0
سفر: فریدون فرخزاد
سفر چگونه دست من را
از آن همه گرمی جدا کرد
گویی صدایی از ته گور
چون مرگ من من را صدا کرد
من و ترن در هم خزیدیم
از تو دگر چیزی ندیدیم
میان راه ِ آهن شهر
چگونه از هم دل بریدیم
از پشت دیواری پر از دود
تو را میان خانه دیدم
سبکتر از ابری سبکبال
بسوی آغوشت دویدم
زمین از آغازش جدا شد
هوا پر از قهر صدا شد
صدای اندوه درونم
چگونه خالی از صدا شد
آیا در آن لحظه ندیدی
که من پر از احساس دردم
می مُردم از این غم که دیگر
هرگز به خانه بر نگردم
اکنون تو تنها می نشینی
تنها میان خاطراتت
من میخزم چون سایه ای دور
روی نگاه سرد و ماتت
حس میکنم چیزی نمانده
جز فکر خانه در سر من
با من یکی شو بعد از این راه
ای ابتدا و آخر من
سوت ترن آواز تلخیست
کز ارتعاشش میشوم سست
با آن چگونه می توان زیست؟
در آن چه چیزی می توان جست؟
روزی دوباره میشود باز
دروازه های بازوانم
می گیرمت هر جا که باشم
در بازوان ناتوانم
سوت ترن آواز تلخیست
کز ارتعاشش میشوم سست
با آن چگونه می توان زیست؟
در آن چه چیزی می توان جست؟
**************
بیژن مفید
علاقه مندي ها (Bookmarks)