لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از 17 به 26 از 26

موضوع: زندگینامه واشعارسهراب سپهری

  1. #17
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شا سوسا

    کنار مشتی خک
    در دوردست خودم تنها نشسته ام
    نوسان خک ها شد
    و خک ها از میان انشگتانم لغزید و فرو ریخت
    شبیه هیچ شده ای
    چهره ات را به سردی خک بسپار
    اوج خودم را گم کرده ام
    می ترسم
    از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
    برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
    بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند
    از پمجره
    غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
    بیهوده بود بیهوده بود
    این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
    زنجیر طلایی بازی ها و دریچه روشن قصه ها زیر این آوار رفت
    آن طرف سیاهی من پیداست
    روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام شبیه غمی
    و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
    روی این پله ها غمی تنها نشست
    دراین دهلیز ها انتظاری سرگردان بود
    من دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد
    در سایه آفتاب این درخت اقاقیا گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد
    خورشید در پنجره می سوزد
    پنجره لبریز برگها شد
    با برگی لغزیدم
    پیوند رشته ها با من نیست
    من هوای خودم را می نوشم
    و در دوردست خودم تنها نشسته ام
    انگشتم خکها را زیر و رو می کند
    و تصویر ها را به هم می پاشد
    می لغزد خوابش می برد
    تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
    روی باغ های روشن پرواز می کنم
    چشمانم لبریز علف ها می شود
    و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد
    می پرم می پرم
    روی دشتی دور افتاده
    آفتاب بالهایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خک می افتم
    کسی روی خکستر بالهایم راه می رود
    دستی روی پیشانی ام کشیده شد من سایه شدم
    شاسوسا تو هستی ؟
    دیر کردی
    از لالایی کودکی تا خیریگ این آفتاب انتظار ترا داشتم
    در شب سبز شبکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه
    در آفتاب مرمرها
    ودر این عطش تاریکی صدایت می زنم شاسوسا
    این دشت آفتابی را شب کن
    تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم
    شاسوسا وزش سیاه و برهنه
    خک زندگی ام را فراگیر
    لبهایش از سکوت بود
    انگشتش به هیچ سو لغزید
    ناگهان طرح چهره اش از هم پاشید و غبارش را باد برد
    روی علف های اشک آلود به راه افتاده ام
    خوابی را میان این علف ها گم کرده ام
    دستهایم پر از بیهودگی جست و جوهاست
    من دیرین تنها دراین دشت ها پرسه زد
    هنگامی که مرد
    رویای شبکه ها و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود
    روی غمی به راه افتاده ام
    به شبی نزدیکم سیاهی من پیداست
    در شب آن روزها فانوس گرفته ام
    درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده
    برگهایش خوابیده اند شبیه لالایی شده اند
    مادرم را می شنوم
    خورشید با پنجره آمیخته
    زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگهاست
    گهواره ای نوسان می کند
    پشت این دیوار کتیبه ای می تراشند
    می شنوی ؟
    میان دو لحظه پوچ در آمد و رفتم
    انگار دری به سردی خک باز کردم
    گورستان به زندگی ام تابید
    بازی های کودکی ام روی این سنگهای سیاه پلاسیدند
    سنگ ها را می شنوم ابدیت غم
    کنار قبر امتظار چه بیهوده است
    شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود
    شاسوسا شبیه تاریک من
    به آفتاب آلوده ام
    تارکم کن تاریک تاریک شب اندامت را در من ریز
    دستم را ببین راه زندگی ام در تو خاموش می شود
    راهی در تهی سفری به تاریکی
    صدای زنگ قافله را می شنوی ؟
    با مشتی کابوس همسفر شده ام
    راه از شب آغاز شد به آفتاب رسید و کنون از مرز تاریکی می گذرد
    قافله از رودی کم ژرفا گذشت
    سپیده دم روی موج ها ریخت
    چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد
    شاسوسا شاسوسا
    در مه تصویر ها قبر ها نفس می کشند
    لبخند شاسوسا به خک می ریزد
    و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد کتیبه ای
    سنگ نوسان می کند
    گل های اقاقیا در لالایی مادرم می شکفد ادیت در شاخه هاست
    کنار مشتی خک
    در دوردست خودم تنها نشستهام
    برگها روی احساسم می لغزند

  2. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  3. #18
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بی پاسخ

    درتاریکی بی آغاز و پایان
    دری در روشنی انتظارم رویید
    خودم رادر پس در تنها نهادم
    و به درون نهادم
    اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد
    سایه ای در من فرود آمد
    و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
    پس من کجا بودم ؟
    شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسانداشت
    و من انعکاسی بودم
    که بی خودانه همه خلوت ها را به هم می زد
    و در پایان همه رویاها درسایه بهتی فرو می رفت
    من در پس در تنها مانده بودم
    همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام
    گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
    در گنگی آن ریشه داشت
    ایا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟
    در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
    و من درتاریکی خوابم برده بود
    در ته خوابم خودم را پیدا کردم
    و این هوشیاری خلوت خوابم را آلود
    ایا این هوشیاری خطای تازه من بود ؟
    در تاریکی بی آغاز و پایان
    فکری در پس در تنها مانده بود
    پس من کجا بودم ؟
    حس کردم جایی به بیداری می رسم
    همه وجودم رادر روشنی این بیداری تماشا کردم
    ایامن سایهگمشده خطایی نبودم ؟
    دراتاق بی روزن
    انعکاسی نوسان داشت
    پس من کجا بودم ؟
    درتاریکی بی آغاز و پایان
    بهتی در پس در تنها مانده بود

  4. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  5. #19
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    نیلوفر

    از مرز خوای می گذشتم
    سایه تاریک یک نیلوفر
    روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
    کدامین باد بی پروا
    دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
    در پس درهای شیشه ای رویاها
    در مرداب بی ته ایینهها
    هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بود م
    یک نیلوفر روییده بود
    گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
    و من در صدای شکفتن او
    لحظه لحظه خودم را می مردم
    بام ایوان فرو می ریزد
    و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
    کدامین باد بی پروا
    دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
    نیلوفر رویید
    ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
    من به رویا بودم
    سیلاب بیداری رسید
    چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
    نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
    در رگهایش من بودم که می دویدم
    هستی اش درمن ریشه داشت
    همه من بود
    کدامین باد بی پروا
    دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

  6. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  7. #20
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    غمی غمناک

    شب سردی است و من افسرده
    راه دوری است و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده
    می کنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند ز من آدمها
    سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غم ها
    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا به دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ برآرم از دل
    وای این شب چه قدر تاریک است
    خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
    قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
    صخره ای کو که بدان آویزم ؟
    مثل این است که شب نمنک است
    دیگران را هم غم هست به دل
    غم من لیک غمی غمناک است

  8. 2 کاربر برای این پست از fanoos تشکر کرده اند:


  9. #21
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خراب

    فرسود پای خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذیرد آخر که : زندگی
    رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود
    دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
    پایان شام شکوه ام
    صبح عتاب بود
    چشمم نخورد آب از این عمر پرشکست
    این خانه را تمامی پی روی آب بود
    پایم خلیده خار بیابان
    جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
    لیکن کسی ز راه مددکاری
    دستم اگر گرفت فریب سراب بود
    خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید
    کندی نهفته داشت شب رنج من به دل
    اما به کار روز نشاطم شتاب بود
    آبادی ام ملول شد از صحبت زوال
    بانگ سرور دردلم افسرد کز نخست
    تصویر جغد زیب تن این خراب بود

  10. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  11. #22
    fanoos آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    341
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,027
    میانگین پست در روز
    0.05
    تشکر از پست
    1,038
    1,485 بار تشکر شده در 669 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    2 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 45/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    صدای پای آب


    اهل کاشانم
    روزگارم بد نیست
    تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی
    مادری دارم بهتراز برگ درخت
    دوستانی بهتر از آب روان
    و خدایی که دراین نزدیکی است
    لای این شب بوها پای آن کاج بلند
    روی آگاهی آب روی قانون گیاه
    من مسلمانم
    قبله ام یک گل سرخ
    جانمازم چشمه مهرم نور
    دشت سجاده من
    من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
    در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طی?
    سنگ از پشت نمازم پیداست
    همه ذرات نمازم متبلور شده است
    من نمازم را وقتی می خوانم
    که اذانش را باد گ? ته باشد سر گلدسته سرو
    من نمازم را پی تکبیره الاحرام عل? می خوانم
    پی قد قامت موج
    کعبه ام بر لب آب
    کعبه ام زیر اقاقی هاست
    کعبه ام مثل نسیم باغ به باغ می رود شهر به شهر
    حجرالاسود من روشنی باغچه است
    اهل کاشانم
    پیشه ام نقاشی است
    گاه گاهی ق? سی می سازم با رنگ می ? روشم به شما
    تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
    دل تنهایی تان تازه شود
    چه خیالی چه خیالی ... می دانم
    پرده ام بی جان است
    خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است
    اهل کاشانم
    نسبم شاید برسد
    به گیاهی در هند به س? الینه ای از خک سیلک
    نسبم شاید به زنی ? احشه در شهر بخارا برسد
    پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو بر?
    پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
    پدرم پشت زمانها مرده است
    پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
    مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد
    پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
    مرد بقال از من پرسید :‌ چند من خربزه می خواهی ؟
    من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
    پدرم نقاشی می کرد
    تار هم می ساخت تار هم میزد
    خط خوبی هم داشت
    باغ ما در طر? سایه دانایی بود
    باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
    باغ ما نقطه برخورد نگاه و ق? س و ایینه بود
    باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
    میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
    آب بی ? لس? ه می خوردم
    توت بی دانش می چیدم
    تا اناری ترکی بر می داشت دست ? واره خواهش می شد
    تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
    گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید
    شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت
    ?کر بازی می کرد
    زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
    زندگی در آن وقت ص? ی از نور و عروسک بود
    یک بغل آزادی بود
    زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
    ط? ل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها
    بار خود را بستم ر? تم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر
    من به مهمانی دنیا ر? تم
    من به دشت اندوه
    من به باغ عر? ان
    من به ایوان چراغانی دانش ر? تم
    ر? تم از پله مذهب بالا
    تا ته کوچه شک
    تا هوای خنک استغنا
    تا شب خیس محبت ر? تم
    من به دیدار کسی ر? تم در آن سر عشق
    ر? تم ‚ ر? تم تا زن
    تا چراغ لذت
    تا سکوت خواهش
    تا صدای پر تنهایی
    چیزها دیدم در روی زمین
    کودکی دیدم ماه را بو می کرد
    ق? سی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد
    نردبانی که از آن عشق می ر? ت به بام ملکوت
    من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
    ظهر در س? ره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود
    من گدایی دیدم در به در می ر? ت آواز چکاوک می خواست
    و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز
    بره ای را دیدم بادبادک می خورد
    من الاغی دیدم ینجه را می ? همید
    در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
    شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گ? ت شما
    من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
    کاغذی دیدم از جنس بهار
    موزه ای دیدم دور از سبزه
    مسجدی دور از آب
    سر بالین ? قیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال
    قاطری دیدم بارش انشا
    اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال
    عار? ی دیدم بارش تننا ها یا هو
    من قطاری دیدم روشنایی می برد
    من قطاری دیدم ? قه می بردو چه سنگین می ر? ت
    من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می ر? ت
    من قطاری دیدم تخم نیلو? ر و آواز قناری می برد
    و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی
    خک از شیشه آن پیدا بود
    ککل پوپک
    خال های پر پروانه
    عکس غوکی در حوض
    و عبور مگس از کوچه تنهایی
    خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می اید
    و بلوغ خورشید
    و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح
    پله هایی که به گلخانه شهوت می ر? ت
    پله های که به سردابه الکل می ر? ت
    پله هایی که به قانون ? ساد گل سرخ
    و به ادرک ریاضی حیات
    پله هایی که به بام اشراق
    پله هایی که به سکوی تجلی می ر? ت
    مادرم آن پایین
    استکان ها را در خاطره شط می شست
    شهر پیدا بود
    رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
    سق? بی ک? تر صدها اتوبوس
    گل ? روشی گلهایش را می کرد حراج
    در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست
    پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
    کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر ت? می کرد
    و بزی از خزر نقشه جغرا? ی آب می خورد
    بنددرختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب
    چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
    اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
    مردگاریچی در حسرت مرگ
    عشق پیدا بود موج پیدا بود
    بر? پیدابود دوستی پیدا بود
    کلمه پیدا بود
    آب پیدا بود عکس اشیا در آب
    سایه گاه خنک یاخته ها در ت? خون
    سمت مرطوب حیات
    شرق اندوه نهاد بشری
    ?صل ولگردی در کوچه زن
    بوی تنهایی در کوچه ? صل
    دست تابستان یک بادبزن پیدا بود
    س? ره دانه به گل
    س? ر پیچک این خانه به آن خانه
    س? ر ماه به حوض
    ?وران گل حسرت از خک
    ریزش تک جوان ازدیوار
    بارش شبنم روی پل خواب
    پرش شادی از خندق مرگ
    گذر حادثه از پشت کلام
    جنگ یک روزنه با خواهش نور
    جنگ یک پله با پای بلند خورشید
    جنگ تنهایی بایک آواز
    جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل
    جنگ خونین انار و دندان
    جنگ نازی ها با ساقه ناز
    جنگ طوطی و ? صاحت با هم
    جنگ پیشانی با سردی مهر
    حمله کاشی مسجد به سجود
    حمله باد به معراج حباب صابون
    حمله لشکر پروانه به برنامه د? ع آ? ات
    حمله دسته سنجاقک به ص? کارگر لوله کشی
    حمله هنگ سیاه قلم نی به حرو? سربی
    حمله واژه به ? ک شاعر
    ?تح یک قرن به دست یک شعر
    ?تح یک باغ به دست یک سار
    ?تح یک کوچه به دست دو سلام
    ?تح یک شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبی
    ?تح یک عید به دست دو عروسک یک توپ
    قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر
    قتل یک قصه سر کوچه خواب
    قتل یک غصه به دستور سرود
    قتل مهتاب به ? رمان نئون
    قتل یک بید به دست دولت
    قتل یک شاعر ا? سرده به دست گل یخ
    همه ی روی زمین پیدا بود
    نظم در کوچه یونان می ر? ت
    جغد در باغ معلق می خواند
    باد در گردنه خیبر با? ه ای از خس تاریخ به خاور می راند
    روی دریاچه آرام نگین قایقی گل می برد
    در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود
    مردمان را دیدم
    شهر ها را دیدم
    دشت ها را کوهها را دیدم
    آب را دیدم خک رادیدم
    نور و ظلمت را دیدم
    و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم
    جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت دیدم
    و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم
    اهل کاشانم اما
    شهر من کاشان نیست
    شهر من گم شده است
    من با تاب من با تب
    خانه ای در طر? دیگر شب ساخته ام
    من دراین خانه به گم نامی نمنک عل? نزدیکم
    من صدای ن? س باغچه را می شنوم
    و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
    و صدای سر? ه روشنی از پشت درخت
    عطسه آب از هر رخنه ی سنگ
    چک چک چلچله از سق? بهار
    و صدای صا? ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی
    و صدای پک ‚ پوست انداختن مبهم عشق
    مترکم شدن ذوق پریدن در بال
    و ترک خوردن خودداری روح
    من صدای قدم خواهش را می شونم
    و صدای پای قانونی خون را در رگ
    ضربان سحر چاه کبوترها
    تپش قلب شب آدینه
    جریان گل میخک در ? کر
    شیهه پک حقیقت از دور
    من صدای وزش ماده را می شنوم
    و صدای ک? ش ایمان را در کوچه شوق
    و صدای باران را روی پلک تر عشق
    روی موسیقی غمنک بلوغ
    روی اواز انارستان ها
    و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
    پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
    پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
    من به آغاز زمین نزدیکم
    نبض گل ها را می گیرم
    آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
    روح من در جهت تازه اشیا جاری است
    روح من کم سال است
    روح من گاهی از شوق سر? ه اش می گیرد
    روح من بیکاراست
    قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد
    روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
    من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
    من ندیدم بیدی سایه اش را ب? روشد به زمین
    رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
    هر کجا برگی هست شور من می شک? د
    بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
    مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
    مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
    مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
    مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
    مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
    تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
    من به سیبی خشنودم
    و به بوییدن یک بوته بابونه
    من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم
    من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
    و نمی خندم اگر ? لس? ه ای ماه را نص? می کند
    من صدای پر بلدرچین را می شناسم
    رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را
    خوب می دانم ریواس کجا می روید
    سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد
    ماه در خواب بیابان چیست
    مرگ در ساقه خواهش
    و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی
    زندگی رسم خوشایندی است
    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
    پرشی دارد اندازه عشق
    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
    زندگی جذبه دستی است که می چیند
    زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
    زندگی بعد درخت است به چشم حشره
    زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
    زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
    زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
    خبر ر? تن موشک به ? ضا
    لمس تنهایی ماه
    ?کر بوییدن گل در کره ای دیگر
    زندگی شستن یک بشقاب است
    زندگی یا? تن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
    زندگی مجذور اینه است
    زندگی گل به توان ابدیت
    زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
    زندگی هندسه ساده و یکسان ن? سهاست
    هر کجا هستم باشم
    آسمان مال من است
    پنجره ? کر هوا عشق زیمن مال من است
    چه اهمیت دارد
    گاه اگر می رویند
    قارچ های غربت ؟
    من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
    و چرا در ق? س هیچ کسی کرکس نیست
    گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
    چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
    چترها را باید بست
    زیر باران باید ر? ت
    ?کر را خاطره را زیر باران باید برد
    با همه مردم شهر زیر باران باید ر? ت
    دوست را زیر باران باید برد
    عشق را زیر باران باید جست
    زیر باران باید با زن خوابید
    زیر باران باید بازی کرد
    زیر باران باید چیز نوشت حر? زد نیلو? ر کاشت
    زندگی تر شدن پی در پی
    زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
    رخت ها را بکنیم
    آب در یک قدمی است
    روشنی را بچشیم
    شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
    گرمی لانه لک لک را ادرک کنیم
    روی قانون چمن پا نگذاریم
    در موستان گره ذایقه را باز کنیم
    و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
    و نگوییم که شب چیز بدی است
    و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
    و بیاریم سبد
    ببریم این همه سرخ این همه سبز
    صبح ها نان و پنیرک بخوریم
    و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
    و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت
    و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی اید
    و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
    و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
    و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
    و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
    و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
    و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت
    و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
    و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
    و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
    و نپرسیم کجاییم
    بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
    و نپرسیم که ? واره اقبال کجاست
    و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
    و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
    پشت سرنیست ? ضایی زنده
    پشت سر مرغ نمی خواند
    پشت سر باد نمی اید
    پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
    پشت سر روی همه ? ر? ره ها خک نشسته است
    پشت سر خستگی تاریخ است
    پشت سر خاطره ی موج به ساحل صد? سرد سکون می ریزد
    لب دریا برویم
    تور در آب بیندازیم
    وبگیریم طراوت را از آب
    ریگی از روی زمین برداریم
    وزن بودن را احساس کنیم
    بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
    دیده ام گاهی در تب ماه می اید پایین
    می رسد دست به سق? ملکوت
    دیده ام سهره بهتر می خواند
    گاه زخمی که به پا داشته ام
    زیر و بم های زمین را به من آموخته است
    گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
    و ? زون تر شده است قطر نارنج شعاع ? انوس
    و نترسیم از مرگ
    مرگ پایان کبوترنیست
    مرگ وارونه یک زنجره نیست
    مرگ در ذهن اقاقی جاری است
    مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
    مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
    مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
    مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
    مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
    مرگ گاهی ریحان می چیند
    مرگ گاهی ودکا می نوشد
    گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
    و همه می دانیم
    ریه های لذت پر کسیژن مرگ است
    در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
    پرده را برداریم
    بگذاریم که احساس هوایی بخورد
    بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
    بگذاریم غریزه پی بازی برود
    ک? ش ها رابکند و به دنبال ? صول از سر گل ها بپرد
    بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
    چیز بنویسد
    به خیابان برود
    ساده باشیم
    ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
    کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
    کار ما شاید این است
    که در ا? سون گل سرخ شناور باشیم
    پشت دانایی اردو بزنیم
    دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
    صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
    هیجان ها را پرواز دهیم
    روی ادرک ?ضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
    آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
    ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
    بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
    نام را باز ستانیم از ابر
    از چنار از پشه از تابستان
    روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
    در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
    کار ما شاید این است
    که میان گل نیلو? ر و قرن
    پی آواز حقیقت بدویم


    نوشته شده توسط سارا

  12. کاربران زیر از fanoos به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  13. #23
    Khashayar آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    3230
    تاریخ عضویت
    May 2006
    نوشته ها
    1,434
    میانگین پست در روز
    0.22
    تشکر از پست
    2,349
    8,853 بار تشکر شده در 1,494 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 11/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    درود
    دانلود فایل های صوتی اشعار:
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    ...
    انسانها یا ...
    من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می‌شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است...
    فرزانگان سخن نمی گویند، بلکه با استعدادان سخن می گویند و تهی مغزان بگو مگو می کنند.


    وبلاگ شخصی خشایار (من)

    کمپین مبارزه با دانلود غیر قانونی آثار هنری


  14. 2 کاربر برای این پست از Khashayar تشکر کرده اند:


  15. #24
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دیوار



    زخم شب می‌شد کبود.
    در بیابانی که من بودم
    نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود
    نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها
    ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود.
    تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای،
    با خود آوردم ز راهی دور
    سنگ‌های سخت و سنگین را برهنه پای.
    ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند.
    از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست
    و ببندد راه را بر حمله ی غولان
    که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست.
    روز و شب‌ها رفت.
    من بجا ماندم از این سو، شسته دیگر دست از کارم.
    نه مرا حسرت به رگها می‌دوانید آرزویی خوش
    نه خیال رفته‌ها می‌داد آزارم.
    لیک پندارم، پس دیوار
    نقش های تیره می‌انگیخت
    و به رنگ دود
    طرح‌ها از اهرمن می‌ریخت.
    تا شبی مانند شب‌های دگر خاموش
    بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:
    حسرتی با حیرتی آمیخت.


  16. #25
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    این نرم افزارم خیلی جالبه تمام اشعار سهراب روی موبایل شما (تحت فرمت جاوا)

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    پسورد فایل : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  17. 2 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:


  18. #26
    كاربر فعال شعر و ترانه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    كاربر فعال شعر و ترانه
    شماره عضویت
    1586
    تاریخ عضویت
    Jun 2007
    سن
    34
    نوشته ها
    1,599
    میانگین پست در روز
    0.26
    تشکر از پست
    4,402
    1,473 بار تشکر شده در 815 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگینامه پرویز یاحقی
    توسط Leon در انجمن ویولن ایرانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Thursday 1 September 2011, 08:19 AM
  2. زندگینامه صبا – ابوالحسن (٢٩/٩/١٣٣٦-١٢٨١)
    توسط akanani در انجمن ویولن ایرانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Thursday 19 March 2009, 05:52 PM
  3. زندگینامه واروژان
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: Wednesday 27 February 2008, 10:09 AM
  4. زندگینامه BACKSTREET BOYS
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 8 May 2007, 11:32 PM
  5. زندگینامه محمدرضا شجریان
    توسط Leon در انجمن آواز کلاسیک ایرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Saturday 28 April 2007, 10:25 AM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •