-
Monday 4 February 2008
#1
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
6 کاربر برای این پست از AliB تشکر کرده اند:
-
Monday 4 February 2008
# ADS
-
Monday 4 February 2008
#2
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از AliB به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Saturday 8 November 2008
#3
-
-
Saturday 8 November 2008
#4
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
4 کاربر برای این پست از AliB تشکر کرده اند:
-
Monday 24 January 2011
#5
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
-
-
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
قسمتی از مصاحبه داریوش طلایی با سایت موسیقی ایران
0
لطفا شرح حالي از بيوگرافي و زندگي تان براي خوانندگان ما تعريف کنيد.
بيست و ششم بهمن سال هزار و سيصد و سي و يك به دنيا آمدم. به دليل علاقه به موسيقي که در خانواده وجود داشت و خودم هم علاقه داشتم، و پدرم هم ويولن مي زد، من از کلاس پنجم ابتدايي به هنرستان عالي موسيقي رفتم و ساز تار را به عنوان ساز تخصصي انتخاب کردم. استاداني که در هنرستان با آنها تار کار کردم، شروعش با آقاي هوشنگ ظريف بود، ولي خيلي زود پيش آقاي شهنازي رفتم، و آقاي حبيباله صالحي هم دستيار آقاي شهنازي بودند که با ايشان هم کار ميکردم. البته در هنرستان اين نبود كه فقط در آن جا تار بزنيم، بلكه درس هاي موسيقي که شامل کليات موسيقي بينالمللي، موسيقي کلاسيک غربي از نت و هارموني و ارکستراسيون و... تدريس ميشد، اگرچه ماها که در آن دوره بوديم، شانس خيلي بزرگي بود که آقاي علياکبر شهنازي در هنرستان حضور داشتند، ولي خب ما ساز اجباري پيانو ميزديم، ساز دوم من هم ني بود، بعد تمبک را با آقاي محمد اسماعيلي ميزديم. پس از هنرستان به دانشگاه رفتم. در دانشگاه آقاي برومند و آقاي صفوت بودند که از موسيقي ايراني در کنکور امتحان ميگرفتند. معلم هاي موسيقي ايراني ما هم، آقاي برومند و آقاي صفوت بودند، همزمان مرکز حفظ و اشاعه که تازه تأسيس شده بود، از من دعوت کرد که در آنجا هم فعاليت کنم. آقاي دکتر برکشلي هم استاد دانشگاه و هم رييس انستيتو موزيکولوژي فرهنگستان ادب بودند که من چون به تحقيقات علاقه داشتم با ايشان راجع به کتاب هاي موسيقي قديم و کهن ايران مثل آثار فارابي، صفي الدين ارموي، عبدالقادر مراغهاي و قطبالدين شيرازي، با ايشان کار ميکردم. فعاليت ها پس از دانشگاه تخصصي تر شد و به دليل همکاري که ما با مرکز حفظ و اشاعه نيز داشتيم، و اينکه گروهي بوديم که البته همه ميشناسند و احتياجي به تکرار آن نيست. برنامههايي داشتيم كه سالي يکي دوبار ارائه ميشد. پس از اتمام دانشگاه، و فوت آقاي برومند بلافاصله از طرف آقاي برکشلي از من دعوت شد، در دانشگاه تدريس کنم. در سال هزار و سيصد و پنجاه و هشت بورسيه تحصيلي از دولت فرانسه گرفتم و براي تحصيلات عالي به فرانسه رفتم. سالي که مصادف با انقلاب بود و جريانات فرهنگي و ارتباطات، کمي دچار تغيير شده بود. نگاه فرنگيها به ما فرق کرده بود. اوضاع خوبي نبود. جبههگيري هاي سياسي سختي بر عليه ايران بود و از آنجايي که فرانسه کشوري فرهنگي هم هست، تنها کاري که ميتوانستم انجام دهم اين بود که از راه موسيقي بتوانم ارتباط برقرار کنم. به همراه آقاي شميراني که از قديم در فرانسه بودند، کنسرت ميداديم، کنسرت هاي کاملاً فرهنگي، تا آن زمان هيچ يک از موسيقي دانان ايراني تصور نمي کردند که کسي بتواند يک ساعت و نيم ساز سلو بزند، آن هم براي خارجي ها، ولي من فکر کردم و ديدم که اگر هندي ها مي توانند پس ما هم مي توانيم. يادم مي آيد وقتي که ما شروع کرديم، همه کنسرت ها از طريق دعوت از سوي مراکز فرهنگي بود، مثل حالا نبود که موزيسين ها با يک سري ايراني برنامه ريزي کنند. از موسيقي دانان ديگر کشورها دعوت مي کردند، از ما هم دعوت مي کردند. يادم هست در آن زمان هيچ موسيقي دان ايراني در اروپا نبود، غير از من و آقاي شميراني که مي رفتيم آلمان و اسپانيا و فرانسه و... در مراکز فرهنگي کنسرت مي داديم و يادم هست که وقتي مثلا در سالني که حدود دويست سيصد نفر بودند و شايد ده بيست نفر ايراني بين آن ها بودند، اولين موضوع اين بود که مي گفتند خارجي ها آمدهاند و در حال گوش کردن موسيقي ايران هستند. اين خودش شروع يک فرهنگ سازي بود. اين که بيايند، ساکت بنشينند، موسيقي ايراني را گوش کنند، احترام بگذارند، و به موسيقي به عنوان يک پديده فرهنگي نگاه کنند نه يک چيز تفريحي که با خانواده بيايند و در حال خوردن چيپس و حرف زدن به موسيقي هم گوش کنند. و جو حاكم باعث مي شد، آن عده ايراني هم که اين گونه بودند، اين مسائل را رعايت کنند. البته حالا هم شورش را درآوردهاند و از آن طرف افتادند، مثلا اينکه براي هر برنامه موسيقي ميايستند و دست ميزنند. در ضمن كلكسيون اوكورا Radio France،OCORA که شروع توجه به موسيقي جهاني (World Music) کرده بود، صفحاتي از من منتشر کرد، که تنها صفحات موسيقي ايراني در آنجا بود. يادم ميآيد چند سال پيش که گروه عالم كاظم اف اولين بار از باکو به فرانسه آمده بودند، وقتي من را ديدند، تعجب کردند. گفتند، ما در کنسرواتوار خودمان صفحه شما را داريم، فکر ميکرديم که شما بايد خيلي پير باشيد.
از فعاليتهاي ديگري که همزمان با تحصيل در زمينه موسيقي شناسي انجام مي دادم در مرکز مطالعه موسيقي شرق که وابسته به سوربن بود تدريس مي کردم. پس از آن سعي کردم موسيقيدانان ديگري را به صورت حرفه اي تربيت کنم که به ما بپيوندند. مثل آقاي تبريزي زاده که اول ويولن مي زد، ولي من تشويقش کردم که کمانچه بنوازد و با ما همکاري ميکرد که البته به دليل سرطان فوت شدند. همچنين آقاي عمومي بود که ني مي زد، کم کم نسل جديدي آمدند. کساني که ديدند موسيقي ايراني مي تواند، جايگاهي داشته باشد. ما در تئاتر شهر پاريس کنسرتهاي زيادي اجرا کرديم، تا آن زمان خوانندهاي نيامده بود، کنسرتهاي ما کنسرتهاي سازي بود. بعد من فکر کردم که شعر و آواز که جايگاه بسيار مهمي در موسيقي ايران دارد، حيف است که ما کسي را نداشته باشيم و پيشنهاد دادم کنسرتي با خواننده داشته باشيم. در سفري که به ايران داشتم، سفري بود که با کاست دود عود مصادف شد. مي خواستم از آقاي شجريان دعوت کنم، صحبت کرديم، ولي در آن زمان ايشان با گروه آقاي مشكاتيان بودند که علاقمند بودند با آقاي مشكاتيان گروه بزرگي را بياورند ولي در نهايت همکاري با ايشان مقدور نشد.
از آقاي ناظري و بيژن کامکار دعوت کردم، آمدند و در تئاتر شهر پاريس کنسرتي اجرا کرديم و جاهايي ديگر که يک قسمتي از آن به صورت ساز و آواز به نام کنسرتي ديگر کاست شده، يک دوره هم در دانشگاه واشنگتن در سياتل دعوت شدم و براي تدريس به آنجا رفتم. چهار ترم تدريس داشتم. اين فعاليت ها ادامه داشت. در سال هزار و سيصد و هفتاد و يك به ايران برگشتم. انگيزه ام اين بود که نتيجه پس از اين همه سال ها کار و تجربه، آن محيط واقعي که بايد اين کارها انتقال داده شود و پرورش پيدا کند ايران است.
رديف ها را در دانشگاه واشنگتن ضبط کردم و کتاب تئوري را هم که نوشته بودم، اين بود که با دستي پر راهي ايران شدم. وارد ايراني جديد شدم که ارتباطاتي جديد را ديدم. شرکت هاي انتشاراتي کاست و كتاب، وزارت ارشاد، مرکز موسيقي و... که مرا وارد مسيرهايي کرد که البته هنوز هم ادامه دارد. کلاس هاي تار و سه تار را برقرار کردم. ديدم کمتر کسي از هنرجويان است که اسمي از آقاي شهنازي ببرد. دوره عالي را کسي اجرا نميکند. در کلاس هايم، رديف دوره عالي شهنازي را به يکسري از هنرجويان درس دادم. در دانشگاه مشغول به کار شدم. در سالهاي هزار و سيصد و هفتاد و سه تمام اين کارها را همزمان پيش بردم. در سه بخش آموزش، تحقيق و بخش اجرايي. و البته معتقدم که اين سه بخش بايد با هم پيش برود. کار سختي است و انرژي زيادي مي خواهد ولي، براي من سالم تر است و اين چنين کار کردن را بيشتر اعتقاد دارم. چون به سازندگي جامع اعتقاد دارم. جامعه موسيقي هدفم بوده، جامعه موسيقي بايد ساخته شود. تدريس درست، ارائه نمونه هاي درست و پيدا کردن مبناي تحقيقي و نظري درست. اين کارها ادامه داشته و تا به حال هم ادامه دارد. و تا به امروز ارتباطاتي که با خارج از ايران داشتم را دارم و در تمام اين زمينهها کار ميکنم. در دانشگاه تهران هم مشغول تدريس هستم. البته اين صحبتهايي که داشتيم را ميشود خيلي بيشتر باز کرد. و هر کدام از اين موارد از لحاظ جامعهشناسي و از لحاظ تاريخي، در برهه هاي مختلف چه اتفاقاتي افتاده، همه را مي شود به صورت کامل به آن پرداخت.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
-
2 کاربر برای این پست از mehdi m تشکر کرده اند:
-
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
0
بنا به درخواست سايت موسيقي هنري ايران و شخص داريوش طلايي، انتشار اين گفت و گو با ذكر منبع بلا مانع است.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
-
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از AliB به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
-
2 کاربر برای این پست از mehdi m تشکر کرده اند:
علاقه مندي ها (Bookmarks)