لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ساختار ترانه "درخت"

  1. #1
    Leon آواتار ها
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    726
    تاریخ عضویت
    Mar 2007
    نوشته ها
    1,907
    میانگین پست در روز
    0.30
    تشکر از پست
    960
    7,753 بار تشکر شده در 1,683 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 18/9
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض ساختار ترانه "درخت"


    0 Not allowed! Not allowed!
    موضوع :ساختار ترانه „درخت”

    نویسنده :پویان مقدسی


    گوش کنيد.

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    معتقدم ترانه ی درخت، یکی از چند ترانه ی برتر تولید شده در سال های پس از انقلاب است. ترانه ای که چه از نظر مضمون و چه از نظر شیوه ی روایت و ساختار جاری در آن، یکی از قوی ترین و متفاوت ترین ترانه های تولید شده در سال های اخیر می باشد. „درخت” با ظرافت ها، فرم ها، و ساختار قدرتمندی که دارد، اثری درخور در تاریخ ترانه ی ماست. بد ندیدیم که نگاهی دقیق تر به این ساختار جاری در اثر داشته باشم.
    ساختار چیزی ست که در هر اثر هنری در خور وجود دارد، اما قابل مشاهده نیست. ساختار باید توسط مخاطب کشف شود، تا هنر هنرمند بهتر و عمیق تر درک گردد. ترانه ی درخت، ترانه ای ست که با ساختاری مستحکم از سوی ایرج جنتی عطایی به عنوان ترانه سرا نوشته و پرداخته شده، و به دلیل همین توانایی ساختاری، این اثر چنین مورد توجه و قابل تحسین است. در اینجا بدون پرداختن به مفهوم و موضوع ترانه، تنها به برجستگی های ساختاری به کار گرفته شده در این اثر می پردازم.
    „درخت” ، یکی از معدود ترانه های ماست که توسط دو راوی روایت می شود. این استفاده از دو راوی، برجسته ترین کاری ست که ترانه سرا برای روایت بهتر ترانه ی خود انجام داده است. راوی نخست، راوی سوم شخص، یا دانای کل است که روایت را شروع می کند و پیش می برد. این راوی یک قصه ی گوی کامل است. و راوی دوم راوی اول شخص است که از زبان درخت داستان، به بیان شرح حال خود می پردازد.

    راوی سوم شخص کارش را از همان آغاز کار شروع می کند :

    توی تنهایی یک دشت بزرگ
    که مث غربت شب بی انتهاس
    یه د رخت تن سیاه سربلند
    آخرین درخت شبز سر پاس

    رو تنش زخمه ولی زخم تبر
    نه یه قلب تیر خورده، نه یه اسم
    شاخه هاش پر از پر پرنده هاس
    کندوی پاک دخیله و طلسم

    چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
    مهمون سفره ی سبز اون شدن
    چه مسافرا که زیر چتر اون
    به تن خستگی شون تبر زدن

    تا یه روز تو اومدی بی خستگی
    با یه خورجین قدیمیه قشنگ
    با تو نه سبزه، نه آینه بود، نه آب
    یه تبر بود با تو، با اهرم سنگ


    به خوبی مشاهده می کنید که در این ابیات، دانای کل، به روایتی عینی می پردازد. در آغاز، کارش را با توصیف جغرافیای وقوع داستان شروع می کند. سپس قهرمان داستانش که همان درخت است را به شنونده نشان می دهد. بعد از آن به اهمیت و جایگاه این شخصیت در دشت تصویر شده ی داستانش می پردازد. به اهمیت اسطوره ای و مذهبی آن برای مردم، و به جایگاه امنش برای پرندگان و مسافران. در اینجا مخاطب به خوبی با این قهرمان آشنا و به آن علاقه مند شده است. در گام بعدی با آماده شدن ذهن مخاطب و پرداخت شخصیت قهرمان داستان، می بینیم که راوی در بند بعد ضربه ی حسی را با آمدن مرد تبر به دست به مخاطب آغاز می کند.
    بعد از این بخش از ترانه، ترانه سرا با هوشیاری ای خاص، برای بیشتر کردن تاثیر روایت، و ارتباط حسی بیشتر مخاطب با درخت قهرمان داستان، راوی را به یک باره تغییر می دهد و راوی اول شخص جای دانای کل را می گیرد و با غرور و صلابتی خاص به معرفی خود می پردازد و رنج و اعتراض و مبارزه طلبی خود را از حضور مرد تبر به دست آشکار می سازد :

    اون درخت سربلند پر غرور
    که سرش داره به خورشید می رسه، منم، منم
    اون درخت تن سپرده به تبر
    که واسه پرنده ها دلواپسه، منم، منم

    من صدای سبز خاک سربی ام
    صدایی که خنجرش رو به خداس
    صدایی که توی بهت شب دشت
    نعره ای نیست، ولی اوج یک صداس

    در بخش بعد دوباره راوی تغییر می کند و دانای کل به روایت داستان و پیش بردن آن می پردازد :

    رقص دست نرمت ای تبر به دست
    با هجوم تبر گشنه و سخت
    آخرین تصویر تلخ بودنه
    توی ذهن سبز آخرین درخت

    حالا تو شمارش ثانیه ها
    کوبه های بی امون تبره
    تبری که دشمن همیشه ی
    این درخت محکم و تناوره



    در این بخش هم دانای کل با ظرافتی خاص به بیان عینی وقایع می پردازد. موضوع بسیار زیبای دیگر در این بخش به کارگیری حس شنوایی مخاطب در اثر است. در بندی که ترانه سرا شمارش ثانیه ها را با کوبش تبر به درخت همراه کرده است، شنونده و یا خواننده ی ترانه به خوبی این دو صدا را می شنود. تیک تاک ساعت و کوبه ی تبر به تن درخت.
    در بخش بعد، که بخش پایانی ترانه است، دوباره راوی تغییر می کند. دوباره درخت به حرف می آید و مبارزه طلبی خود را به رخ می کشد :

    من به فکر خسته گی های پر پرنده هام
    تو بزن تبر بزن !
    من تو فکر غربت مسافرام
    آخرین ضربه رو محکم تر بزن

    ترانه سرا، روایت را در اوج خود به پایان می برد و مخاطب را تعلیقی جذاب باقی می گذارد. تعلیقی که عاقبت جنگ تبر و درخت را نشان می دهد. آیا تبر این آخرین درخت را هم می اندازد ؟ یا درخت با ایستادگی اش پیروز این میدان خواهد بود ؟ ایجاد این تعلیق ذهن مخاطب را به کار می اندازد تا خودش تصمیم گیرنده ی این پایان باشد و خودش نتیجه بگیرد.
    جالب اینجاست که سیاوش قمیشی به عنوان آهنگساز هم با دانشی درست این ساختار دو گانه ی روایت را درک کرده و در ملودی اش به خوبی می توان این درک بالا را فهمید. تمام بخش هایی که توسط راوی سوم شخص روایت می شود در نت هایی پایین با فراز و نشیب هایی ثابت و نه چندان پر پیچ و خم نوشته شده است. و بر خلاف آن بخش های روایت راوی اول شخص که درخت است، در گام هایی بالا، همراه با فراز و نشیب هایی محکم و مبارزه طلبانه نوشته شده است.
    ابی به عنوان آوازخوان اثر هم، که به نظر من بهترین انتخاب برای اجرای این اثر بوده، با توانایی مثال زدنی اش در ادای لحن ها، تفاوت این دو راوی را در نحوه ی بیان و صدایش نشان داده است. به خوبی با اندکی دقت می فهمیم که صدای آوازخوان در اجرای راوی سوم شخص با راوی اول شخص کاملا متفاوت است. صدای راوی سوم شخص احساس چندانی را منتقل نمی کند و فقط روایت می کند، در عوض صدای راوی اول شخص لبریز غرور و احساس و پرخاش است. اجرای تحریرهایی درخشان در اوج ها هم کمک شایانی به شخصیت پردازی قهرمان داستان داشته است.
    این در هم تنیده شدن تفکر ترانه سرا، آهنگساز و آوازخوان، باعث خلق چنین اثر درخور، ماندگار و پرمغزی شده است. این درک متقابل موضوعی ست که هر گاه در یک ترانه پیش بیاید حاصلش تولید اثری درست است.
    یافتن ساختار و غالب مناسب برای نوشتن یک اثر هنری، چه در شعر و ترانه و چه در داستان، راهی مطمئن برای رها شدن از کلیشه ها و به کمال رساندن موضوع و سوژه ی مورد نظر است. وقتی این ساختار و غالب توسط خالق اثر به درستی انتخاب شود، همه چیز به خوبی پیش می رود و در جای خود قرار می گیرد. ترانه ی „درخت” نمونه ی بارزی از نقش انتخاب درست ساختار برای یک سوژه و موضوع است. شاید اگر جنتی عطایی این روش روایت توسط دو راوی را انتخاب نمی کرد، و ما صدای درخت را نمی شنیدیم و فقط با یک قصه گو همراه می شدیم، هیچ گاه این ترانه به این قدرت و تاثیرگذاری نمی رسید. شاید اگر شیوه ی روایت چنین عینی و تصویری نبود، هیچ گاه فضای دشت محل وقوع داستان و عمق اتفاق به این خوبی درک نمی شد.
    شاید اگر سیاوش قمیشی نحوه ی اجرای راوی ها را متفاوت در نظر نمی گرفت این اثر از قدرت می افتاد. و اگر ابی توان اجرای این لحن ها را نداشت اثر چنین اثر قوی و درستی بر مخاطب نمی گذاشت.
    تمام این اتفاقات خوب در این اثر، علاوه بر سوژه و شکل روایت، مدیون انتخاب و به کارگیری ساختار مناسب برای پیش برد و روایت این سوژه است.



  2. 2 کاربر برای این پست از Leon تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درسی از عدم موفقیت در موسیقی پاپ
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: Thursday 6 October 2011, 01:16 PM
  2. چه چیزی یک ترانه را ماندگار میکند؟
    توسط ماریا در انجمن پيوند شعر و موسيقي
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Monday 4 August 2008, 08:08 PM
  3. جان بخشیدن به کلام
    توسط Leon در انجمن آهنگسازی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Saturday 5 April 2008, 01:23 PM
  4. کریس د برگ (Chris de burgh)
    توسط Leon در انجمن پاپ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Tuesday 26 February 2008, 03:19 PM
  5. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: Monday 18 February 2008, 03:12 PM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •