیچ یادی از دبستان
    ز درد دل شب و روزم گرفتار
    ندارم من دمی از درد آرام


    در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.


    سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.

    در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.

    سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.

    اولین کتاب سپهری با نام „مرگ رنگ” در تهران منتشر شد که به سبک [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] بود.
    سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام „زندگی خواب ها” در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

    از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را „شاعری نقاش” خوانده اند و بعضی دیگر „نقاشی شاعر”.

    سهراب در سال 1337 دو کتاب „آوار آفتاب” و „شرق انده” را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام „زندگی خواب ها” زیر عنوان „آوار کتاب” منتشر شد.

    در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را- که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود- بیشتر دید.

    در „شرق اندوه” سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.

    دو شعر بلند „صدای پای آب” و „مسافر” پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.
    شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند „صدای پای آب” آغاز شد. در „صدای پای آب” است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از „صدای پای آب” به بعد به هماهنگی می رسند.

    „صدای پای آب” ، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.

    این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.

    سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند „مسافر” که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.

    „مسافر” تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.

    „جحم سبز” هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.

    „حجم سبز” پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر „مسافر” اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.

    شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...

    هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری „ما هیچ، ما نگاه” است.



    در این کتاب بر خلاف مجموعه„حجم سبز” و دو شعر بلند „صدای پای آب” و „مسافر” شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.

    سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در „هشت کتاب” گرد آورد.

    „هشت کتاب” نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.

    „هشت کتاب” یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.


    سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.

    نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای„گلستانه” به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن „امامزاده سلطان علی” دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.


    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  7. 3 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  8. #4
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خانه دوست كجاست ؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
    آسمان مكثي كرد
    رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد و به اگشت نشان داد سپيداري و گفت
    نرسيد به درخت
    كوچه باغي است كه از خواب خدا سبز تر است
    و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
    مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد
    پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
    دو قدم مانده به گل
    پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
    و تو را ترسي شفاف فرا ميگيرد
    در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
    كودكي مي بيني
    رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او مي پرسي
    خانه دوست كجاست


    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  9. 3 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  10. #5
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آفتاب است و، بيابان چه فراخ!

    آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
    نيست در آن نه گياه و نه درخت.
    غير آواي غرابان، ديگر
    بسته هر بانگي از اين وادي رخت.

    در پس پرده‌يي از گرد و غبار
    نقطه‌يي لرزد از دور سياه:
    چشم اگر پيش رود، مي‌بيند
    آدمي هست كه مي‌پويد راه.

    تنش از خستگي افتاده ز كار.
    بر سر و رويش بنشسته غبار.
    شده از تشنگي‌اش خشك گلو.
    پاي عريانش مجروح ز خار.

    هر قدم پيش رود، پاي افق
    چشم او بيند دريايي آب.
    اندكي راه چو مي‌پيمايد
    مي‌كند فكر كه مي‌بيند خواب.
    مي‌كند فكر كه مي‌بيند خواب.

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  11. 3 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  12. #6
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    نیایش

    نور را پیمودیم دشت طلا را درنوشتیم
    افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم
    کنار شن زار آفتابی سایه بار ما را نواخت
    درنگی کردیم
    بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
    ابری رسید و ما دیده فرو بستیم
    ظلمت شکافت زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم
    آذرخشی فرود آ‚د و ما را در نیایش فرو دید
    لرزان گریستیم خندان گریستیم
    رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم
    سیاهی رفت سر به آبی آسمان سودیم در خور آسمان ها شدیم
    سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
    سکوت ما به هم پیوست وما ما شدیم
    تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
    آفتاب از چهره ما ترسید
    دریافتیم و خنده زدیم
    نهفتیم و سوختیم
    هر چه بهم تر تنهاتر
    از ستیغ جداشدیم
    من به خک آمدم و بنده شدم
    تو بالا رفتی و خدا شدی.

    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  13. 3 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  14. #7
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    کو قطره وهم

    سر برداشتم
    زنبوری در خیالم پرزد
    یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
    در بیداری سهمنک
    آهنگی دریا نوسان شنیدم به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم
    هنگام بزرگ
    بر لبانم خاموشی نشانده بود
    در خورشید چمن ها خزنده ای یدده گشود
    چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
    بازی سایه پروازش را به زمین کشید
    و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود
    پهنه چشمانم جولانگاه تو باد چشم انداز بزرگ
    در این جوش شگفتانگیز کو قطره وهم ؟
    بال ها سایه پرواز را گم کرده اند
    گلبرگ سنگینی زنبور را انتظار می کشد
    به طراوت خک دست می کشم
    نمنکی چندشی بر انگشتانم نمی نشیند
    به آب روان نزدیک می شوم
    نا پیدایی دو کرانه را زمزمه می کند
    رمز ها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند
    جوانه شور مرا دریاب نورسته زود آشنا
    درود ای لحظه شفاف در بیکران تو زنبوری پر می زند .


    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  15. 2 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  16. #8
    خان آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    3922
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    864
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    1,600
    1,927 بار تشکر شده در 634 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 4/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    55

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دنگ



    دنگ ... دنگ
    ساعت گیج زمان در شب عمر
    می زند پی درپی زنگ
    زهر این فکر که این دم گذر است
    می شود نقش به دیوار رگ هستی من
    لحظه ام پر شده از لذت
    یا به زنگار غمی آلوده است
    لیک چون باید این دم گذرد
    پس اگر می گریم
    گریه ام بی ثمر است
    و اگر می خندم
    خنده ام بیهوده است
    دنگ ... دنگ
    لحظه ها می گذرد
    آنچه بگذشت نمی اید باز
    قصه ای هست که هرگز دیگر
    نتواند شد آغاز
    مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
    بر لب سرد زمان ماسیده است
    تند بر می خیزم
    تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
    رنگ لذت دارد آویزم
    آنچه می ماند از این جهد به جای
    خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
    و آنچه بر پیکر او می ماند
    نقش انگشتانم
    دنگ...
    فرصتی از کف رفت
    قصه ای گشت تمام
    لحظه باید پی لحظه گذرد
    تا که جان گیرد در فکر دوام
    این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
    وارهانیده از اندیشه من رشته حال
    وز رهی دور و دراز
    داده پیوندم با فکر زوال
    پرده ای می گذرد
    پرده ای می اید
    می رود نقش پی نقش دگر
    رنگ می لغزد بر رنگ
    ساعت گیج زمان در شب عمر
    می زند پی در پی زنگ
    دنگ ... دنگ
    دنگ...

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

    وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
    من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
    اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم







  17. 3 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:


  18. #9
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تا انتهای حضور

    امشب
    در یک خواب عجیب
    رو به سمت کلمات
    باز خواهد شد
    باد چیزی خواهد گفت
    سیب خواهد افتاد
    روی اوصاف زمین خواهد غلتید
    تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
    سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
    چشم
    هوش محزون نباتی را خواهددید
    پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
    راز سر خواهد رفت
    ریشه زهد زمان خواهد پوسید
    سر راه ظلمات
    لبه صحبت آب
    برق خواهد زد
    باطن اینه خواهد فهمید
    امشب
    ساقه معنی را
    وزش دوست تکان خواهدداد
    بهت پرپر خواهد شد
    ته شب یک حشره
    قسمت خرم تنهایی را
    تجربه خواهد کرد
    داخل واژه صبح
    صبح خواهد شد

  19. #10
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اینجاهمیشه تیه

    ظهر بود
    ابتدای خدا بود
    ریگزار عفیف
    گوش می کرد
    حرفهای اساطیری ‌آب را می شنید
    آب مثل نگاهی به ابعاد ادرک
    لک لک
    مثل یک اتفاق سفید
    بر لب برکه بود
    حجم مرغوب خود را
    در تماشای تجرید می شست
    چشم
    وارد فرصت آب می شد
    طعم پک اشارت
    روز ذوق نمکزار از یاد می رفت
    باغ سبز تقرب
    تا کجای کویر
    صورت ناب یک خواب شیرین ؟
    ای شبیه
    مکث زیبا
    درحریم علف های قربت
    در چه سمت تماشا
    هیچ خوشرنگ
    سایه خواهد زد
    کی
    انسان
    مثل آواز ایثار
    در کلام فضا کشف خواهد شد؟
    ای شروع لطیف
    جای الفاظ مجذوب خالی

  20. #11
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سمت خیال دوست

    ماه
    رنگ تفسیر مس بود
    مثل اندوه تفهیم بالا می آمد
    سرو
    شیهه بارز خاک بود
    کاج نزدیک
    مثل انبوه فهم
    صفحه ساده فصل را سیاه می زد
    کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد
    از زمین های تاریک
    بوی تشکیل ادرک می آمد
    دوست
    توری هوش را روی اشیا
    لمس می کرد
    جمله جاری جوی را می شنید
    با خود انگار می گفت
    هیچ حرفی به این روشنی نیست
    من کنار زهاب
    فکر می کردم
    امشب
    راه معراج اشیا چه صاف است

