0
.: به کجا چنين شتابان؟! :.
دهه پنجاه خورشيدی را به واقع می توان نقطه عطفی در تاريخ موسيقی ايران محسوب نمود. ظهور و حضور پررنگ و چشمگير ابر ستارگانی بی تکرار در وادی موسيقی اعم از ترانه سرا، آهنگ ساز و آوازخوان در اين دهه جانی دوباره به موسيقی نيمه جان و ضعيف و به عبارتی صحيح تر سخيف و کافه ای که تا قبل از آن در غياب موسيقی نوين ميدان دار اصلی اين عرصه بود بخشيد و در يک جهش سريع و خارق العاده سبب شد تا سلايق عامه جامعه دگرگون گرديده و موسيقی به ابزاری بسيار با ارزش و قدرتمند جهت بازگو نمودن عميق ترين و زيباترين مفاهيم اجتماعی مبدل شود.
اما از بد حادثه اين سير تحول مثبت و تاريخی ديری نپاييد و با رخداد انقلاب سال پنجاه و هفت به ناگزير دچار ورطه رکود شده و موسيقی جديدی از نوع حماسی انقلابی جايگزين آن گرديد و از آن پس دو جريان متفاوت و متضاد در موسيقی ايرانی پديدار شد، يکی ادامه بطئی و نسبتاً مبهم موسيقی نوين دهه پنجاه در خارج از کشور که با سخت جانی و در عين تمامی مصائب و گرفتاری های موجود در آن سوی آب ها و تنها با تکيه بر تعهد و از خود گذشتگی ابر ستارگان اين مقوله به حيات خويش ادامه می داد و ديگری موسيقی اجباری دولتی که از سوی قدرت حاکمه به جامعه تزريق می گرديد و نکته بسيار جالب توجه در اين رقابت ناعادلانه و نابرابر در گذر زمان، پا گرفتن و از نو ريشه دوانيدن ديگر باره موسيقی نوين و در نهايت از ميدان به در نمودن موسيقی تصنعی و منفعل تبليغاتی دولتی بود که نتيجه آن را در چند ساله اخير شاهد بوده ايم.
اما عجيب تر از آن، حرکت ارتجاعی موسيقی پاپ پس از این پیروزی دلنشین به سوی موسيقی منحط کافه ای قبل از دهه پنجاه البته با رنگ و لعابی جديد است! به جز در مواردی انگشت شمار، موسيقی پاپ چه در داخل و چه در خارج از کشور با شتابی ديوانه وار به سوی موسيقی کافه ای و کلاه مخملی و داش مشتی! قبل از دهه پنجاه روانه است. نمونه اين موسيقی به راستی سخيف و بی مايه را علاوه بر شبکه های لس آنجلسی در شبکه های تحت حمايت دستگاه حاکمه از جمله تلويزيون ماهواره ای مهاجر به کرات شاهد بوده ايم.
پرسش اينجاست که در سرزمينی با قريب به هفتاد ميليون جمعيت آيا تمام بضاعت هنری ما به همين هجويات و لاطائلات ختم می شود؟؟؟آيا موسيقی به مثابه يکی از هنرهای هفتگانه که درست يا نادرست مدعی هستيم که تنها نزد ايرانيان است و بس! در مشتی ترانه و ويدئوهای مهوع و بی محتوايی که اين روزها چونان علف های هرز در جای جای دشت موسيقی ما می رويد خلاصه می شود؟؟
وضعيت اسفناکی است...
آنچه که امروز در آن سوی آب ها و در عين حضور بانيان و ابر ستارگان تاريخی موسيقی و ترانه می گذرد، پس از ادغام فرهنگی ماهواره ای و اينترنتی و وصال دوباره اهالی موسيقی در داخل و خارج از کشور نيز چندان دلپذير و خوشايند نيست و موج سبک گرايی کماکان به حرکت ويرانگر خود مشغول است.
البته پر واضح است که موسيقی نيز مانند ساير شاخه های هنر نياز به بستر سازی های جديد جهت پاسخگويی به خواست های جوامع امروزين دارد و فارغ از ارزش های تاريخی و نوستالژيک، موسيقی درخشان دهه پنجاه هم نياز امروز جامعه را پاسخگو نخواهد بود. نمونه بی بديل پاسخگويی صحيح را می توان در شب نيلوفری، اثری ماندگار از ابرستارگانی چون ايرج جنتی عطايی، سياوش قميشی و ابی عزيز جست که در کنار رعايت ارزش ها و اصول کلی ترانه نوين با بستر سازی امروزی ، مورد استقبال بی نظير عامه نيز قرار گرفت.
شوربختانه اکنون ترانه های شاد در بيشتر موارد جای خود را به هجويات آنچنانی داده و اکثر ترانه های سياسی اجتماعی در حد سرودهای انقلابی سطحی و شعارزده متوقف می شوند و متاسفانه در گير و دار اين بازار مکاره از انگشت شمار متوليان حقيقی موسيقی نوين کار چندانی ساخته نيست و در ميان بهت عميق صاحبان انديشه، اثری مانند بيست(کار اخير برادران جعفری) به گزارش سايت رسمی کمپانی آونگ به سرعت و راحتی اثری مانند راه من که عصاره تلاش چندين ساله اساطير به نام موسيقی نوين ايران است را پشت سر می گذارد.
جای بسی تاسف است... و می ماند اين پرسشی که دائماً ذهن را به چالش می طلبد:چه بر سر ما آمده است؟و به کجا می رويم چنين شتابان؟؟!
علاقه مندي ها (Bookmarks)