0
ميرزا محمدعلى، متخلص به صائب بزرگترين شاعر قرن 11 هجري است. او در در سال ۱۰۰۰ يا ۱۰۰۷ هـ. ق در تبريز به دنيا آمد:
صائب از خاك پاك تبريز است/ هست سعدى گر از گل شيراز
وى در سال ۱۰۸۷ ق دارفانى را وداع گفت. قبر صائب در باغچه اى در اصفهان در خيابانى كه به نام او نامگذارى شده است قرار دارد. پدرش بازرگان بود. در سال ۱۰۱۲ هجرى شاه عباس كبير همه تجار و بازرگانان را براى رونق بخشيدن پايتخت تازه بنيان صفوى به اصفهان دعوت كرد. او نيز همراه پدرش راهى آنجا شد و در سن جوانى مشرف به حج شد و بعد از آن به آستان قدس رضوى مراجعت كرد.
شكرلله كه بعد از سفر حج صائب
عمر خود تازه به سلطان خراسان كردم
و بعد به اصفهان بازگشت و با وجود تمام جاذبه ها و نقوش و زيبايى هاى تاريخى كه در اصفهان بود وى سودايى سفر به هندوستان شد و علت آن نيز شنيدن افسانه هايى از سرزمين بزرگ هند و غرائب طبيعى كه در آن جا بود و ديگر اين كه در آن زمان اكثر شاعران و هنرمندان به هندوستان سفر مى كردند بالاخره در سال ۱۰۳۴ راهى سفر شد و تنها چيزى كه با خود همراه داشت دفتر شعرش بود و چون به كابل رسيد در محضر ظفرخان، والى آنجا كه از ادب دوستان ايرانى نيز بود اغرار و اكرام فراوانى ديد و در همانجا ماندگار شد، وى مى گويد:
چو زلف سنبل اوراق من پريشان بود
نداشت طره شيرازه روى ديوانم
تو غنچه ساختى اوراق باد برده من
وگرنه خار نمى ماند از گلستانم
و صائب همراه ظفرخان به لاهور، كشمير و برهانپور سفر كرد و بعد از ۹ سال از هندوستان به اصفهان مراجعت كرد، شهرهاى مشهد، قم، كاشان، اردبيل و مازندران را سياحت كرد و همچنين از شعراى معاصر وى مى توان طالب آملى، كليم كاشانى، ظهورى ترشيزى را نام برد. صائب مردى متدين و متشرع بود. او شيعه دوازده امامى و معتقد به تمام فرايض و سنت هاى اسلامى بود.
صائب به شهادت اشعار خود و همچنين قول معاصرانش، وى مردى فرشته خو، كم آزار و متواضع بود و تمام تذكره نويسان نيز از محامد او سخن گفته اند. حتى دشمنش آذر در آتشكده مى نويسد: «در اصفهان كسب كمالات صورى ومعنوى كرد. » و صائب از جمله شاعرانى است كه در زمان حياتش آوازه سخنانش تا قلمرو زبان درى (ايران، هندوستان، عثمانى) را شامل گرديد و به قول صاحب سفينه خوشگو «خوندگار روم و پادشاهان اطراف درخواست نسخه اى از ديوان او در حال حيات مى كردند و شاه ايران به رسم تحفه و هديه مى فرستاد و منت مى نهاد» و همچنين علاقه مندان به سخن و شعر او از مكان هاى مختلف و برخى پاى پياده به اصفهان مى آمدند تا وى را ملاقات كنند و نويسندگان تذكره هاى نصرآبادى، قصص الخاقانى، سرو آزاد و كلمات الشعرا، استادى و جلالت وى را ستوده اند و صائب يكى از بزرگ ترين شاعران شيوه سبك هندى است و از مختصات آن مى توان به مواردى اشاره كرد.
۱- داشتن زبانى جديد، به طورى كه شعر از مدرسه به بازار آمد و زبان رايج مرسوم همان زبان مردم عصر و به صورت واقع گرا بود.
۲- معنى گرايى در شعر هندى رايج بود و شاعران به معنى و محتوا بيشتر از زبان و صورت اهميت مى دادند به طورى كه هيچ معنا و مضمونى نيست كه در شعر صائب نيامده باشد. او حتى از گل قالى، تندباد بيابان و تبخال نيز مضمون سازى كرده است و كوشش شاعر سبك هندى مضمون يابى و ارايه خيال خاص و برجسته است.
يعنى تفكرى جزيى كه تازگى و بدعت و بيان اعجاب انگيز در آن نمايان است. چنانچه صائب مى گويد:
مى نهم در زير پاى فكر، كرسى از سپهر
تا به كف مى آورم يك معنى برجسته را
۳- ادبيات: در سبك هندى از صنايع ادبى بديع و بيان به غير از تشبيه كه اساس كار آن ها است استفاده چندانى نشده است. زيرا سبك هندى شعر، مضمون هاى اعجاب انگيز و ايجاد رابطه هاى غريب است و در آن بيشتر به زيبايى و تازگى معنى التفات مى گردد. به طورى كه صائب مى گويد:
در حسن بى تكلف معنى نظاره كن
از ره مرو به خال و خط استعاره ها
صائب به علت داشتن طينتى خوش همه شعراى معاصرش را در اشعارش به نحوى ستوده و همچنين به نظيرى نيشابورى نيز توجه بيشترى داشته است و در اشعار قدما به خصوص مولانا و حافظ تتبع كافى داشت، مثلاً از مولانا و حافظ در فحاوى اشعارش ابياتى را آورده است:
از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
اين ساغر روحانى صهباى دگر دارد
ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائب
مريد زمزمه حافظ خوش الحان باش
و شيوه شاعرى را از نظر ايجاد تناسبات متعدد بين الفاظ و گرايش به ايهام از حافظ آموخته است:
به فكر صائب از آن مى كنند رغبت خلق
كه ياد مى دهد از طرز حافظ شيرازى
صائب با آن همه ابيات عرفانى و عظيم خود فرد روشن بينى بود و عرفانش الهى.
تو آن زمان شوى از اهل معرفت صائب
كه ترك عالم چون و چرا توانى كرد
و نكات فلسفى و انتباه و عبرت نيز در اشعارش به چشم مى خورد:
بر لب بام خط نتوان بخواب امن رفت
ايمنى خواهى زاوج اعتبار انديشه كن
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بى ادبيست
تويى ادب، ادب خود نگاهدار، مخسب
و همچنين نكته هاى اجتماعى، انتقادهاى شديد از دكانداران شريعت و طريقت و اخلاق، موج مى زند:
فغان كه نيست بجز عيب يكدگر جستن
نصيب مردم عالم از آشنايى هم
***
ما با اين ده روز عمر از زندگى سير آمديم
خضر چون تن داد حيرانم به عمر جاودان
***
پشه با شب زنده دارى خون مردم مى خورد
زينهار از زاهد شب زنده دار انديشه كن
***
نيستم دلگير اگر آيينه ام در زنگ ماند
من كه اهل معنيم صورت پذيرى چون كنم
***
در حفظ آبرو زگهر باش سخت تر
كاين آب رفته باز نيايد بجوى خويش
از موضوعات رايج غزل صائب كه توسط آن مى توان شخصيت و روحيه و خلقيات وى را نيز تجسم كرد مى توان از: بيقرارى و شيدايى، مردم گريزى، حيا و نرم خويى، فرار از تقليد و تعريف از خود نام برد كه ابياتى در همان موارد گفته شده است:
نه من از خود نه كسى از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل ديوانه را گم كرده ام
***
صائب نشان به عالم خويشم نمى دهند
چندانكه مى كنم ز كسان جست وجوى خويش
***
صائب به هيچ دل نبود ديدنم گران
بار كسى نمى شوم و بار مى كشم
***
پيش كسى دراز نگشته است دست ما
ما چون چنار ز آتش خود در گرفته ايم
***
دل مى برد ز قند مكرر كلاهم من
نى مى كند به ناخن شكر كلام من
***
منابع مضمون هاى به كار گرفته شده صائب انسان و جهان است. او سعى دارد تا خصلت هاى آدمى كه دوگانه مى باشد را نشان دهد. در اشعار او انسان نيمى فرشته و نيمى اهرمن مى نمايد و جهان مجموعه اى از تضادهاى بين نور و ظلمت حيات و ممات است و اين دوگانگى، خود نظم در خلقت ايجاد كرده است. ذهن او در تلاش است تا رابطه اى بين انسان و طبيعت و بالعكس بيابد. در واقع تضاد در شعار صائب براى ايجاد خلق مضامينى نو و تازه مى باشد كه هر بيت آن معنى و انديشه خاصى را دارا است. به قول مرحوم استاد فيروزكوهى «او نه تنها به نقاشى احوال انسانى، بلكه به تجسم همه ريزه كارى هاى حيات كمربسته است، صائب نقاشى چيره دست است كه همه ريزه كارى ها و پست و بلندى هاى اندام حيات و چين و شكن هاى چهره زندگى و زشتى و زيبايى آن را با قلمى دقيق و چشمى خرده بين و موشكاف نقاشى كرده است. »
و صور خيال در شعر صائب پويا مى باشد:
آب چو هموار برود آيينه است
سيل چون به دريا بريزد صاف مى شود
روشنگر وجود بود آرميدگى
آيينه است آب چو هموار مى رود
تو سعى كن كه به روشندلان رسى صائب
كه سيل واصل دريا چو شد زلال شود
و در حقيقت تجسم بخشيدن به اشيا و زندگى و حيات دادن به آن ها به نوع زيبايى در اشعار صائب شكل گرفته است:
به دامن مى دود اشكم گريبان مى درد هوشم
نمى دانم چه مى گويم نسيم صبح در گوشم
در اينجا صائب به نسيم صبحگاهى جان داد كه توان سخن گفتن را نيز دارد و يا در بيت ديگرى از صائب آمده است:
چه عاجز گره دل شدى به باغ خرام
كه تيز كرده بهار از شكوفه دندان ها
كه شكوفه دندان بهار است و بهار با اين دندان ها مى خواهد گره از دل را باز كند و هنر ديگر صائب در به هم آميختن ظلماتى است كه هيچ ارتباط و تناسبى با هم ندارند. به طورى كه اين كلمات را با نيروى اعجاب انگيز مضمون از كثرت به وحدت مى رساند:
من آن حسن غريبم كاروان آفرينش را
كه جاى سيلى اخوان بود فيل بنا گوشم
كه اجزاى اين بيت: حسن، كاروان، غريب، سيلى، اخوان، نيل و بناگوش همگى با هم داستان يوسف كه مورد قهر و بى مهرى قرار گرفت را تداعى مى كند.
و آثار صائب عبارتند از: كليات (شامل ۷۳ هزار بيت) است، يك دفتر از اشعار ۶۹۱ شاعر ادوار مختلف كه مورد پسند وى بود و به بياض يا سفينه صائب معروف است، مرآت الجمال، دو سه قطعه نثر از او در دست است كه يكى نامه اى به شاه عباس ثانى در استدعاى باز كردن ميخانه ها و ديگرى نثرى در باب قليان و كثرت علاقه بدان و قطعه سوم نامه اى به دوستى در تقاضاى گل نرگس مى باشد.
منابع: ۱- تصوير شاعرانه از غلامحسين يوسفى
۲- تذكره نصرآبادى
۳- سبك شناسى شميسا
۴- سيرى در غزل شميسا
منبع:جوان
اشعارموجود
دل خراب مرا جور آسمان کم بود
پرواز من به بال و پر توست زینهار
اگر نه مد بسم الله بسودی تاج عنوانها
فريب تربيت باغبان مخور اي گل
سعي درتسخيردل هاکن که چون اين دست داد
ای خارو خس بحر ثنای تو سخنها
خوش آنکه از دوجهان گشت بی نیاز اینجا
در آتش بود نعل نسیم بهار را
ای تورا در سینه هر ذره نهان راز ها
علاقه مندي ها (Bookmarks)