لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: جان بخشیدن به کلام

  1. #1
    Leon آواتار ها
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    726
    تاریخ عضویت
    Mar 2007
    نوشته ها
    1,907
    میانگین پست در روز
    0.30
    تشکر از پست
    960
    7,753 بار تشکر شده در 1,683 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 18/9
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض جان بخشیدن به کلام


    0 Not allowed! Not allowed!
    موضوع : جان بخشیدن به کلام
    نویسنده :پویان مقدسی



    در سال های پیش از شکل گیری ترانه ی نوین، کلام اغلب بر پایه و بر اساس موسیقی سروده می شد. به این معنا که ملودی توسط آهنگساز ساخته می شد و ترانه سرا بر روی آن ترانه می نوشت. اما با ظهور ترانه ی نوین ایران و اوج گیری ارزش کلام در آثار، این شکل سنتی ترانه ساختن، دستخوش تغییر شد، و ساختار ترانه به شکلی کلام مدار درآمد. به این معنا که در بسیاری از آثار پس از آن دوران و سال های اخیر، موسیقی و ملودی بر روی کلام ساخته شده و می شود. یعنی کلام است که به آهنگساز می گوید که در چه فضایی باید کار کند و چگونه و بر چه پایه ای ملودی بسازد.
    در این نوشته قصد دارم، به شکلی کلی در مورد جان گرفتن یک ترانه نوشته شده بر روی کاغذ، تا تولدش به صورت یک کار گروهی و دسته جمعی صحبت کنم. کاری که حاصلش را من و شما در یک سی دی، و در گذشته، در نوار و یا حتی صفحه با صدای آوازخوان می شنیدیدم و می شنویم.
    در آغاز می خواهم از دیدگاهی بالاتر و کلی تر در مقوله خلق آثار ادبی و موسیقایی صحبت کنم، تا شاید دیدی بازتر را در مقابل خوانندگان این نوشته قرار دهد.
    در ادبیات، خالق اثر، برای ارائه کارش، نیازی به یاری جستن از دیگر هنرها را ندارد. یعنی یک نویسنده یا شاعر به تنهایی می نویسد و خلق می کند و اثری کامل را در اختیار مخاطب می گذارد و نیازی به همکاری با دیگر هنرها، برای تکامل اثرش نیست. یک مجموعه ی داستان، یک رمان و یا شعر، هیچ نیازی به هنرهای تکمیل گر دیگر ندارند و خودشان به طور مجرد کاملند. به عنوان مثال نیازی نیست که یک داستان با موسیقی و فیلمبرداری همراه شود تا رسالت خود را به عنوان یک داستان تکمیل کند. یک داستان خودش به تنهایی و بدون نیاز به هیچ هنر دیگری، برای بیان منظور و نظرش کامل است. اگر چنین اتفاقی برای یک متن بیافتد، و برای بیان خود نیاز به کمک دوربین و کارگردان و دیگر چیزها داشته باشد، ما از حوزه ادبیات خارج و وارد حوزه ی ادبیات نمایشی می شویم.
    در ادبیات نمایشی، ما با جهانی دیگر رو به روییم. نویسنده ی اثر، چه در نمایش و چه در سینما، با دانش به کاری که انجام می دهد، جهانی را می آفریند که به صورت مجرد و بدون کمک گرفتن از چندین و چند هنر دیگر، تا کامل شدن و ارائه به مخاطب راه درازی در پیش دارد. متن نمایشی یا سینمایی متنی ست که برای مردم نوشته نمی شود، بلکه برای گروه محدودی نوشته می شود که قرار است بر روی این نوشته کار کنند و به آن جان بدهند و زنده اش کنند. سپس این محصول را که حاصل هنر چندین رکن است و با عنوان نمایش یا فیلم نامیده می شود، به دست مخاطب می سپارند تا در موردش قضاوت کند. پس هنرهای نمایشی برای به تکامل رسیدن، علاوه بر متن، به کارگردان، بازیگر، موسیقی، تدوین و بسیاری عوامل فنی و هنری دیگر نیاز دارند.
    ترانه نیز، با این که جزئی از ادبیات نمایشی به حساب نمی آید و در قالب یک هنر مجزا برشمرده می شود، از حیث نوع شکل گیری کار، بیشتر به شیوه ی عملکرد ادبیات نمایشی نزدیک است. به این معنی که ترانه نوشته شده، یا ملودی تنها، و یا صدای آوازخوان به تنهایی، هنرهای کاملی در این عرصه برشمرده نمی شوند. اما با ترکیب و درهم شدن این ارکان است که ما با یک اثر کامل روبه رو می شویم.
    ترانه در اولین گام، توسط ترانه سرا نوشته می شود. سپس این متن یا کلام در اختیار یک آهنگساز قرار می گیرد. پس از ساخت ملودی، تنظیم کننده وارد میدان می شود. پس از تنظیم، نوازنده ها باید وارد شوند و موسیقی مورد نظر را بنوازند. سپس آوازخوان می آید و کلامی را که پایه و اساس شکل گیری این اثر بوده اجرا می کند. در کنار این عوامل هنری، عوامل فنی ای چون استودیو، ضبط صدا و میکس و غیره هم نقش به سزایی را بازی می کنند. پس با مشاهده ی این سیر، به خوبی متوجه می شویم که متن نوشته شده بر روی کاغذ با عنوان ترانه، یک اثر کامل نیست و برای به تکامل رسیدن نیاز به فعالیت چندین و چند هنرمند بر روی آن دارد.
    حال با نگاهی دقیق تر به بررسی این موضوع می پردازیم که منظور از جان بخشیدن به ترانه چیست. از نظر من ترانه ای دارای روح و جان شده است، که موسیقی، تنظیم و صدا، کاملا همراه و همسو با کلام حرکت کنند و شنونده با شنیدن این ترکیب، به درک دقیقی از مفاهیم و احساسات برسد و با ترانه همراه شود.
    آهنگسازی درست و ارزشمند برای یک متن، به این معناست که، کلام با هر مضمونی که سروده می شود، موسیقی هم با همان زبان و در پیوند با همان کلام ساخته شود. آهنگساز باید با درک دقیق و واژه به واژه ی یک نوشته، و غرق شدن در فضای متن، ملودی ای بسازد که پیوندی ناگسستنی با متن داشته باشد. نمونه های خوب این ملودی سازی در ترانه ی نوین ایران بسیار است. به عنوان مثال ترانه ی „خلیج” که کلامی ملی و حماسی دارد، با توانایی خاص محمد شمس دارای ملودی ای حماسی و کاملا پراحساس و همگون با کلام شده است. یا در ترانه ی „برادر جان” ، واروژان به راستی با ملودی اش قصه ی ناامیدی ها و در به دری های یک انسان را به تصویر می کشد. یا بابک بیات در ترانه ی „همخونه” ، با تبحری مثال زدنی دغدغه های یک زن را در خانه و زندگی زناشویی به شکل موسیقی در می آورد. نمونه های بسیار زیادی در ترانه ی نوین، از تمام آهنگسازان نام آشنای این سرزمین وجود دارد، که به راستی کلاس درسی بی نظیر برای آهنگسازان نسل تازه است. ملودی هایی که حاصل توجه، دقت و برقراری ارتباط قوی آهنگساز با کلام است. به نظر من، اولین گام روح بخشیدن به کلام، توسط آهنگساز برداشته می شود. او می کوشد که فضایی همگام با کلام، و با تاکید بر احساسات جاری در اثر، و انتخاب درست در کشش ها و ایست ها بر روی حرف ها و واژه ها، ذهن شنونده را هر چه بیشتر و بهتر با مفهوم یا روایت و یا احساس مورد نظر گره بزند. آهنگسازی که توانایی و درک درستی از این کار نداشته باشد، به هیچ وجه نمی تواند ملودی ای اثرگذار و مهم بسازد. نمونه ی این گونه آهنگسازان، امروز در موسیقی داخل و خارج کشور بسیار زیاد است. کسانی که تنها با توجه به تعداد هجاها و تم کلی کلام ملودی هایی سرسری و دم دستی را می سازند و حاصلش همین افول است.
    پس از آهنگساز نوبت تنظیم کننده است که این سیر و حرکت رو به جلو را ادامه دهد. تنظیم کننده، حالا تنها با کلام سر و کار ندارد، بلکه باید با کلام و ملودی کار کند. او با تکیه بر این دو رکن، بهتر می تواند به فضا و روح اثر نزدیک شود. او هم باید با توجه به داشته های در دست، موسیقی زمان سکوت ترانه خوان و موسیقی پس زمینه ی ملودی اصلی اثر را بنویسد. باید با اوج ها اوج بگیرد و با فرودها، فرود را تجربه کند. باید با بخش های پراحساس، احساسی برخورد کند، و با بخش های حماسی، حماسی. غم و شادی و یاس و امید باید در تنظیم، همگام با ملودی و کلام شنیده شود. تنظیم کننده باید درک کند که چه ترانه ای با سازهای کمتر و لایه های موسیقيایی محدودتر به کمال می رسد، و چه ترانه ای با سازهای بیشتر و موسیقی چند لایه. تنظیم کننده با انتخاب سازها هم تاثیر بسزایی در انتقال درست حس کلام و ملودی به مخاطب دارد. حسی که ویولن به شنونده می دهد، با گیتار بسیار متفاوت است. تاثیر پیانو با فلوت فرق دارد. هر یک از این سازها در فضاها، و با ملودی های خاص، تاثیرهای مختلف و متفاوتی دارند، و این وظیفه تنظیم کننده است که در جهت بهبود یک اثر، بهترین انتخاب ها را انجام دهد. نقش تنظیم در یک ترانه، نه تنها کمرنگ تر از دیگر ارکان نیست، بلکه از نظر من، کلیدی ست که می تواند یک اثر متوسط را به اثری عالی و درخشان تبدیل کند.
    پس از این دو مرحله فضاسازی، و ساخت موسیقی و انتخاب سازها، که همه ی ارکان یک اثر به تکامل نزدیک می شوند، نوبت آوازخوان، به عنوان یک مجری انسانی ست، که با توجه به ساخته های ترانه سرا، آهنگساز و تنطیم کننده، جان کلام را بیان کند. متاسفانه حتی از زبان برخی بزرگان موسیقی، که می خواهند نقش خود را در موفقیت یک ترانه، پررنگ تر کنند و نقش باقی ارکان را ضعیف، می شنویم که آوازخوان را با سازهای گروه ارکستر مقایسه می کنند. و می گویند، خواننده ای که درست بخواند، مانند سازی ست که درست نواخته می شود، و کسی که بد می خواند، مانند سازی ست که درست نواخته نمی شود. در واقع، این گفته به این معناست که این آهنگسازان، ترانه خوان را به عنوان یک هنرمند قبول ندارند، و او را سازی می دانند که توسط آنها کوک می شود و می نوازد. اما با کمی تامل و دقت در تاثیر آوازخوان در یک ترانه، متوجه می شویم که این تعبیر و مقایسه ی آنها با ساز، تعبیری سراسر مغرضانه و نادرست است. آوازخوان به عنوان یک هنرمند که دارای خلاقیت است، با درک درست و عمیق از یک اثر، می تواند ارزش هایی را به کار اضافه کند که از عهده ی هیچ سازی در دنیا، با بهترین نوازنده ها برنمی آید. باز هم با رجوع به ترانه های ارزشمند این سرزمین که مورد بازخوانی های بد قرار گرفته اند، می توانیم به خوبی و به درستی نقش بسیار مهم ترانه خوان را در اجرای اثر دریابیم.
    ترانه خوان، در اجرای یک اثر، وظایف گوناگون و مهمی را بر عهده دارد. او اگر بتواند به خوبی و درستی این وظایف را به انجام برساند، اجرایی در خور و ماندنی را از خود به یادگار گذاشته است. ترانه خوان در اولین گام باید، ملودی ساخته شده توسط آهنگساز را به درستی و بدون خارج خوانی اجرا کند. حال این اجرا ممکن است دشواری های خاصی داشته باشد، و یا دارای اوج و فرودها و کشش ها و افت و خیزهای گوناگون باشد، که وظیفه ی اجرای آن تنها بر عهده ی ترانه خوان است. اما در گام بعدی، ترانه خوانی که کارش را بلد است، تنها به این روی نت خواندن اکتفا نمی کند، و می کوشد قدمی فراتر در برقراری ارتباط با شنونده بردارد. او می تواند با توجه و دقت و وسواس بر روی واژه ها، یا بخش هایی از اثر که دارای معنی خاصی ست، برای اجرای خود تحریر انتخاب، و اجرا کند. این تحریرها می تواند در جایگاه ها و زمان های مختلف، حاوی حس ها و منظورهای گوناگون باشد، که بسیار اثرگذار است.
    علاوه بر اجرای تحریرها، ترانه خوان، لحن را به کلام اضافه می کند. کلامی که روح در آن نهفته و مستتر است، تنها با یک لحن و ادا شدن درست می تواند جان بگیرد و رسالت خود را به انجام برساند. این آوازخوان است که باید با انتخاب لحن درست، در واژه واژه ی اثر دخالت کند و ارتباط و پیوندش را با کلام به اوج برساند. به قول „ابی” ، آوازخوان باید با کلام کشتی بگیرد، تا بتواند واژه ها را درست بفهمد و درست ادایشان کند. لحن غمگین، با شاد، لحن تشویش با هیجان، لحن غرور با شکست متفاوت است. این آوازخوان است که باید بتواند این لحن ها را از یکدیگر تمایز دهد و هر یک را به درستی، و در زمان مناسب به زبان بیاورد و اجرا کند. همان طور که می دانید، این انتخاب لحن درست، موضوعی ست که در نمایش و سینما اهمیتی بی اندازه دارد. بازیگران مدت ها تمرین می کنند که این لحن ها، و نحوه ی ادای درست آنها را بیاموزند.
    از دیگر نقش های اساسی آوازخوان، انتقال حس هاست، که همراه با همان لحن ها باید به مخاطب منتقل شود. ترانه عاشقانه یک نوع حس، ترانه ی اجتماعی و سیاسی، حسی دیگر، ترانه ی حماسی نوعی دیگر از احساسات را برای اجرا نیازمند است، و این ترانه خوان است که عهده ی انتقال این احساس را به کلام، در کنار موسیقی و تنظیم بر عهده دارد.
    تمامی این فاکتورها، فاکتورهای اساسی ایست که در هیچ سازی وجود ندارد. آوازخوان شاید در اولین مورد، یعنی درست خواندن ملودی، با ساز مشترک باشد، اما در جان بخشیدن و قابل لمس کردن کلام، هیچ مشابهت و قرابتی بین آوازخوان به عنوان یک هنرمند، و یک ساز به عنوان وسیله ای برای تولید نواهایی موسیقایی وجود ندارد.
    بله، مجموعه ی کار و زحمت تمامی این عوامل است که جان و روح را در کلام به جریان می اندازد و حاصلش ترانه ای می شود که با هر بیتش، دل شنونده به لرزه در می آید. ترانه اینگونه و با تلاش همه ی این عوامل ترانه می شود. ضعف و عدم توانایی در هر یک از این عوامل، لطمه هایی بزرگ به اثر وارد می کند که جبران پذیر نیست و به راحتی می تواند، یک کار با پتانسیل خوب را، به کاری با ارزش کم بدل کند.
    یک بار دیگر، بعد از خواندن این نوشته، یکی از ترانه های درست و مطرح ترانه ی نوین را، از آغاز تا پایان، با دقت بر روی کلام، موسیقی، تنظیم و صدا گوش کنید، حتما به کشف هایی تازه در آن ترانه دست می یابید. ترانه های درست و استخوان دار ما، در پس لایه ی رویین اثر که همه می شنوند، جهانی از صدا ها و نت ها و معانی را در خود نهفته دارند، که به گوش اکثریت غریب به اتفاق مخاطبین ترانه نمی رسد. بسیاری از همین عوامل، عوامل اصلی جان گرفتن و روح دار شدن یک اثر است. عواملی که ناشناخته و شنیده نشده، برای شنونده ی عام باقی می ماند، اما همین نکات ریز است که کلیت یک ترانه را دارای ارزش و پتانسیلی خاص می کند. امیدوارم دوستان جوانی که امروز در کار تولید ترانه هستند، به راستی به این درک از کلام و موسیقی و تنظیم برسند، و درست و عمیق و حرفه ای با پدیده ی هنری ای به نام ترانه برخورد کنند، نه این طور که امروز برخورد می شود.

  2. 3 کاربر برای این پست از Leon تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •