گفت و گوی پرویز قلیچ خانی با
داریوش،خواننده ی شورشی
همانطور که در مکالمه تلفنی توضیح دادم،صدمین شماره آرش که در شانزدهمین سال خود منتشر می شود ، به مقوله تبعیدیان سیاسی و مهاجرین ایرانی در خارج از کشور اختصاص دارد. یکی از این مقولات ترانه سرایی در تبعید است. در تحریریه تصمیم گرفته شد که من گفت و گویی داشته با شم با شما؛ چرا که به نظر ما شما جزو معدود خوانندگان معترضی هستید که طی این چند دهه کار هنری خود، هم چنان این خصلت شورشگری را حفظ کرده و همیشه مخالف ظلم و بی عدالتی حاکم بر جامعه بوده اید.
داریوش:
من بسیار خوشحالم که امروز در کنار شما هستم. همین طور که به حرف های شما گوش می دادم، منو بُردید به سال های دور. به استادیوم امجدیه، چرا که من یکی از طرفدارانِ خود شما بودم؛ نه تنها روزهای نو جوانی که در تیم کیان بازی می کردید، بلکه به بازی تیم ملی ایران با اسرائیل در سال 1347 که گل پیروزی را شما از راه دور وارد دروازه ی اسرائیل گردید. من خوشحالم که پس از گذشت سال ها، امروز در پاریس نشسته ایم و نقبی به خاطرات دور می زنیم و یادآور دورانی می شویم که من با اکثر بچه های تیم دوست و رفیق بودم؛ چرا که خودم نیز از نوجوانی فوتبال بازی می کردم. امیدوارم که این مرور خاطرات برای خوانندگان شما نیز جذاب و خواندنی باشد.
قلیچ خانی:
ضمن تشکر از این که مرا نیز خجالت دادید، اجازه می خوام به سئوالات به پردازم.
بخش زیادی از مردم ایران، شما را به عنوان یک خواننده ی معترض می شناسند؛ و به همین خاطر اکثر ترانه هایی که تا به حال اجرا کرده اید با این مضمون بوده است و برای همین در دل مردم ایران-خصوصاٌ طرفداران موسیقی پاپ- جایگاه خاصی پیدا کرده اید. می خواهم بپرسم چه عواملی در زندگی شما باعث شده که شما با روحیه ای معترض به محیط موسیقی ایران قدم بگذارید؟
داریوش:
واقعیت اش این است که من تا سن 19 سالگی، بیشتر وقت ام در زمین بازی می گذشت. درس می خواندم اما عشق موسیقی را با همه وجود حس می کردم؛ ولی تصویر این که روزی خواننده معروفی بشوم، بسیار تصویر دوری بود. و هیچ گاه هم برای این که خواننده ای بشوم شروع نکردم.
همه ی کارهای من اتفاقی بود. درست است که من از سن 9 سالگی روی صحنه می رفتم ولی این که قصد داشته باشم خواننده بشوم نبوده است. اولین جرقه و تجربه هم در برنامه دوستم هنرمند نامدار آقای حسن خیاطباشی اتفاق افتاد.
تنها در سن 19 سالگی بود که با آشنا شدن با ایرج جنتی عطایی و شروع اولین کار حرفه ایم با او، و درست در زمانی که من شانس همکاری با آهنگساز برجسته آقای پرویز مقصدی را داشتم، بسیار به من کمک کرد که وارد مرحله دیگری بشم. باید یادآوری کنم که آهنگ های مقصدی نقش مهمی در شهرت بسیاری از خواننده ها داشت و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. البته این بر میگرده به دوره ی اول کار حرفه یی من.
اما در مورد خواننده ی معترض که شما اشاره کردید، باید بگویم: زمانی که به دنیای خوانندگی حرفه ای وارد شدم با دنیای جدیدی آشنا شدم. دنیای خوانندگی و ترانه سرایی، رادیو و تلویزیون، روزنامه و مجله؛ همه ی این ها برای من تازگی داشت! قرار نبود که من این جا باشم! قرار بود که به دانشگاه بروم و بچه ای درس خوان و خلبان بشوم؛ درسته که از بچه گی میخواندم ولی، خوانندگی را حرفه نمی دانستم؛ اما این مرحله ی جدید باعث شد که به صورت حرفه ای وارد دنیای خوانندگی بشوم؛ و در همان قدم های اول مشت اول را خوردم. با سانسور اداره شورای شعر و موسیقی، با تبعیض و زور رسمی آشنا شدم؛ پارتی بازی و قلدری و زورگویی مسئولین اداری و ممیزی را دیدم؛ به راستی چگونه باید این عشق به خوانندگی را حفظ می کردم؟ هنوز به خواندن سومین ترانه ی ایرج و بابک نرسیده بودم که باید پرسش و پاسخ و بازجویی پس بدهم! و البته کمی دیرتر ترانه های ترانه سراهای برجسته یی مثل آقای شهیار قنبری و مسعود امینی و اردلان سرفراز و... همین طور که جلوتر می رفتم، حس می کردم که این فضای نورانی، ظاهری است. شنا کردن در این فضای نورانیِ صحنه ی خوانندگی، تبحر و بلدی خواصی لازم داشت که من با آن آشنا نبودم. تنها عشق به خواندن و برای مردم خواندن چیزی بود که توانست مرا در این محیط پر آشوب، حفظ کند. هر چند که در این رهگذر، ضربات و لطمات فراوانی خوردم و خوردیم. خصوصاٌ دهه ی 1350، که برای محیط موسیقی ما، دهه ی بسیار حساسی بود. دهه ای که بلاهای فراوانی بر سر من، ایرج جنتی عطایی وعده ی دیگری که اسم بردم آمد؛ در واقع، ترانهِ به گونه های مختلف، مورد هجوم قرار گرفت.
این دوره با بینش خاصی برای من آغاز شد.دوره ای که درد جامعه در ترانه های خوب ترانه سرایان ما، خصوصاٌ ایرج جنتی عطایی انعکاس می یافت. و البه همراه با ملودی های آهنگساز های بسیار خوبی مثل زنده یاد بابک بیات، شماعی زاده، مرحوم واروژان و چند نفر دیگر.
زمانی که من برای اولین بار با ایرج در شمال ایران روبرو شدم، احساس کردم که هم زبان و گُم شده ای را پیدا کرده ام. در آن زمان حس می کردم که مانند یک انسان گرسنه دلم می خواد که ترانه های ایرج را یکی پس از دیگری بر صحنه، فریاد کنم.
قلیچ خانی:
در واقع برخورد اولیه شما با ایرج جنتی عطایی به عنوان ترانه سرای معترض باعث شد که انگیزهای اعتراض در وجود خود شما، تقویت بشود. در واقع چیزی در وجود شما در قلیان بود که ترانه های ایرج کبریتی به آن زد. به نظر من در آن شرایط اجتماعی، شهامت می خواست که کسی این ترانه ها را بروی صحنه ببرد و شما در واقع به چنین ریسکی دست زدید و هزینه ی آن را هم، پرداختید.
داریوش:
راستش بیشتر ما در جامعه ای بزرگ شده بودیم که همیشه با نوعی برخورد دیکتاتور مآبانه روبرو بودیم. از خانواده گرفته تا معلم در مدرسه و پلیس در کوچه و بازار. تا چشم باز کردیم که خودمان را بشناسیم، متوجه شدیم که اکثراٌ در حال زورگویی به ما هستند. این مسئله در شکل گیری روحیه من بی تأثیر نبوده است. هر چند که مسئله ی مضمون ترانه بسیار مهم است.
قلیچ خانی:
به نظر من جوهره ای در وجود شما وجود داشته که باعث شده است با برخورد با ترانه سرایان خوب ، تقویت شود. روزی در مورد این مسئله با آقای ایرج جنتی عطایی صحبت می کردیم و او در مورد همین روحیه اعتراضی و ادامه کاری آن در وجود شما، می گفت : «پاسخ گرفتن از جامعه، بسیار مهم بود. وقتی یک آرتیست جوان که تازه شروع به کار حرفه ای کرده و در ضمن کارهایی نیز می کند که شهامت زیادی می خواهد، بلافصل از مردم جواب می گیرد و این جوابی که مردم به داریوش دادند، در تقویت روحیه و ادامه کاری داریوش بسیار تأثیر داشت. »
داریوش:
درست است. این به روح و روان خود آدم نیز وابسته است. ممکن است شعر بسیار خوبی را ایرج به خواننده ی دیگری بدهد و او اظهار کند که به روحیه من نمی خورد؛ در صورتی که ترانه های ایرج با رگ و پی من سروکار داشت. قبل از ایرج، زمانی شش و هشت می خواندیم، یک روز که کتاب شاملو را می خواندم وقتی به شعر پریا رسیدم احساس کردم که درد جامعه را فریاد می کند. با دوستم ملودی روی آن گذاشتیم که حس ما بود. ولی در آن زمان ها اجازه آهنگ گرفتن به این راحتی ها نبود. وقتی آن را برای اجرا به شورای شعر و ترانه معرفی کردیم، گفتن که اجازه اجرا ندارید! ما اعتراض کردیم که کتاب آن درآمده چرا اجازه نداریم؟! گفتن که باید شعر آن عوض شود. در حالی که من شعر را خوانده بودم و اصل آن هم زیر زمینی پخش شده بود. برای همین از مینا اسدی خواستند که شعری بر وزن پریا بگوید که با این ملودی خوانده شود. مینا اسدی هم شعر زندگی یک بازیه / کی از عمرش راضیه را گفت و ما هم اجرا کردیم. در واقع قبل از آشنا شدن با ایرج و خواندن ترانه های او، خودم را در پریای شاملو پیدا می کردم. زمانی که با ایرج آشنا شدم، پله پله و قدم به قدم جلو رفتیم، جنگل، بن بست ، خونه، علی کنکوری"و... که همه حرف و درد جامعه بود. هنوز هم هست!
روزی به بازجویم گفتم که تو چیزی را از من گرفتی و یک چیز به من یاد دادی؛ نشان دادی که من در کجا دارم زندگی می کنم. در ضمن، آن تصویر و حسی را که من در نوجوانی از آزادی در هنگام خواندن داشتم، از من گرفتی.
قلیچ خانی:
همان طور که قبلاٌ اشاره کردم، شما شهامت این را داشتید که برای خواندن ترانه های ایرج، و چند ترانه هم از ترانه سرایان معروف دیگر که اسم بردید، ریسک کنید و کردید؛ در ضمن هزینه ی آن را هم پرداختید. آیا امکان دارد که چگونگی دستگیری و علت آن را برای خوانندگان ما توضیح دهید؟
داریوش:
اگر بخواهم قدم به قدم اتفاق را توضیح دهم، به درازا خواهد کشید. اما، به طور مختصر باید بگویم که کم کم متوجه شدم که عده ای خوش ندارند که ترانه و خواندن حرمتی داشته رسالتی و تعهدی داشته باشد. در ضمن از آن خواندن های شبانه و بزمی و خصوصی هم گریزان بودم. در نتیجه روی صحنه هم که می رفتم، دو سه آهنگ اجرا می کردم و بعد تمام می کردم. اعتراض هم که می کردند می گفتم که من چنین هستم. دلم می خواست برای اجرای کار، آزاد باشم. اگر دلم می خواست روی سن می رفتم و اگر نه، نمی رفتم. تا این که روزی که می خواستم به روی سن بروم، گفتن که تو نمی توانی بالا بروی. عکس ها را پایین کشیدند. دو هفته بعد در منزلی که برای صحبت در مورد فیلمی با تنی از دوستان دور هم جمع شده بودیم، با رد یابی که قبلاٌ شده بود به داخل منزل ریختند و من با یک کارگردان جوان که از امریکا آمده بود و دوستم بهروز بهنژاد را دستگیر کردند. دو روز بعد ایرج جنتی عطایی، دو روز بعد مسعود امینی و بعد شهریار قنبری را دستگیر کردند.
بعد هم من و ایرج را جلوی دوربین آورده و عکسی گرفتند و بازجو با طعنه می گفت که ما می خواهیم تو را معروف کنیم. و یکی دیگر از آن ها می گفت که از آن بالا بگونه ای تو را زده ایم پایین که نخواهی فهمید که چگونه خورده ای.
هر چه گذشت و هرچه تحقیق کردند، چیزی دستگیرشان نشد. در هیچ حسابی پول نداشتم. شک کردند که پس این همه پولی من درآورده ام کجاست؟! شاید بگونه ای به چریک ها پولی می رسانم؟!
دو روز بعد، عکس روی روزنامه را آوردند که به جرم پخش مواد مخدر دستگیر شده ام. در زمانی که جرم ده گرم هروئین را اعدام اعلام می کردند، منی را که اعلام کرده بودند با مقدار زیادی هروئین و تریاک دستگیر شده ام، 9 ماه بعد از زندان آزاد کردند!!
در واقع با دستگیری من و دیگران، قصد داشتند که وحشتی در بین افراد حرفه ی ما و کلن در محیط هنری بوجود بیاورند و در ضمن با زدن اتهام مواد ما را به خیال خود خراب کنند. هر چند که مثل همه رژیم های دیکتاتوری، عکس آن عمل شد. درست مثل امروز که رژیم جمهوری اسلامی با به مصاحبه کشیدن روشنفکران و دانشجویان، قصد خراب کردن آنان را دارد، در حالی که و ما می بینیم درست تأثیر عکس در جامعه دارد. خلاصه...
چند ماه پس از آزادی این دوستان، ساواک تصمیم گرفت که آزادی من در گرو خواندن ترانه یی به عنوان ابراز ندامت باشد. شهیار قنبری ترانه یی نوشت که اسکلت اصلیش همین ترانه یی هست که این اواخر به اسم هیچ کجا عزیز تر از وطن نبود پخش شد. آقای منفرد زاذه هم آهنگی ارائه کردند که اگر اشتباه نکنم برای متن فیلم بلوچ از آن استفاده شده. اما جالب اینجاس که امنیتی ها فکر میکردند که ایرج و من که به طور عجیبی از نظر حسی و عاطفی و عقیده یی به هم نزدیک بودیم و به قول امروزی ها کلیک کرده بودیم، به هسته یا شاخه ی چریکی متصل هستیم. یادمه یکروز من و ایرج رو روبرو کردن و سئوال بارون شروع شد. ایرج به صراحت میگفت که اون ها حق ندارن جوون هارو به جرم وطن پرستی دستگیر و شکنجه کنن. من هم که دیدم ایرج داره خیلی تند میره از زیر میز زدم به پاش که کوتاه بیاد ولی اون فکر کرد دارم تشویقش میکنم و ادامه میداد. آنها با اینکه ایرج رو آزاد کرده بودن اما دست از سرش ور نمیداشتند. تا یکروز من دیدم که خانواده ی من ایرج را به ملاقات من آوردند. ملاقاتی که فقط مخصوص خانواده بود.
شرح بیشتر ماجرای قبل از این ملاقات را ایرج در یکی از مصاحبه هایش گفته است.
نا گفته نماند که تا قبل از انقلاب هم ما کاملا به اصطلاح آزاد نبودیم. یک مامور هر وقت که میخواست وارد خانه و زندگی من یا ایرج میشد. مهمانی و خلوت هم سرشان نمیشد. این از تحت نظر بودن هم بد تر بود.
قلیچ خانی:
این کاری است که اکثر حکومت های فاشیستی به آن متوسل می شوند؛ هر چند که در روند به ضد این حکومت ها تمام شده است. درست همان طور که گفتید، همین رژیم سیاه و مرگ آفرین اسلامی ایران؛ با این شوهای تلویزیونی که این روزها به راه انداخته است، دست سیاه و آدمکش خود را نسبت به گذشته، بیشتر رو کرده است.
در مورد دستگیری شما نیز نه تنها به شما لطمه ای نزد بلکه، بیشتر به ضرر رژیم و رسوا کننده ی سیاه کاری هایش شد. ضمن این که بیشتر به مظلومیت شما دامن زد.
داریوش:
در واقع حکومت های مستبد بخاطر ضعفی که دارند مجبور به چنین اعمالی می شوند. در حالی که اگر حکومتها ترسی از ادامه ی کار خود نداشته باشند، نیازی به چنین شوهای قلابی نخواهند داشت.
قلیچ خانی:
شما سال ها در آمریکا زندکی کرده اید و اکنون چند سالی است که در پاریس هستید. می خواهم نظر شما را راجع به ترانه سرایی در تبعید بدانم! در واقع با روحیه معترضی که هنوز در شما وجود دارد و با مخالفتِ اکثر هنرمندان تبعیدی و مهاجر با حکومت اسلامی، آیا محیط ترانه سرایی در لس آنجلس، صدای راستین دوران خودش را دارد ؟
داریوش:
به راستی باید بگویم که روز بروز از شنونده های ما کم شده است. متأسفانه باید بگویم که ترس در خارج از کشور زیادتر شده است. با این رفت و آمدهای سرسام آور به ایران و با طولانی شدن تبعید، با تجاری تر شدن روز به روز رسانه های لس آنجلس، بی تفاوتی و ترس، دست به دست هم داده است. با این که موسیقی و ترانه، بُرد بسیار زیادی دارد و می تواند پایه های یک حکومت را بلرزاند، متأسفانه به خاطر نبود همبستگی بین هنرمندان و مخاطبینشان، وضع هنری در لس آنجلس، دوران نابسامانی را می گذراند. البته این هم دورانی است و باید آن را از سرگذراند.
قلیچ خانی:
وقتی از بیرون به محیط لس آنجلس نگاه می کنیم، به نظر می رسد که امکانات زیادی وجود دارد که می توان در جهت همبستگی هنرمندان و ایرانیانِ مخالف حکومت اسلامی از آن استفاده کرد. برای نمونه: جمع شدن 10 تا 20 خواننده ی ایرانی- همانند هنرمندان اروپایی- در دفاع از حقوق بشر در ایران، و اجرای کنسرتی بزرگ و جمعی برای ایرانیانِ سراسر دنیا. سال هاست که چشم ما برای یک چنین کنسرت اعتراضیِ بزرگی علیه کشتار در ایران، به هنرمندان مقیم لس آنجلس دوخته شده است! آیا به نظر شما که نوک پیکان هنرمندان معترض هستید، از این همه هنرمند که همه هم خود را مخالف رژیم اسلامی ایران می دانند، چنین کاری را خواستن دور از انتظار است؟
داریوش:
من سال 1982 از ایران به خارج آمدم. با ایرج عزیز و بابک بیات نازنین در شهر بورموس درجنوب انگلیس، اولین کار اعتراضی خود را شروع کردیم. «وطن پرنده ی پر در خون»، «مار در محراب»، و...
قلیچ خانی:
امکان دارد که در این مورد توضیح بیشتری بدهید؟
داریوش:
زمانی که من ازایران خارج شدم، نوارهای اصلی کارهای زیادی را که در ایران اجرا نشده بود، با خودم به خارج آورده بودم. من به همراه ایرج جنتی عطایی و بابک بیات به استودیویی در آن شهر جنوبی انگلیس رفتیم و ایرج بر روی این ملودی های ضبط شده ای که آورده بودم شعر گفت و با کمک و راهنمایی های بابک بیات، آلبومی پُر کردیم که به نظر من و ایرج، آلبوم یگانه ایست. این آلبوم دو بخش است. یک بخش آن ترانه است که من خوانده ام و بخش دیگر آن شعرهای است که ایرج آن را دکلمه کرده است. و گزینش موسیقی متن این آلبوم است که من به کمک بابک این کار را کرده ام.
قلیچ خانی:
امکان دارد که نام این آلبوم و ترانه های آن را بگویید؟
داریوش:
یکی از ترانه ها «بگو به ایران» است:
وطن شگفته گل در خون/ وطن ترانه ی زندانی؟ وطن قصیده ی ویرانی» و در این جا نشان می دهیم که به آن چه روی کار آمده اعتمادی نیست و ترانه ادامه می دهد که: دوباره می سرایم با تمامی یارانم. و یا ترانه ای دیگر به نام «مار در محراب». به نظر من این آلبوم، اولین اثر هنری است که حداقل در تبعید به طور مستقیم نظرش را در مورد حکومت تازه از انقلاب سر در آورده اعلام می کند. «در این غوغای مردم کُش/ در این شهر به خون خفتن/ خوشا از بند تن رستن... و چه ماری خفته در محراب...
آیندگان اگر این دوران را مورد ارزیابی قرار دهند، خواهند دید که دو نفر با سن متوسط 30 سال، اونهم در تبعید،آلبومی تولید کرده اند که در واقع در آن ترانه ها فقط خوانده نشده اند بلکه وجدان ترانه ی نوین را رو به همه ی جهان فریاد کرده اند.
قلیچ خانی:
آیا شما و دوستان دیگر، دوباره تلاشی در این زمینه ها کردید؟ خصوصاٌ زمانی که فشار بر روی مردم و مبارزین بیشتر شد. خصوصاٌ زمانی که کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در ایران آغاز شد و نسلی را سر به دار کردند؟
داریوش:
من شعری را از آقای سپند انتخاب کردم و ملودی براش ساختم؛ ولی متأسفانه 8 ماه طول کشید تا به همه ی بچه ها توضیح دادم که این شعر و ملودی به هیچ گروه و دسته ای مربوط نیست و تنها به ایران مربوط است. بیایید دور هم جمع شویم و یک کار مشترکی را انجام دهیم. که حدود بیست سی نفر گروه کُر درست کردیم و آن را اجرا کردیم. متأسفانه این سرود را هم اکنون در هیچ یک از رسانه ها نمی شنویم. درست زمان کشت و کشتارها بود! «ای نسیم نو بهاری/ با من از یاران بگو/ با من از یارانِ رفته بر سر داران بگو». من از ایرج که در جوانی ها شعری داشت که یک بیتش این بود: ای رسول از باغ و تابستان بگو... از نسیم مست تاکستان بگو... خواهش کردم که بیا بداد این شعر برس! چرا که من این شعر را از روی غزلی ساخته بودم و آن برندگی لازم را ندارد. ایرج هم بلافاصله با نگرش و تفکری که داشت، یاور از ره رسیده/ با من از ایران بگو/ از فلات غوطه ور در خون بسیاران بگو...
قلیچ خانی:
خوشحالم که می بینم حداقل در حد خودتان تلاش کرده اید، هر چند که این آن چیز دلخواه شما نبوده و نیست. در این سال ها و با این امکانات فراوان در تبعید امکان کارهای بزرگی وجود داشته که با کمی همبستگی و از خود گذشتگی هنرمندان امکان وقوع آن زیاد از دسترس دور نبوده است.
اگر امکان دارد کمی هم در مورد ترانه سرایی و خوانندگی در ایران برای ما بگویید.
داریوش:
نکته ای را که می خواهم به آن اشاره کنم بارها از زبان ایرج نیز شنیده ام و آن اینست که:اتفاقی در ایران افتاده است این است که در رابطه با کمتر هنری و در کمتر جامعه ای این اتفاق افتاده است که یک نوع تولید هنری مطلقاٌ قدغن اعلام شده باشد. شما دارید که مثلاٌ یک شاعر و یا نمایشنامه نویس را یکی از کارهایش را اجازه ی نشر و تولید نمی دهند. اما، کل ترانه سرایی و ترانه خوانی و آهنگ سازی نوین به این مفهوم که ما کار می کردیم، بیشتر از ده پانزده سال به طور کامل در این قدغن بود. یعنی این کار مثل مواد مخدر بود. برای همین جامعه مجال و هوای این را نداشت که فرزندان دوران خودش را در یک شرایط به سامان و به هنجاری تولید و وارد این این کار کند تا شخصیت و برخورد خودشان را در آوازخوانی داشته باشند. بعد از سال های زیادی که این کار قدغن بوده و آن ها به طور قاچاق با صدای من و گوگوش و ابی آشنا شدند، طبیعی است که نیاز به زمان داشت که با تقلید از ماها، شروع کنند به کوک کردن خوشان. به نظر من این کار شروع شده است. چه در ترانه سرایی و چه در شهامت خواندن ترانه هایی که پیامی در آن وجود دارد. هر چند که هنوز فشار رژیم روی این نوع بچه ها، کمر شکن است و با اولین جوانه ای که دیده می شود، به شدت برخورد می شود. درست مثل گذشته، مانند دهه ی 1350 که به آن اشاره کردم.
قلیچ خانی:
می خواستم بدانم که کیفیت خود کار در داخل چگونه است؟
داریوش:
رو برشد است. جوان ها بسیار عالی کار می کنند. سلیقه های فراوانی وجود دارد. با تکنولوژیی که در اختیار دارند، سریع ضبط می کنند و روی اینترنت می توان آن ها را شنید. ضد و نقیض هستند ولی با این وجود دوره ای است که به نظر من خواهد گذشت. امروز اکثر بچه های ایران حداقل با یک ساز سروکار دارند؛ هر چند زیرزمینی است ولی روزی آشکار خواهد شد.
قلیچ خانی:
به طور کلی در بین هنرها، موسیقی و ترانه و خوانندگی، تأثیر به سزایی روی شنونده دارد و به همین خاطر هم حکومت ها به این نوع هنر، حساسیت بیشتری نشان می دهند.
داریوش:
درست است؛ به خصوص ترانه. چرا که دیگر مثل فیلم و تئاتر و کتاب، قرار نیست که شما توی صف بروید و آن را بخرید. ترانه خودش را به شما تحمیل می کند و در همه جا حضور دارد. شما نمی توانید گوش خود را بگیرید و به خیابان بروید. ترانه شما را انتخاب می کند. ترانه همه گیرترین وجوه هنری در همه ی جهان است.
قلیچ خانی:
به همین خاطر، مسئولیت ترانه سرا و خواننده، نقش مهمی را در آگاهی جامعه بازی می کند.
داریوش:
به همین خاطر است که مستبدین و خودکامگان، یکی از بیشترین حمله هایشان به این نوع تولید هنری بوده است. چه در گذشته و چه اکنون؛ تا زمانی که خودکامگی وجود داشته باشد، چنین خواهد بود. هر چند که این نوع تولید هنری، از بین سنگ و خارا هم که شده باشد، سرخود را بلند خواهد کرد.
قلیچ خانی:
به نظر شما، این نوع موسیقی که شما کار می کنید، از زمانی که تبعید شده، در مجموع موفق عمل کرده یا کم و کاستی هایی داشته است؟ در واقع ترانه سراها و خوانندگان زیادی که در خارج از ایران شروع به کار کرده اند، این گروه های مختلفِ موسیقی پاپ با سلیقه های مختلف، که سال ها در ایران ممنوع بوده و تنها محل تولید آزادانه ی آن در خارج از ایران است، آیا زبانِ زمانه ی خودش بوده است یا نه؟
داریوش:
بینید، وقتی شما در داخل کشور زندگی می کنید، روز و شب های خود را با مردم تجربه ی اجتماعی، اقتصادی- سیاسی می کنید؛ ولی زمانی که در تبعید هستید، آرام آرام، با هم میهنی که در جای جای دیگر این تبعید است، دیگر هم میهن نیستید! هم میهن سابق هستید؛ برای این که تجربیات روزمره ی کاملاٌ متفاوتی را تجربه می کنید مثلاٌ، پناهنده و یا ایرانی هایی که در فرانسه زندگی می کنند، بسته به شرایط اجتماعی، اقتصادی- سیاسیِ کشور میزبان، و آن چه که در پیرامونشان می گذرد، آرام آرام، لهجه ی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی- سیاسیِ متفاوتی پیدا می کند با مثلاٌ هم وطنی که در استرالیا زندگی می کند! بنابراین کم کم، آن هم میهنانگی، کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود؛ سلیقه ها عوض و آرام آرام جذب ملت های میزبان می شوند. اگر به یک چنین نگاهی معتقد باشیم، خواهیم دید که وظیفه هنر با آن چه که در زادگاه خود داراست متفاوت خواهد شد.
آن هایی که به مهاجرت آمده اند، طبیعی است با آهنگ متفاوتی به این جا آمده اند تا کسی که پناهنده ی سیاسی است. و طبیعی است که حساسیت های متفاوتی نسبت به زندگی، نسبت به مسافرت، ویزا، تبدیل ارز، نسبت به شرکت در همایش های مربوط به ایران داشته باشند تا کسانی که به عنوان پناهنده ی سیاسی در تبعید هستند. بنابراین، این گروه ها، آرام آرام در حال تولید هنر و هنرمندانِ خودشان هستند و آن ها را نیز حمایت می کنند. بنابراین از مهاجرانی که مرتب در حال سفر به ایران هستند و در آن جا به سرمایه گذاری مشغول هستند- که البته حق هر کسی است که نوع زندگی خود را انتخاب کند- نمی توان توقع داشت که پسند ترانه گی و گزینش موسیقی این افراد مانند تبعیدی سیاسی باشد که مثلاٌ ده یا بیست سالی است که در تبعید زندگی می کند.
قلیچ خانی:
به نظر من، این انقلابی که در تکنولوژی و ارتباطات صورت گرفته، مرزهای کشوری، تعیین کننده اصلی این دگرگونی ها نیست. یک ترانه سرای معترض و یا یک خواننده معترض، ضمن انتگره شدن با محیط زندگی و یادگیری از نگات مثبت فرهنگِ کشور میزبان، هم چنان می تواند یک هنرمند معترض در زبان و فرهنگِ کشور میزبان باشد؛ نه آن چیزی که امروز شاهد آن هستیم! ییلاق قشلاقِ مرتبِ بخش عظیمی به ایران و منکر هر نوع بی عدالتی و آزادی در وطن دربند؛ به خاطر منافع فردی؛ و تبدیل شدن به یک انسان غیر سیاسی و خنثی...
از همین زاویه می خواستم بپرسم که این بخش از هنر ترانه سرایی و خوانندگی که هنوز تنی چند به آن متعهد باقی مانده اند، آیا توانسته تأثیرات خود را روی ترانه سرایان و خوانندگان امروز داخل ایران بگذارد یا نه؟
داریوش:
ببینید، این نوع ترانه های معترض که از گذشته به امروز رسیده، در زمان خودش هم، بخش کمی از تولیدات آن زمان بود؛ و امروز هم ترانه های معترض بخش اندکی از ترانه های زمانه ی خودش است. امروز ما می بینیم که بخش عظیمی از این ترانه هایی که امروز تولید می شود، خنثی هستند. به نظر من همیشه چنین بوده و خواهد بود. برای قضاوت دوران امروز هم نیاز به زمان است تا روشن شود که این نوع ترانه سرایی، فرزند راستین دوران خودش بوده است یا نه؟! ضمن این که وظیفه ی هر هنر و اندیشه ای، وفاداری به خودش است.
دلم می خواد که در این جا به نکته ای اشاره بکنم. من، افرادی مثل ایرج جنتی عطایی و خودم را جزوی از جریان مبارزات آزادی خواهانه صد ساله ی اخیر ایران می دانم که در گوشه ای از این جهان به عنوان یک تبعیدیِ ایرانی، با حرفه ی خود، برای کسب آزادی و استقرار دموکراسی در ایران، مبارزه می کنیم.
قلیچ خانی:
با توجه به این نکته که اکثر CD های شما که بیشتر سرودهای جنتی عطایی و اردلان سرفراز و شهریار قنبری است، و به طور چشم گیری در ایران هم تکثیر می شود، آیا، شما فکر می کنید که این نوع ترانه سرایی و خوانندگی، چه در داخل و چه در خارج، رو به رشد بوده یا نه؟
داریوش:
به نظر من، آری. شما نگاه کنید به برخی از کارهای دوستان، که بواقع بسیار با ارزش هستند. و این درست در حالی است که تبعید تنگناهایی دارد که خیلی ها کم آورده اند؛ خصوصاٌ با بالا رفتن سن. ولی این ها هم چنان به عنوان یک هنرمند معترض در حال فعالیت هستند. خود من، 80 در صد کارهایم، اعتراض به وضع موجود بوده است.
قلیچ خانی:
به نظر من زیبایی کار شما و هنرمندانی چون شما در این است که در این سال های سرد تبعید، هم چنان سخت و استوار ایستاده اید و به واقع صدای معترضِ بخشی از هنر معترض ایرانیان در این تبعید هستید. با این امکاناتی که در خارج از کشور وجود دارد، آیا برای آینده طرح و برنامه ی خاصی دارید؟
داریوش:
ضمن فراگیری از دستآوردهای این جهان مدرن، هم چنان سعی می کنم که با اعتراض به وضع موجود در جهان و کشورم، به وظیفه ی انسانی خودم به عنوان یک شهروند عاشق انسانیت و عدالت، وفادار باقی بمانم. من امیدوارم که افرادی چون ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز شهریار قنبری و دوستانِ هنرمند دیگری که به عشق آزادی و دموکراسی زندگی می کنند، تا برقرار شدن این آزادی و دموکراسی در وطنِ به بند کشیده مان هم چنان صدای اعتراض خود را رساتر کنند, تا روزی که بتوانیم با یک کار جمعی توسط اکثر خوانندگان و ترانه سرایانِ خوب میهنمان، به اعتراضات فردی خودمان عمق بیشتری ببخشیم؛ چرا که معتقدم یک کار جمعی از هنرمندان خوب کشورمان، صدای اعتراضمان را بلندتر و شنیدنی تر خواهد کرد. علارغم این تفرقه ها و دوری های غیرواقعی، امیدوارم با کمک ترانه سرایان و آهنگ سازانِ خوبمان، طنینِ صدای اعتراض 4 میلیون ایرانی خارج از کشور بر علیه وضع موجود در ایرانِ به بند کشیده باشیم. ما در این تبعید، با مافیاهایی روبرو هستیم که در گذشته وجود نداشت. عوامل یا برنامریزانی که رژیم جمهوری اسلامی ایران در تبعید دارد، با نیرو و سرمایه هایی که خرج می کند، یکی از عوامل بازدارنده و آسیب رسان به محیط هنری در تبعید است.
قلیچ خانی:
شما فکر نمی کنید که ییلاق قشلاق کردن بخشی از هنرمندان و نویسندگان و کاردهای شناخته شده ی سیاسی به ایران، یکی از عوامل مهم باز گذاشتن دست جمهوری اسلامی و عوامل شناخته شده اش برای به سکوت کشاندن و غیر سیاسی کردن اکثر ایرانیانِ معترض دیروز است؟
داریوش:
من برنامه ای دارم به نام آسیب های اجتماعی. چندی پیش من خواستم که حامیانی برای این برنامه داشته باشم. برای همین بهترین کار را در این دیدم که بروم سراغ بهترین سازمان شناخته شده ای به نام انجمن پزشگان ایرانی مقیم آمریکا که دارایای پنج هزار عضو است. به رئیس انجمن زنگ زدم و برنامه خودم را که یک کار اجتماعی و انسانی است توضیح دادم و گفتم که معتقدم شما که یک سازمان پزشگی هستید می توانید از این کار حمایت کنید. در جواب گفت: آقای داریوش خان، اکثر اعضای ما به ایران رفت و آمد می کنند و ما نمی خواهیم در یک چنین کارهایی درگیر شویم. خوب، به افراد عادی که به ایران رفت و آمد می کنند، مرتب از ایران تعریف می کنند، ایرادی نیست، آما در مورد یک جامعه روشنفکری مثل انجمن پزشگان چطور؟!
در مورد هنرمندان و نویسندگانِ شناخته شده هم که مردم به آن ها دل بسته اند، صد درجه بدتر از این است. آیا قتل عام زندانیان سیاسی را در دهه ی 1360 تا 67 فراموش کرده ایم؟! مگر امروز در ایران، شگنجه و اعدام، سانسور و زندان و خفقان متوقف شده است؟! مگر نمی بینیم که اعتصاب زنان و معلمین و دانشجویان و کارگران را چگونه سرکوب می کنند؟! مگر بیدادِ فقر و بی خانمانی را در ایران نمی بینیم؟! مکیدن خون مردم را توسط آقازاده ها فراموش کرده ایم؟! مگر سیاست های جنگ افروزانه حاکمان را در عرصه جهان نمی بینیم که وطنمان را با نابودی روبرو کرده است؟! و... چه تغییرات اساسی با بیست سال پیش صورت گرفته است! جز طولانی شدن تبعید و نوستالژی دیدن فامیل و دوستان و طرفدارانِ واهی؟!
به نظر من، ضربه خوردن روحی مردم از کسانی که به آن ها دل بسته اند، دردآورتر از ضربه ایست که رژیم به آن ها می زند.
قلیچ خانی:
به نظر من تمام تلاش رژیم و برنامه ریزانش در این است که افراد سرشناسی مثل شما و یا بهروز وثوقی و یا دیگر هنرمندان معروف، و ورزشکاران سرشناس را به ایران بکشد تا بدین وسیله دکانِ حقوق بشر خود را برای نمایش به جهانیان، رنگین کند. تأثیر سیاسیِ اکثر ییلاق قشلاقِ هنرمندان و نویسندگان سرشناس، به نفع حکومتگران بوده است تا مردم ایران. با وجود انترنت و شرایطی که با انقلابِ ارتباطات بوجود آمده، این ترفند هوادارانِ ناشناخته رژیم در خارج که می گویند: با رفت و آمدِ افراد شناخته شده، جو سرکوب رژیم خواهد شکست؛ دروغ آشکاری بیش نیست و جز همراهی با حکومتگران، نام دیگری ندارد. سرنوشت غفار حسینی و مجید شریف، دو تن از افراد شناخته شده که به ایران برگشتند باید درس آموز باشد. زمانی که این دو تن حاضر به همکاری با رژیم نشدند و شروع به سخن گفتن کردند، در قتل های موسوم به قتل های زنجیره ای سربه نیست شدند.
داریوش:
به قول ایرج: ای کاش در جهانی زندگی می کردیم که هر انسانی آزاد بود که به هر کجای جهان که دلش می خواهد برود و هر جایی که نمی خواهد نرود! ولی وقتی حضور ما در خارج از زادگاهمان یک بازتاب اعتراضی دارد هر گاه که جای بودن خو. ئد را به سمت جایگاهمان عوض کنیم یک آگهی تبلیغاتی به نفع آن چیزی در جامعه است که به خاطر اش مجبور شدیم که به تبعید بیاییم. در واقع با این عمل خود می گوییم که یک چیز تعیین کننده ای در جامعه عوض شده که دارم جای خود را عوض می کنم. بنابراین، رژیمی که سال ها دست به قتل عام دگر اندیشان زده به خوبی از این آگهی های تبلیغاتی برگشت ها، استفاده می کند. روزی رژیم چنین تبلیغ می کرد که اکثر کسانی که در خارج هستند یک مشت فاسد و معتاد و لات و بی سروپا و وطن فروش و «همچنس باز» - آن چیزهایی که در فرهنگ خودش بد و زشت است- هستند. برای من قابل توجیح نیست! این ضربه را خود من یکی دو سالی است که مرتب می خورم! این که رفت! اون هم که رفت! اون هم که کشته شد!! و این درست در زمانی است که هم اکنون شاهد آنیم که هر روز، هزاران نفر در تلاش هستند که از آن جهنم ساخته شده بگریزند و خود را به خارج برسانند.
من امروز بیشتر از قبل معتقد هستم که همبستگی و یکپارچگی ما به عنوان خواننده - که سرودهای اعتراضیِ ترانه سرایان را از میان دشنه زار و نیزه باران ها از این شهر به آن شهر بردوش می کشیم تا به مردم برسانیم- می تواند صدای ما را رساتر و تأثیرگذارتر کند. منی که سال ها از زخم و درد مردم، از خفقان و سانسور خوانده ام، دلم می خواد که پیام امید باشم. دلم می خواد که بین هم وطنانم باشم و درد مشترکمان را با هم فریاد بزنیم. امیدوارم که بتوانم از شهرت خوانندگی و معروفیت ام در راه همیاری با هم وطنانم، استفاده کنم. در این پنج شش سال اخیر، توانسته ام قدم های مفیدی در این زمینه بردارم. مبارزه با مواد مخدر این بلای خانمانسوز، یکی از مهم ترین مشغله های امروزی ام شده است.
قلیچ خانی:
شما در شروع مصاحبه اشاره کردید که تا 19 سالگی ورزش می کردید! ممکن است که بگویید چه ورزشی؟ زیرا تا آن جا که من شاهد بودم، شما علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشتید و اکثر مسابقات تیم ملی را تماشات می کردید و در ضمن با بیشتر بازیکنان تیم ملی دوستی داشتید؛ به گونه ای که در یک دوره ای که تیم ملی فوتبال ایران در هتل اوین اردو داشت، شما اغلب شب ها، دیر وقت به اردوی تیم می آمدید و در کنار استخر هتل بچه ها به گپ و گفتگو و شعرخوانی می پرداختی!
داریوش:
من با بچه های محل و دو برادر کوچک ترم، تیم فوتبالی داشتیم به نام جوجه طلایی؛ که اکثر روزهای تعطیل در مسابقات محلی شرکت می کردیم. تیم بسیار خوبی بود. به طور کلی از سن کم در زمین های خاکی، فوتبال بازی می کردم. به فوتبل علاقه ی زیاد داشتم و از این طریق اکثر بچه های تیم ملی فوتبال را دوست داشتم. وقتی کم کم در جامعه شهرتی بدست آوردم، روابط ام با بچه های تیم زیادتر شد و آن ها هم به من لطف داشتند. ضمن این که دوست ترانه سرای خوبم ایرج جنتی عطایی هم علاقمند به فوتبال و طرفدارِ تیم هما بود.
من با بچه هایی مثل: محمد صادقی، علی عزیزی، حسین کازرانی، ناصر حجازی، چهارمحال بختیاری، رشیدی، عباس و مسعود مژدهی، و... خیلی دیگه از بچه های تیم، دوستی های صمیمی داشتم. و اون شب های کنار استخر هتل اوین، بواقع یکی از دوران های خوبی برای من بود.
قلیچ خانی:
من فراموش نمی کنم در شبی از این شب ها که در کنار استخر با بچه ها بودی، من نیزی اولین بار داشتم به طرف استخر می آمدم که یک مرتبه چشمم به بارِ رستورانِ کنار استخر هتل اوین افتاد! کنار بار عده ای در حال مشروب خوردن بودند. حس کنجکاوی مرا به طرف بار کشید. از دور حسین زاده (عطاپور) ، شکنجه گر معروف اوین را شناختم. با کمی نزدیک تر شدن، تهرانی و عضدی و برخی دیگر ازشگنجه گران اوین و کمیته مشترک ساواک را . (در سال 1350 که مدت کوتاهی در کمیته مشترک زندانی بودم اغلب این افراد را دیده بودم). فردای آن روز از بارمَنِ بار، موضوع را پرسیدم! او گفت: اکثر شب ها، این افراد، وقتی کارشان در اوین تمام می شود، دسته جمعی به این جا می آیند و تا ساعاتی از شب، مشروب می خورند. و با خنده و تمسخر، اتفاقات و برخوردهای خود با زندانیانِ سیاسی را برای هم تعریف می کنند.
داریوش:
پس آمدن من هم به کنار استخر بی مورد نبود؛ خنده!!
تمرینی بود که بعداٌ به داخل زندان اوین بروم.
قلیچ خانی:
شما که هم بازیکن فوتبال بودید و هم یکی از علاقمندان فوتبال، نظرتان در مورد تیم فوتبال امروز ایران چیست؟
داریوش:
من معتقدم که نه تنها ورزش، تمامی مقولات یک جامعه، رابطه مستقیم با طرز تفکر رژیم مستقر در آن جامعه دارد. مثلاٌ در همین ورزش فوتبالِ امروز، ما بازیکنانِ بسیار خوب و با استعدادی داریم که نمونه های آن بازیکنانی هستند که در سطح اروپایی در کشورهای خارج به بازی مشغول هستند. ولی حکومت به هیچ وجه از صمیم قلب، علاقه ای به این ورزش ندارد و اگر توجهی هم می کند، از سر اجبار است. فوتبال یکی از پرطرفدارترین بازی هاست. مردم زیادی از اقشار مختلف به این ورزش علاقمند هستند، پس پر شدن استادیوم های ورزشی در ایران، به نفع رژیم حاکم نیست. اگر یادتان باشد سال های پیش بارها در استادیم های ورزشی، تماشاگران به بهانه های مختلف دست به شورش زدند و استادیم های ورزشی را بارها به آتش کشیدند.
پیروزی تیم ملی هم در میادین ورزشی دنیا به نفع حکومت در داخل نیست زیرا مردم در ایران نیاز به شادی دارند برای همین با پیروزی تیم به خیابان ها می ریزند و شادی می کنند و این خوش آیند حکومتگران نیست. برای همین است که اکثر بازیکنان خوب ما در خارج بازی می کنند.
قلیچ خانی:
با تشکر از وقتی که در اختیار من گذاشتید. من هم مثل شما معتقد هستم که رژیم جمهوری اسلامی از فوتبال و تماشاگران فوتبال می ترسد. برای همین است که امروز اکثر سرداران سپاه و وزارت اطلاعات، مسئولین باشگاه های ورزشی و فدارسیون ها هستند. درست مثل سال های آخر زمان شاه، که رئیس تربیت بدنی یک رئیس دفتر محرمانه داشت – مانند سیف عصار که شگنجه گر ساواک بود و یا شخصی به نام «فدایی» که رئیس ساواک مازندران بود- که نماینده سازمان امنیت در محیط ورزش بودند.. علارغم این که امروز بهترین تیم فوتبال ممکنه در این صد ساله اخیر را داریم- به نظر من تیم فعلی شش گُل از تیم سال هایی که من در تیم بودم جلوتر است- پراکندگی و تنفر درونی از سیستم حاکم بر جامعه، باعث شده است که بچه ها برای تیم ملی دل نسوزانند و اکثراٌ در تلاش باشند که به تیم های خارجی سفر کنند.
علاقه مندي ها (Bookmarks)