  21. #12
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    از آب ها به بعد

    روزی که دانش لب آب زندگی می کرد
    انسان در تنبلی لطیف یک مرتع
    با فلسفه های لاجوردی خوش بود
    در سمت پرنده فکر می کرد
    با نبض درخت او می زد
    مغلوب شرایط شقایق بود
    مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت
    انسان در متن عناصر می خوابید
    نزدیک طلوع ترس بیدار می شد
    اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت می پیچید
    زانوی عروج خاکی می شد
    آن وقت انگشت تکامل
    در هندسه دقیق اندوه تنها می ماند

  22. #13
    elykak آواتار ها
    دوست خوب

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    دوست خوب
    شماره عضویت
    7306
    تاریخ عضویت
    Jul 2008
    نوشته ها
    234
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    154
    264 بار تشکر شده در 163 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تهی بود و نسیمی
    سیاهی بود و ستاره ای
    هستی بود و زمزمه ای
    لب بود و نیایشی
    من بود و تویی
    نماز و محرابی

  23. 2 کاربر برای این پست از elykak تشکر کرده اند:


  24. #14
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    فانوس خیس


    روي علف ها چكيده ام.
    من شبنم خواب آلود يك ستاره ام
    كه روي علف هاي تاريكي چكيده ام.
    جايم اينجا نبود.
    نجواي نمناك علف ها را مي شنوم.
    جايم اينجا نبود.
    فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.
    كجا مي رود اين فانوس،
    اين فانوس دريا پرست پر عطش مست؟
    بر سكوي كاشي افق دور
    نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد.
    زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد.
    باران پر خزه مستي
    بر ديوا تشنه روحم مي چكد.
    من ستاره چكيده ام .
    از چشم ناپيداي خطا چكيده ام:
    شب پر خواهش
    و پيكر گرم افق عريان بود.
    رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي كرد.
    و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.
    پريان مي رقصيدند
    وآبي جامه هاشان بارنگ افق پيوسته بود.
    زمزمه هاي شب مستم مي كرد
    پنجره رؤيا گشوده بود
    و او چون نسيمي به درون وزيد.
    اكنون روي علف ها هستم
    و نسيمي از كنارم مي گذرد.
    تپش ها خاكستر شده اند.
    آبي پوشان نمي رقصند.
    فانوس آهسته پايين و بالا مي رود.
    هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
    چشمانش خوابي را گم كرده بود.
    جاه نفس نفس مي زد.
    صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
    فانوس پر شتاب!
    تا كي مي لغزي
    در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
    زمزمه هاي شب پژمرد.
    رقص پريان پايان يافت.
    كاش اينجا نچكيده بودم!
    هنگامي كه نسيم پيكر او در تيرگي شب گم شد
    فانوس از كنار ساحل براه افتاد.
    كاش اينجا - در بستر پر علف تاريكي - نچكيده بودم!
    فانوس از من مي گريزد.
    چگونه برخيزم؟
    به استخوان سرد علف ها چسبيده ام.
    و دور از من، فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.

  25. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  26. #15
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شیطان هم


    از خانه بدر، از كوچه برون، تنهايي ما سوي خدا مي رفت.
    در جاده، درختان سبز، گل ها وا، شيطان نگران: انديشه
    رها مي رفت.
    خار آمد، و بيابان، وسراب.
    كوه آمد و، مرغي به هوا مي رفت؟
    - ني، همزاد گياهي بود، از پيش گيا مي رفت.
    شب مي شد و روز.
    جايي، شيطان نگران: تنهايي ما مي رفت.

  27. 2 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  28. #16
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    سرود زهر

    می مکم پستان شب را
    وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
    چشم بر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم
    از پی نابودی ام دیری است
    زهر می ریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم
    تا کند آلوده با آن شیر
    پس برای آن که رد فکر او گم کند فکرم
    می کند رفتار با من نرم
    لیک چه غافل
    نقشه های او چه بی حاصل
    نبض من هر لحظه می خندد به پندارش
    او نمی داند که روییده است
    هستی پر بار من در منجلاب زهر
    و نمی داند که من در زهرمی شویم
    پیکر هر گریه ‚ هر خنده
    در نم زهر ‚ است کرم فکر من زنده
    در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من

  29. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگینامه پرویز یاحقی
    توسط Leon در انجمن ویولن ایرانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Thursday 1 September 2011, 08:19 AM
  2. زندگینامه صبا – ابوالحسن (٢٩/٩/١٣٣٦-١٢٨١)
    توسط akanani در انجمن ویولن ایرانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Thursday 19 March 2009, 05:52 PM
  3. زندگینامه واروژان
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: Wednesday 27 February 2008, 10:09 AM
  4. زندگینامه BACKSTREET BOYS
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 8 May 2007, 11:32 PM
  5. زندگینامه محمدرضا شجریان
    توسط Leon در انجمن آواز کلاسیک ایرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Saturday 28 April 2007, 10:25 AM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •