0
کجاوه: ویگن
با نغمههای کاروان
از ره رسیده ساربان
آزردهدل از دیدن
دروازه و دروازه بان
بنشسته چون نيلوفری
در يک کجاوه دختری
دل برده او از ساربان
اما دلش با دیگری
دل داده در شبِ سفر
پیاده رفته تا سحر
با دخترک او گفته است
غوغای دل در هر نظر
که ماه من جفا مکن
مرا ز خود جدا مکن
چو میروی ز کاروان
مرو ز پیش ساربان
در اين سفر به هر کجا که رو نمود
دو چشم او به روزن کجاوه بود
کند به دل خداخدا
که چون شوم از او جدا
فردا جدايی میرسد
آخر به پایان سفر
آن مه ندارد بعد از اين
با ساربان کاری دگر
------------------
ستار
علاقه مندي ها (Bookmarks)