عاشق کشان
ساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد ودو ثانیه،
همین زمستان بی بابونه و عطر خورشید
سینه ی سعید را دریدند.
ساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد ودو ثانیه،
همین بهار بی فروردین
گلوی محمد را بریدند.
ساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد و دو ثانیه،
همین تابستان بی نجابت
پروانه را آتش زدند.
حالا کمی ماه و کوچه ای انار و چند قطره یاس زرد بیاور!
عاشق کشان است!