0
با آهنگ هايم
درگيري فلسفي
پيدا کرده ام
رسول ترابی، مجله چلچراغ
حرفه اي تر از گذشته شده است. اين را در تک تک جملاتي که براي گفتن انتخاب مي کند مي توان حس کرد. او ديگر آن خواننده اي نيست که به قول بعضي ها يک شبه راه صد ساله را طي کرد و با حرفهايش مي خواهد ثابت کند، پشت هر کاري که کرده تفکري بوده است. بنيامين بعد از گذشت حدود يک سال از اولين آلبومش با صداقت بيشتري درباره آن صحبت مي کند. او اين روزها مشغول آماده کردن و به قول خودش، زندگي کردن با تازه ترين آلبومش است. او پروژه کليپ «دنيا ديگه مثل تو نداره» را با وجود آن که کارگردان مطرح سينمايي مثل عليرضا اميني کار ساختش را انجام مي داد، به دليل اين که به دلش ننشسته، نيمه تمام گذاشته و در حال مرور پيشنهادهاي بازيگري و آماده شدن براي اجراي تور موسيقي و کنسرت اروپا و آمريکا است و مي خواهد به خودش ثابت کند، انتخاب موسيقي و خوانندگي و تغيير رويه زندگي اشک ه با شنيدن يک آهنگ به وجود آمده انتخاب اشتباهي نبوده است.
اول از شب چله چلچراغ شروع کنيم.
چقدر شين و چ!
خيلي از کساني که در جشن شب چله بودند، شک داشتند که کسي که تلفني باهاش حرف زديم خودت بودي؟
مگر مي شود کسي ديگري باشد.
چرا نيامدي؟
واقعا گير کرده بودم. اگر يادت باشد آن روزها هوا واقعا بد بود. تصميم داشتم تا ظهر خودم را به تهران برسانم ولي متاسفانه نشد. از همين جا از چلچراغي ها تشکر و عذرخواهي مي کنم. اين جور جوايز و افتخارات به نظر من پيروزي و فتح نيست. يکجور امانت است که از طرف آن «کمپ» به تو امانت داده مي شود. اين امانت ديگر در مقابل امانت داري چندان مهم نيست. من اميدوارم که بتوانم امانت دار خوبي باشم.
به نظر خودت موفقي؟
نمي دانم موفقيت و موفق بودن تعريف دقيقش چيست. به نظر من موفقيت نسبي است و هميشه هم همينجور بوده. بنيامين در بعضي جدول ها اگر بررسي شود موفق بوده، در بعضي جدول ها هنوز بکر است و معلوم نيست چه اتفاقاتي برايش بيفتد. در يک جدول هايي هم که عموما فقط خودم از آنها اطلاع دارم موفق نبوده است. البته اين جدولي که در آن موفق نبوده ام موضوعي شخصي است.
مثلا چه موضوعاتي؟
مثلا اول سال، رفتم و کلي کتاب از هر مبحث و گفتاري به شکل عمده خريدم. فکر مي کردم که همه اينها را تا آخر سال مي توانم بخوانم، ولي الان آخر سال است و بيشتر از نصف اين کتاب ها مانده که نخوانده مانده ام. خواندن را خيلي دوست دارم. يک باکس موزيک بزرگ تهيه کرده ام که تصميم داشتم تا آخر سال آنها را چندين بار عميق گوش کنم و از رويشان فيش بنويسم، ولي اين کار را هم هنوز نتوانسته ام انجام بدهم. بعيد هم مي دانم که در اين چند روز بتوانم. هنوز بيست درصدش را هم گوش نکرده ام.
فکر مي کني نقطه قوت موسيقي ات کجاست؟
حسي بودنش است. من و تيم موسيقي که با هم کار مي کنيم، به نظرم خيلي خوب و درست توانسته ايم به آن نقطه حس ها برسيم. مردم غم را در موسيقي عاشقانه دوست دارند و وقتي از آن حس مي خواني با آن بسيار خوب ارتباط برقرار مي کنند.
اين غم را در موسيقي هايت در آينده هم حفظ مي کني؟
چرا نبايد حفظ کنم. از حس مردم مي خوانم و خوب هم جواب مي گيرم.
با موسيقي تو در اواخر سال قبل موجي به وجود آمد که نتيجه اش خارج شدن بازار از رکود و دستمالي شدن سبک ات بود. در آلبوم بعدي هم سبک کارت همين است؟
نمي شود دقيقا به سراغ همان سبک رفت، حتي اگر آن سبک به قول تو اين قدر زود کهنه و دستمالي نمي شد، نبايد سراغش مي رفتم. آن روزها که آن کار را ساختيم و به بازار آمد، سال 83 و 84 بود. الان در سال 85 هستيم و همين امسال تا سال بعد کلي چيزها در جامعه تغيير مي کند. ديد و تجربه و سليقه هاي خودمان و مخصوصا مردم تغيير کرده اند. ببين مردم دو سال قبل با چه ماشين هايي بيرون مي آمدند و الان چي سوار مي شوند و در اين دو سال همه چيز چقدر فرق کرده. پس نمي شود و نمي توانم کارهاي قبلي ام را انجام بدهم.
قبلا آهنگ هايت لحن و حتي تحرير ايراني داشت، ولي الان به دنبال فيش برداري از موسيقي هاي کلاسيک دنيا هستي. اين چه چيزي را نشان مي دهد؟
يک چيزي را بگويم؟ منظورم از حس، درونمايه عاشقانه است. حس عاشقانه در همه جاي دنيا از يک جنس است. در نقاط مختلف به دليل شرايط اجتماعي، فرهنگي و حتي آب و هوايي و پيشينه موسيقي و لحن و انواع خواندن، اين حس اسم هاي مختلفي را بسته به نقاطي که در آنجا کار مي شده، گرفته است. با شنيدن يک کار عاشقانه ايراني يک حس به تو دست مي دهد و با شنيدن يک کار عاشقانه اسپانيايي حسي ديگر. ولي وقتي عميق مي شوي، مي بيني همه از يک جنس هستند و فقط اسمشان فرق مي کند. اين حس ها در همه جاي دنيا و پايه هايي دارد که آن ها را به هم وصل مي کند. من به دنبال پيدا کردن اين گروه و پايه ها هستم. سبک موسيقي اش زياد مهم نيست. مهم سليقه هاي مردم است. وقتي من آلبوم 85 را به بازار دادم، براي مردم تازگي داشت. ولي ممکن است الان چنين حسي را در شنوندگان به وجود نياورد. به همين دليل بسته به احساسات و سليقه هاي مردم بايد کار جديد و فضاي جديدي به آنها ارائه کرد و همان حس قشنگ عاشقانه را در وجودشان نگه داشت.
الان اين تجربه هاي جديد چه تغييراتي را در موسيقي جديدت به وجود آورده است؟
صبر کن تا کار را بشنوي، الان نمي توانم بگويم. فقط نزديک تر و عاشقانه تر شده، ولي با يک روش و راه جديدتر.
پس هنوز مي خواهي عاشقانه بخواني؟
پايه کارم عاشقانه است. کمي در زاويه شعرهايم تغيير به وجود آورده ام.
نمي خواهي از موقعيت و جايگاهي که به واسطه مخاطبانت داري، حرف هاي کمي جدي تري بزني و شعرهاي اجتماعي و اعتراضي بخواني؟
اتفاقا چرا. الان دوست دارم اين اتفاق بيفتد. حتي در کارهاي عاشقانه جديدي که انجام مي دهم، خط هاي جديد ديگري به چشم مي خورد و موضوع فقط عاشقانه نيست. البته در آلبوم اول هم چنين اتفاقاتي بود، ولي کشف نشدند. شايد هم ما خيلي توقع مان بالا بود و موضوع را ساده تر بيان نکرديم. مثلا در همان آهنگ «آدم آهني» ما به موضوع عشق و آدم هايي که عشق و عاشقي را سخت مي پذيرند و کسي هم عشق را از آنها نمي پذيرد توجه کرديم. آدم هايي که هيچ وقت فکر نمي کنند که شايد روزي عاشق شوند. الان مي خواهم اين خط را که مي توان در اجتماع آن را به کار برد و کاربردي اش کرد، ادامه بدهم. همان امانتي را که در اول بحث گفتم، مطمئن باش به اين راحتي و با کارهاي معمولي از دست نمي دهم.
الان آلبومت به کجا رسيده و در چه مرحله اي هستي؟
آلبوم من مرحله اي نيست. چون من هيچ وقت شعرم را انتخاب نمي کنم که بعد بيايم روي آن ملودي بگذارم هيچ وقت خودم را محدود نمي کنم. روي کارها خيلي حساسم و سعي مي کنم وقت بگذارم. مي داني اين موضوع مثل چي مي ماند؟ دقيقا مثل باغچه اي که مي خواهي در آن گل بکاري. بعضي ها خيلي منظم تخم گل ها را هم زمان مي کارند تا همه با هم رشد کنند و بلند شوند ولي من اين طور نيستم. گاهي چنان مسحور يک گل مي شوم که نمي دانم چه اتفاقي در بقيه باغچه افتاده و آن گل همه فکر و تمرکزم مي شود. من با کارهايم زندگي مي کنم.
در آلبوم قبلي با کدام ترانه زندگي کردي؟
چند ترانه بود که شايد بازتابش مثل ساير قطعاتم نبود، ولي من عاشقانه با آنها زندگي کردم. ترانه هاي « من امشب مي ميرم» و «اينم بمونه» من را واقعا مسخ کرده بودند. حتي ترانه «ساعت، ديوار... » هم تا مدتي اين طور بود.
اين ترانه واقعا ترانه اي نو و جالب بود ولي خيلي مسخره اش کردند...
هميشه همين طور بوده. وقتي يک شعر، آدم، فيلم، آهنگ يا هر چيز ديگري در يک دوره اي متفاوت تر از بقيه مي شود با محدوديت مواجه مي شود. اين حصر مي تواند يک حصر رسمي باشد يا حصري مردمي. ولي زمان حقانيت هر کدام از نظرها را مشخص مي کند. اگر بعد از چند سال، کار ما کماکان نقد منفي شد، آن زمان مي گويم که کار ما ايراد داشته. آن روز با يکي از دوستانم صحبت همين موضوعات بود. او مي گفت وقتي بچه هاي 6-7 ساله امروز را مي بينيد که در اينترنت موزيک دانلود مي کنند، وحشت مي کند و من به او گفتم که اتفاقا اصلا وحشت ندارد. الان هفت سالگي خودمان را با بچه هاي امروز مقايسه کن. چقدر برنامه هاي بچه هاي هفت ساله امروز فشرده تر است. کاري را که ما در يک هفته انجام مي داديم، در نصف يک روز انجام مي دهند. ورزش و موسيقي و اينترنت و بازي و... را با هم و پشت سر هم انجام مي دهند. در صورتي که ما اين طور نبوديم. اينها به خاطر فشرده تر شدن کارها و وقت هايشان است. اين بچه ها وقتي به سن ما مي رسند، فرصت دو ساعت حرف زدن با هم را ندارند، به همين دليل مي خواهند همه اين دو ساعت را در ده دقيقه جمع کنند و به جاي توضيح« نيامدن بگويند: «ساعت ديوار، چشمات، قلبم- نمي ياي» اين موضوعي است که زمان مشخص مي کند و بايد منتظر بمانيم.
فکر مي کني موسيقي ات و کارهاي اين تيپي را چند سال ديگر کسي برمي گردد تا گوش کند؟
الان يک سال از آلبوم من گذشته و يک سال و نيم از آهنگ «دنيا ديگه مثل تو نداره» ولي هنوز که هنوز است خود من اين کار را در ماشين ها و خانه هاي مردم مي شنوم. در حالي که زماني که آلبوم من به بازار آمد، خيلي ها و مخصوصا همکاران خودم مي گفتند: «اين نمي تواند بخواند، آه جمع اش کنيد، اگر تا يک ماه ديگر دگر کسي اين موسيقي را گوش کرد و... » ولي بعد از اين همه وقت باز هم موسيقي ام را مي شنوم، هرچند با شدت کمتري ازگذشته. بايد خيلي زرنگ باشيم که بين اين همه خوانندگان و فضاهاي جديد و با وجود بچه هايي که با دور تند در حال رسيدن به ما هستند بتوانيم دوام بياوريم و بمانيم. در اين دوره بايد با موتور جت حرکت کني تا عقب نماني.
آلبومت به بازار آمد و موفق شد. اما با اين که اکثريت آن را گوش مي کردند، همه در ظاهر طوري وانمود مي کردند که نبايد اين آلبوم را گوش کرد، چرا؟
اين همان نقاب روشنفکري است. اگر به چنين نظري واقعا ايمان دارند، خودشان هم نبايد آن را گوش کنند ولي من خيلي، خيلي در همان گروه محدود به ظاهر روشنفکر، که چنين اظهانظرهايي را مي کنند و جبهه مي گيرند، کمتر آدمي را مي توانم پيدا کنم که خودش اين آلبوم را گوش نکرده باشد.
اين موضوع را تجربه کرده اي يا از شنيده هايت حرف مي زني؟
نه، تجربه کرده ام. مثلا يکي از دوستان من که ادعاي روشنفکري دارد، با وجود اين که دوست صميمي ام است. روزي که با هم براي انجام کار مشترکي با ماشينش مي رفتيم، پدرم را درآورد که اين چه موسيقي و آهنگ هايي است که مي خواني، آبروي خودت و ما را برده اي، خجالت بکش. با اين همه کتاب هايي که خوانده اي تهش آمده اي و گفته اي «آدم بده، حالم بده» خلاصه هر چي از دهنش در مي آمد به من گفت. من هم خيلي ناراحت شدم. يک جايي که ايستاد و رفت خريد کند. دنبال يک سي دي گشتم تا وقتي که از خريد بر مي گردد آهنگ گوش کنم، هيچ سي دي نداشت، ضبط را که نگاه کردم، ديدم سي دي من داخلش است. وقتي که برگشت، اين من بودم که هر چه مي توانستم بهش گفتم. اين تيپ آدم ها هيچ وقت هم کم نمي آورند. نهايت حرفي که توانست به من بگويد اين بود که سي دي را خريده بودم تا آهنگ هايت را نقد کنم.
يکي از دوستان من نقدي درباره ترانه هايت نوشته بود و گفته بود که راوي ترانه هاي بنيامين بيمار است و موسيقي او نمونه اي از جوان هاي افسار گسيخته امروز است و...
خواندمش. به نظر من فرم گويش ترانه هاي من فرم هولناکي است. به لحاظ اين که جدا تو را وارد يک فضاي واقعي مي کند و وقتي مي گويد: «مي ميرم» واقعا در حال مردن است. مثل «مي ميرم برات» تعارف نيست. منظورم از گويش همه قسمت هاست. از گويش تا اجرا. به نظرم فرم کلي موسيقي ام فرمي جدي است که تو را درگير مي کند. به همين دليل هم هيچ وقت از ترانه هاي خودم استفاده نمي کنم، چون جديت و واقعي بودن اين ترانه ها را ندارند.
يعني واقعا چنين حالتي برايت به وجود آمده است؟
اين را جدي مي گويم، چون خودم را هم درگير کرده است. براي من که آن کار را اجرا کرده ام، به جاي آن که هر روز که مي گذرد کارها برايم عادي تر شوند، بدتر دارند درگيرم مي کنند. من براي بعضي از کارهايم فضا و خاطره و نوستالژي داشتم. الان هم که اين کارها را دوباره مي شنوم، آن فضا برايم هنوز وجود دارد. ولي انگار يک آدم جديد آنها را خوانده. چون بيشتر رويم تاثير مي گذارد. چند وقت است که اين حس درگيرم کرده است. اصلا با اين حرف ها نمي خواهم آلبوم 85 را تبليغ کنم، ولي حال و روز امروزم دقيقا چنين وضعيتي دارد.
مجله چاچراغ، نویسنده: رسول ترابی
علاقه مندي ها (Bookmarks)