-
مدیر کل سایت
وضعیت
- افلاین
زمانی که بچه بودیم دنيا چقدر زيبا بود.
0
زمانی که بچه بودیم دنيا چقدر زيبا بود. چقدر همه چی رنگ و بوی اميد داشت و همه چی سرشار از اميد و عشق به آينده
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن
خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی
پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها
این سال دیگه میریم راهنمایی . دو سال دیگه میریم دبیرستان . یکسال دیگه دیپلم و
و مدام این جمله روی زبونمون بود . وقتی بزرگ شدم ... وقتی بزرگ شدم ..
با هر نوبرانه چشمها رو میببستیم و آروز میکردیم ... چقدر آرزو داشتیم.
دنیا دنیا امید
روزی که نوبرانه زردآلو بود و چشمها رو بستم و خواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم
چشم رو باز کردم و نوبرانه زرد آلو در دستم و من بی آرزو. چقدر بزرگ شدن درد آور بود
بزرگ شدیم و هیچ نشد
حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد تا مهر امروز مثل دیروز . هر سال که گذشت هیجان ها کم تر و کم تر شد . سالها تکراری تر
کار و کار و کار برای هیچ
آرزو ها حسرت شد و ماند، بیمهایی که داشتیم که روزمرگی رو دچار نشیم شد زندگی، و فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز همانی که بزرگترها داشتن و ما میترسیدیم از دچار شدن بهش
آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن.
دیگه میتونستیم از خیابان ها رد بشیم.
ردشدیم بارها و بارها و بی پناه
خوشا روزهایی که نمیتوانستیم و دستهایم را به دست بزرگ و نرم پدرمیدادیم و طعم تکیه گاه را میچشیدیم
بزرگ شدیم و همه شبها به تنهایی گذشت و خوشا شبهایی که بهانه مریضی و ترس به تختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر میلغزیدیم و خوش میخوابیدیم ...
بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بیحس و سرد عابر بانک پول میگیرم،
و چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه تومانی هایی که از دست پدر میگرفتیم با لبخند.
دیگه نه امیدی به سال دیگه. نه به خرداد ونه به مهر.
تا بچه هستيم بزرگ شدن چه اميد شيرينی است و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ.
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
-
10 کاربر برای این پست از Majed تشکر کرده اند:
-
Tuesday 27 May 2008
# ADS
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
2 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
2 کاربر برای این پست از AliB تشکر کرده اند:
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
نوشته اصلی توسط
sara_k
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
سلام
خیلی قشنگ بود و واقعی ، اما فکرنکنم همیشه هم اینجوری باشه این بستگی به خود آدم ها داره و حدی که برای خودشون در نظر می گیرن !
اگه منبعی داره و شما هم یادتون هست لطفا"بگید
سخن شما به نظر من درسته اما این نوشته با روحیه ی جوان ایرانی فکر می کنم با توجه به شرایطی که حکم فرماست (وارد جزییات نمی شوم) بیگانه نیست.
فکر می کنم شاید زندگی بزرگتر ها آنقدر ها هم بی هیجان و شور و امید نیست اما...
من که خودم به عنوان یه جوون ایرانی با تمام وجود این نوشته رو زندگی کردم و فهمیدم
روی من خیلی اثر گذاشت
-
7 کاربر برای این پست از AliB تشکر کرده اند:
-
کاربر نمونه
وضعیت
- افلاین
0
دستت درد نکنه ماجد خیلی خیلی خیلی جالب و زیبا بود.
من هم با علی موافقم . یه جورایی حرف دل جوونه ایرانی بود. من یکی که خیلی باهاش حال کردم زیبا و دلنشین بود.
تمامی احساسات پاک و زیبای کودکی رو یادم آورد. عجب حسی داشت اون دوران. روزگاره عجیبی هستش کودکی و نوجوانی. ولی به عقیده من روزی میرسه که یاد دوران مجردی و دانشجویی می افتیم. و شاید حسرت بوخوریم. البته زندگی رو همین حسرتا جالب میکنه. ای بابا چه حالی میداد تابستونا،گرمای خورشید وسط زمین فوتبال،خون دماغ میشدیم،میافتادیم زمین،دعوا میکردیم،واقعا هیچی تو دلمون نبود شایدم تو کلمون. روزگاری که تنها دلمشغولی ما درس بود. الان چی؟؟البته شاید من خیلی دارم بد نگاه میکنم.
این حرفای ماجد منو دوباره یاده این حرفا میندازه که تلاش و به آبو آتیش زندن به چه قیمتی؟؟؟؟؟؟شاید یه بار دیگه فکر کنم که برای چه به دنیا اومدم،من و تو برای چی داریم زندگی میکنیم؟هدف چیه؟؟فکر نکنم پول جوابه خوبی باشه. خیلی از مسیرمون داریم دور میشیم.
بی خیال.
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز دل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را وان گه گرفتارت شوم
-
5 کاربر برای این پست از خان تشکر کرده اند:
-
مدیر کل سایت
وضعیت
- افلاین
0
نوشته اصلی توسط
AliB
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
ماجد جان این کار نوشته ی خود شما بود؟؟؟
اشک ما را سرازیر کردی برادر
چقدر صادقانه و زیبا نوشتی!!!
...
سلام به همه...
اوووووووووووو.. فكرش رو نميكردم اين همه استقبال بشه..
والا اين متن رو من 4 سال پيش نوشتم... زمان كنكور و نا اميدي و خلاصه خيلي چيزا كه خيلي ها خودشون اين مساله رو تجربه كردن...
تو يكي از گروه هاي ياهو كه اون زمانها تو n تاشون فعال بوديم و الاف send to all كرديم...
امروز دوباره اين به دست خودم رسيد... در كمال نا باوري
باورتون نميشه... فكرشو نميكردم اثري ازش باقي مونده باشه...
ولي انگار خيلي ها ازش خوششون اومد...
ولي اعتراف ميكنم وقتي بعد اين همه سال دوباره خودم خوندمش روم تاثير گذاشت.. لول..
به همين خاطر تصميم گرفتم اينجا هم بزارمش...
البته من خودم رو اين نوشته ي خودم نقد دارم... هاها...
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
-
6 کاربر برای این پست از Majed تشکر کرده اند:
-
کاربر نمونه
وضعیت
- افلاین
من از نـژادِ اهـــوراییــانِ آزادم / من از بهشتِ چو زندان، خوشم نمی آید
اگر خدای نفهمد زبانِ پارسی ام / از آن خدای، به قرآن ! خوشم نمی آید
-
2 کاربر برای این پست از marzi_a1732 تشکر کرده اند:
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از AliB به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از helenmortazavi به خاطر این پست تشکر کرده اند:
علاقه مندي ها (Bookmarks)