لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: کاربرد مضامین عاشقانه ، سیاسی و اجتماعی در تصنیفهای بهار

  1. #1
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض کاربرد مضامین عاشقانه ، سیاسی و اجتماعی در تصنیفهای بهار


    0 Not allowed! Not allowed!
    از : دکتر شهین سراج

    در آمد سخن:
    موضوع این گفتار را بر رسی مضامین گوناگون تصنیفهای محمدتقی بهار ، شاعر، پژوهشگر،روزنامه نگار و سیاستمدار برجسته ی تاریخ ادب و فرهنگ ما تشکیل می دهد که در فاصله ی میان سالهای 1265 تا 1330 خورشیدی و به زمانه ای سخت پر آشوب و پر تنش زیسته است.


    هدف عمده ی ما از طرح این پژوهش ارائه ی جنبه ای دیگر از آفرینش های بی شمار این چهره ی درخشان دوران مشروطیت است که نه تنها به خاطر مبارزاتش در راه کسب آزادی ودمکراسی ، بلکه به خاطر آفریده های ادبی و پژوهشهای ارزنده اش در زمینه های تاریخ احزاب سیاسی ، سبک شناسی نثر فارسی ، تصحیح متون تاریخی همچون مجمل التواریخ و القصص ، تاریخ سیستان ، تاریخ بلعمی، جوامع الحکایات عوفی ... و همچنین بنیان گزاری روزنامه های نو بهار ، زبان آزاد ، و مجله ی ادبی دانشکده و بسیاری کوششهای دیگر ، تاثیر فراوانی بر تحول علمی و ادبی زمانه ی خویش و دوره های فراتر گذاشته است.
    همانگونه که می دانیم ، بهار نام آوری ادبی خویش را بیشتر مد یون قصاید خود می باشد. این قصیده سرای چیره دست توانست در حقیقت سبکی پاسخگوی زمانه ی خویش را بوجود بیآورد که همانا بیان حدیث زندگی سیاسی و اجتماعی ملت ما در قالبهای کهن و آشنای شعر فارسی به ویژه قصیده بود . بهار قصیده سرا درذهنیت ادبی بیشتر ما کماکان جای گرفته. اما ما از بهار ترانه سرا ، بهاری که با کلامگذاری روی نغمات موسیقیدانان بزرگ عصر خویش همچون درویش خان ، جهانگیر مراد ، مرتضی نی داود ، رضا محجوبی و بسیاری دیگر ، دست به کاری شگرف زد و همان قضایای ملی و میهنی را به دامان شعر ملحون یعنی تصنیف کشید ، آگاهی چندان روشنی نداریم .
    پژوهش هائی هم که در سالهای اخیر در باره بهار و به طور کلی قالب تصنیف صورت گرفته است فاقد توجهی عمیق نسبت به چگونگی برخورد این شاعر با هنر مزبورمی باشد. حال آنکه در این زمینه حقایق نایافته بسیارند و پرسشهای بی پاسخ مانده بی شمار.

    اصولا نحوه ی برخورد بهار را با هنر تصنیف میتوان از سه دیدگاه مختلف موسیقی شناسی ، مضمون شناسی و همچنین جامعه شناسی هنری مورد بر رسی قرار داد .
    نخستین پرسشی که از دیدگاه موسیقی شناسی میتوان طرح نمود ، در رابطه با چگونگی تطابق زبان منظوم بهار است با هنر تصنیف . از آنرو که اصولا تصنیف هنریست که از آمیزش شعر و موسیقی بوجود میآید و در اغلب فرهنگنامه ها آن را شعرملحونی دانسته اند که هم دارای وزن عروضی و هم ایقاعی بوده و از جهت وزن و ترکیب الفاظ دارای این صفت می باشد که بیشتر با الحان و مقامات موسیقی و نغمات زیر و بم آواز جفت و دمساز می گردد . هم از این جهت است که گاه آن را نوعی شعر موزون ولی منثور دانسته اند .
    با توجه بدین ویژگی ابتدا می بایست معلوم داشت که آیا درتصنیفهای بهار تفوق شعر برآهنگ بوده است یا آهنگ بر شعر ؟در صورت تفوفق موسیقی بر شعرباید دید که طبع قصیده سرا و منظم بهار از برای بکارگیری این هنر ترکیبی و تا حدی آزاد از قواعد عروضی تا چه حد تحول پیدا کرده و دگرگون شده است؟ آیا زبان، واژگان ، لحن و تقسیم هجاها و دیگر ادوات شعری به کار برده شده در این بستر غنائی ، همان لحن و آهنگ زبان فخیم بهار را دارند یا این شاعر هوشیار از برای همسازی سروده های خود با قالب ظریف تصنیف در ارکان شعری خویش تغییراتی را وارد آورده است ؟


    پرسش دیگر از دیدگاه مضمون شناسی مطرح میشود :

    درون مایه های جاری شعر بهار همچون وطن پرستی ، آزادیخواهی و مشروطه طلبی و اعتراض به دست اندازی بیگانگان به خاک وطن ،
    چه گونه در تصنیف که از دیر باز ، قالبی از برای بیانات عاشقانه بود ه است جای می گیرند ؟ در این رابطه بی بهره نیست اگر یاد آور شویم که اصولا پاره ای از پژوهشگران ،بهار را شاعر قول و غزل نمی دانند و بر آنند که این شاعر زمینه ی نفسانی و زبانی اینگونه شعر را نداشته است.
    برای نمونه، آقای شفیعی کدکنی در رابطه با برخورد بهار با مضامین عاشقانه،در مقاله ی به دنبال شعر بهار ، مجله ی آینده ، سال 10و 11 سال 1362 ص 641، آورده است :

    „... بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد در غزلهای سیاسی اوست نه غزل به معنی عاشقانه . حق این است که بهار روح غزلسرائی و زمینه نفسانی اینگونه شعر را هیچ گاه نداشته است...”
    شاد روان عبدالحسین زرین کوب داوری مشابهی در این باره کرده و نوشته است :
    ,,... بی هیچ شک غزلهای بهار اوج و لطف قصایدش را ندارد .
    آن درد و نیازی که غزل سعدی و حافظ و عراقی و دیگران را لطفی و سوزی بخشیده است در طبع و شعر بهار نیست. و چنانکه خود نیز اعتراف کرده است ، حتی عشق نیز قلب و روح اورا خاضع ننموده است. از این رو آن شور حماسی که در طبع او هست و قصایدش را والا و با شکوه کرده است ، غزلهایش را چیزی نا مانوس و تا حدی عاری از دردو شور نموده است... میتوان گفت که بهار شاعر عشق و غزل نیست ، شاعر حماسه و قصیده است (نک عبدالحسین زرین کوب ، بهار ستایشگر آزادی – در با کاروان حله ، تهران) پاره ای از پژوهشگران برای این داوری براهینی روانی و تربیتی و اخلاقی آورده و تباین شعر بهار از مضامین عاشقانه را از سر تقید او به اخلاق و زهد دانسته اند !!! از آنجمله اند آقای جلال پارسی نژاد که نوشته اند :
    „... تقید بهار به اخلاق در شعر ، تا به آنجا پیش می رود که بیان تغزل و مضمون عاشقانه را مخالف اخلاق می داند ... بیزاری بهار از مقوله ی غزل و تغزل با توجه به تریبت دوران خردسالی و نو جوانی و بعد کار در سیاست طبیعی به نظر می رسد ...” نک ایرج پارسی نژاد ، بهار منقد ادبی ، فصلنامه ی ایرانشناسی ، شماره 1 سال شانزدهم ، مریلند ، بهار 1383 با توجه بد ینگونه آورده ها ، میتوان پرسید که اصولا بر خورد بهار با تصنیف عاشقانه چه گونه بود ه و آیا می توان این قالب غنائی را پناهگاهی برای بیانات و رازهای عاشقانه ی او پنداشت؟ رازهائی که تصنیف یا آمیخته ی شعر و موسیقی را برای آشکار سازی خویش مناسبتر از دیگر قوالب شعری دیده و بی پروا در این قالب جاری شده اند؟

    پرسشهای دیگری نیز در رابطه با چگونگی همکاری بهار با موسیقی دانان هم عصر او و اصولا تاثیری که این شاعر به عنوان سخنسرائی بزرگ و مردی مطرح در عالم ادب و سیاست ، بر محافل هنری آن دوران باقی گزارده است ، میتوان در چهار چوب این پژوهش قرار داد.
    شاید بی بهره نباشد اگر یاد آور شویم شش تصنیف از زیباترین ساخته های درویش خان را بهار شعر گزاری کرده و بی شک همگان بر سراین امر توافق دارند که محبوبیت مرغ سحر تا حد زیادی مرهون متن شور انگیز آن است که از قلم نگارگر بهار بر نغمات مرتضی نی داود جاری گشته است.
    به هر رو پاسخ به این پرسشها تنها از طریق غور رسی درضوابط فنی و هنری ترانه های بهار و همچنین بر رسی شرایط تاریخی و جامعه شناختی که تصنیفها در آن شکل گرفته میسر خواهد شد .

    در این گفتار چنان که آوردیم کوشش ما بر شناخت مضامین تصنیفهای بهار است. طبیعتا میتوان سایر پرسشها رانیز در قالب گفتارهای دیگری مطرح ساخت. اما پیش از وارد شدن در بحث اصلی می بایست پیش زمینه ای در باره ی شناخت آثاری که به صورت یا نام تصنیف از بهار بر جای مانده به دست دهیم .
    ویرایش توسط arian : Monday 20 October 2008 در ساعت 09:07 AM

  2. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!

    آگاهی ما از تصنیفهای بهار

    از ملک الشعراء بهار مطابق گزارش آقای روح الله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی ایران چهارده تصنیف و بر اساس آخرین گرد آوری آقای دکتر یحیی معاصر در کتاب ترانه های بهار که در تهران در نشر افکار به چاپ رسیده سی و هفت تصنیف بر جای مانده است.
    این اختلاف عدد از آنجا ناشی می شود که تا چندی پیش آمار مشخصی از تعداد تصنیفهای بهار دردست نبود .
    متن بسیاری از ایندست آفرینشهای این سراینده ی بزرگ از میان رفته و بر اساس شهادت گرد آورندگان دیوان بهار، حتی در نسخه های خطی نیز متن همه ی آن سروده های ملحون نیآمده بود . ظاهرا ملک الشعراء را، به عللی که بر ما معلوم نیست اصراری بر گرد آوری مرتب تصنیفها ی خود نبود ه است.
    همین مسئله مشکل انتساب و گرد آوری ترانه های این شاعر را پس از درگذشت او فراهم آورد. به گونه ای که هم اکنون ترانه هائی در دست است که پار ه ای آنها را از بهار دانسته و پار ه ای دیگر آنها راحاصل طبع سرایند ه ی دیگری می دانند. مانند تصنیف بهار دلکش که جامع دیوان عارف قزوینی، آن را در جزو تصنیفهای عارف آورده و یا تصنیف صبحدم زمشرق که آنرا از سرایند ه ای به نام حاجب دانسته اند و یا ترانه ی موسم گل که بر سر انتساب آن به بهار و یا وحید دستگردی میان رهروان و پژوهشگران ادبیات آهنگین ما اتحاد نظر وجود ندارد .
    به هر رو ، در حال حاضر در روند گرد آور ی و انتساب ترانه های بهار ما به سه گروه عمده بر میخوریم :



    گروه اول ، ترانه هائی که هم متن و هم آهنگ آنها در دست است.

    تصنیفهای بهار ، به زمان زندگانی او توسط خوانندگان بزرگ آن دوران مانند قمر الملوک وزیری ،ملوک ضرابی ، جمال صفوی ، بانو ایران الدوله ، ناهید نیک بخت ، تاج اصفهانی ، سید حسین طاهر زاده، اقبال السلطان و بسیاری دیگر از خوانندگان برجسته ی دیگر در کنسرتهای عمومی و محافل هنری اجرا شده اند. تعداد ی ازاین اجرا ها به همان زمان روی صفحه ضبط گردیده اند .
    آقای ساسان سپنتا در کتاب تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران ، عنوان نه تصنیف بهار را با قید نام آهنگساز و خواننده و کمپانیهای ضبط کننده مانند کلمبیا و هیز ماستر ویس و پولیفونی به دست می دهد که سند با ارزشی را هم از نقطه نظرانتساب و هم انعکاس ترانه های بهار در مجامع هنری آن روزگاران به دست می دهد.
    این تصنیفها عبارت می باشنداز زمن نگارم خبر ندارد، بهار نو رسیده ، مرغ سحر،ای شکسته دل ،مرغ بی نوا،باد خزان، به دل جز غم قمر ندارم ،سرود ملی ایران هنگام کار است و نسیم سحر بر چمن گذر کن .
    غیر از آثار ضبط شده به زمان بهار ،آگاهی ما از این گروه اخیر از راه آثاری حاصل شده که به نقل متن و نت آهنگ ترانه های بهار پرداخته و امکان بازسازیشان را به زمان ما فراهم آورد ه اند .
    از این دست می باشند ، تصنیف شب وصل که متن و نت آن از دو کتاب ردیفهای آوازی و تصنیفهای قدیمی به روایت استاد عبد الله دوامی وهمچنین کتاب دلنوازان مجید واصفی به دست آمد ه است و استاد شجریان نیز اجرائی بی همتا از آن فراهم آورد ه است.



    گرو دوم : تصنیفهائیست که متن آنها در دست است ولی ما نشانی از آهنگ آنها دردست نداریم.

    آگاهی ما از این گروه اخیر از راه گواهی پاره ای از کتابها و آثاریست که ضمن شرح حال بهار به این رشته از آفرینشهای او ، هر چند گذرا، ولی اشار ه ای کرد ه اند . برای نمونه خواجه عبدالحمید عرفانی در کتابی که در باره ی شرح احوال و آثاربهاردر سال 1335 به چاپ رسانیده است، متن چهارتصنیف ازبهاررا آورده به نامهای :
    ای وطن چرا ویرانه گشتی ، ای تازه گل ، تصنیف ژاله (شبنم تر) و ای زن بهروطن زمزمه سرکن که متن این چهار سروده از چاپ نخستین دیوان بهار(1335) غائب می باشد. نکته ی دیگری که در شرح عرفانی جالب می نماید آن است که وی اشاره نمود ه است که این چهار تصنیف را که آهنگ آنها راخانم منیژه صفدری قاجار ساخته اند در کنسرتی در سالن گراند هتل و به زمان زندگی بهار اجرا شده و این شاعر از فرط علاقه ای که به زندگی و شخصیت مهستی گنجوی آن بانوی خنیاگر عارف قرن ششم داشته است، آن کنسرت را بر نام او کرد ه است.
    آقای روح الله خالقی نیز نام چند تصنیف بهار را به نامهای حضرت ستار خان ، اشرار ایران بی خبر، ای شهسواران وطن و تصنیف گفتم اردو مزن به تبریز شاه من و رقیب وطن را می آورد که ظاهرا به زمان بهار خوانده می شده ولی در حال حاضر ما آگاهی از آهنگ آنها در دست نداریم .

    گروه سوم تصنیفهائیست که ضبط شده ی آنها به ما رسیده ولی متن آنها در دست نیست و کیفیت نامطلوب ضبط ،استخراج کلام را ناممکن می سازد. از این دست است ترانه ی گل سرخ مینا گل من که توسط خواهران سیرانوش خوانده شده و نام آن در فهرست ترانه های بهار در کتاب آقای یحیی معاصر آمد ه است ولی متنی از این تصنیف در دست نیست. ضبطی که از تصنیف یاد شده در آرشیو خانواد ه ی شادروان بهار باقی مانده، دارای کیفیت صوتی ناهنجاریست و بر گیری کلام را تقریبا ناممکن و به حدس و تخیل واگذار می کند .
    امید است که با بهره گیری از فنون جدید بتوان متن این دسته از آثار بهار را نیزبه دست آورد وهمچنین با کمک خاطره ی آهنگین کسانی که نغمات سایر تصنیفها را به یاد دارند ، به باز سازی کامل میراث گرانقدر ترانه های بهار به شیوه ای شایسته ای پرداخت.
    ویرایش توسط arian : Monday 20 October 2008 در ساعت 09:12 AM

  5. 2 کاربر برای این پست از arian تشکر کرده اند:


  6. #3
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    در پیوند مضامین گوناگون عاشقانه ، سیاسی و اجتماعی تصنیفهای بهار


    در یک نگاه کلی ، ما به دو گونه مضمون یا درون مایه ی اصلی در تصنیفهای بهار بر می خوریم :
    یکی مضامین عاشقانه ودو دیگر مضامین سیاسی و اجتماعی . این مضامین در تصنیفهای بهار گاه به طور مستقل آمد ه اند و گاه با هم پیوند
    خورده به گونه ای که برای نمونه ممکن است در یک تصنیف ما هم با مضمونی عاشقانه بر بخوریم و هم گوشمان به نجوای شاعر که از مسائل عمده زمانه ی خویش همچون مشروطیت ، حجاب برداری از سر زنان یا فساد حکمرانان ،دست اندازی بیگانگان به خاک وطن و غیره سخن می گوید، آشنا شود.
    حال این مضامین در سروده های بهار چه گونه با هم پیوند خورده و میزان همآهنگی یا نا همآهنگی آنها تا چه میزان است وچه پیوندی با ذهنیات بهار می یابند ، موضوعی است که در این گفتار بدان اشاره خواهیم نمود .

    عاشقانه های بهار
    :

    در روند شناخت و تجزیه و تحلیل مضامین تصنیفهای بهار ما نوبت اول را به درون مایه های عاشقانه می دهیم . بدین خاطر که اصولا تصنیف از دیر باز قالبی از برای بیان راز و رمز دلدادگی و بیان سوز و ساز عشق و رازهای درونی بوده است. حدیث زیبائی معشوق و نالیدن از رنج جدائی و دوری ، شکوه از ناممکنی وصا ل و به هر حا ل گفتن از فراز و نشیب دلدادگی همواره بن مایه ی اصلی تصنیفها و ترانه های ایرانی را تشکیل می داده است. از این نقطه نظر هنر تصنیف گاه با غزلهای عاشقانه در ادبیات فارسی لا اقل از نظر مضمون نزدیکی و تقارن پیدا می کند و طبیعت مشترکی با هم می سازند.
    در رابطه با پیشینه ی این اشتراک طبیعت ،پژوهشگران آراء گوناگونی را در آثار خویش آورد ه اند برای نمونه آقای جلال همائی در بحث از تحول معنائی غزل ،اشاره کرده اند که در فرهنگ کهن ما غزل مترادف شعر ملحون و همان ترانه و تصنیف به کار می رفته است.
    بهار پژوهشگر نیز در کند و کاوهای پر دامنه ی خود در رابطه با تاریخچه ی شعر و موسیقی در ایران باستان از واژه ی ترانگ ترنگ و رنگ صحبت کرده و در معرفی آن در مقاله ی مفصل شعر در ایران می نویسد که ترانگ که امروز بدان ترانه می گویند از دو یا چند بند تجاوز نمی کرده و در واقع شبیه به تصنیفهای امروزی بوده ، مضامین آن بیشتر عاشقانه و آن را بر نوای موسیقی بر می خوانده اند .

    بدون شک با وقوف بدین پیشینه و ارزش رازگوئی تصنیف است که بهار شاعر در این زمینه طبع آزمائی نموده ومیراثی عاشقانه، در کنار پرداختهای سیاسی و اجتماعی ، برای ما باقی گزارده است. آنچنانکه از سی وهفت تصنیفی که متن آنها در کتاب آقای دکتر معاصر آمده ، هفده سروده، درون مایه ای کاملاعاشقانه دارند واز مسائل سیاسی و اجتماعی یا اصلا قیدی در آنها نشده و یا به صورت جمله ای معترضه به باقت اصلی تصنیف پیوند خورده اند . مانند تصنیف زمن نگارم خبر ندارد که سراسر شکوه و شکایت از دست معشوق است. اما در پایا ن بهارسروده خود را با اشارتی به وضع وطن به پایان میآورد و می گوید :
    بهار مضطر منال و دیگر ، که آه و زاری ثمر ندارد.
    جز انتظام و جز استقامت
    وطن علاج دگر ندارد
    زهردو سو بر سر ش بکوبند
    کسی که تیغ دوسر ندارد

    وبدین ترتیب به به تصنیف عاشقانه، هاله ای سیاسی می بخشد .
    زیباترین تصنیفهای عاشقانه بهار عبارت می باشند از: از صبحدم ز مشرق ، کبوتر، بهار دلکش، زمن نگارم خبر ندارد ، باد صبا بر گل گذرکن، شب وصل، مرغ بی نوا، زفروردین شد شکفته چمن ، آواز عشقت که در تجزیه و تحلیل خود به پاره ای از آنها خواهیم پرداخت.

    در بافت سنتی و ویژگی های زبانی و بیانی عاشقانه های بهار:

    تصنیفهای عاشقانه ی بهار از جهاتی با ارکان شعر سنتی و عاشقانه در ادبیات فارسی پیوسته است و از جها تی دیگر در بر دارنده ی نشانه هاو ویژگی های ذهن و زبان بهار می باشند. که جای آن دارد بدان توجهی دقیق مبذول شود .

    اشتراک با ادب سنتی :


    مانند روال سنتی شعر و تصنیف عاشقانه در ادبیات فارسی ، اشعار و ترانه های عاشقانه ی بهار نیز بر مدار چهارعنصر اصلی دور زده و شکل گرفته است :
    در مرکز معشوق قرار دارد که مانند همیشه چهر ه ای آرمانی داشته و از زیبائی فوق العاده ای برخوردار است ، آنچنانکه وقتی ظاهر میشود ، بزم شاعر را منور می کند و ملک دل او را مسخر. از نظر رفتاری ، نیزهمان موجود پر شر و شور و خیره سر و بی وفا و بی تفاوت به سوز دل عاشق است.
    عامل یا بازیگر دوم عاشق یا خود شاعر است که دل در گرو زیبائی معشوق دارد و از آرزوی وصل او که گاه امری محال است ، در رنج و تعب به سر می برد. همو از دور به مجلس نشاط رقیبان چشم می دوزد و شاهد خوشگذرانی معشوق و نشستن او با رقیبان است.

    عامل سوم اما رقیب است که همواره معشوق را در بزنگاههای عمده زندگی از دست عاشق ربوده و بر رنج او می افزاید.
    عامل چهارم یا مدار چهارم خود عشق است که به عنوان نهاد و قدرتی توانا قواعد خود را به شاعر تحمیل می کند و هر چند این قواعد جابرانه است اما به خاطر شور و حالی که در انسان ایجاد می کند و الهامی که می بخشد شاعر حاضر نیست دست از آن بشوید . آز آنروست که ستایش از عشق همواره بر زبان بهار جاریست:
    جز عشق صانعی نبود در جهان بهار
    بیهوده گفته اند جز این یا نوشته اند (دیوان ج 2 غزل 35)
    یا
    هر که را نیست به دل عشق و نه به سر سودائی
    حیوانیست منافق که به انسان ماند (غزل 45)

    بیان گیرو دارو کش مکشی که میان این چهار بازیگر اصلی در می گیرد ، در شعر بهار نیز مانند دیگر عاشقانه سرایان ادب فارسی الف با و نمادهائی داردکه شاعر به کمک آنها ، خواننده را از راز عشق و راز درون آگاه می سازد :
    شمعی که شعله بر افروزی می کند، پروانه ای که بی پروا جان نثار می کند و بلبل سر مست که از زیبائی و بی وفائی گل، قول و غزلها دارد و بیان می کند و بسیاری از نشانه های دیگر در شعر بهارنیز حضور دارند.
    ولی آنچنان که شیوه ی کار اوست بر همان نمادها و نشانه ها و بازیگران سنتی شعر عاشقانه ، رنگ درونیات و عاطفه شخصی و گاه زمانه خود رامیزند . برای نمونه در غزلیات و تصنیفهای سیاسی خود ،وطن را جانشین معشوق سنتی ادب فارسی می سازد ، برجای رقیبان دشمنان ایران، روس و انگلیس را می نشاند و حب وطن را هم از برای نماد عشق لایزال به کار می گیرد و خود نیز به عنوان وطن پرستی عاشق از سوز و گداز خوبش و رنجی که از دیدن معشوق وطن در دست غریبان دارد با همان نمادهای شعر سنتی سخن می گوید.
    از این گونه کاربردهای بهار هنگامیکه به مضامین سیاسی و اجتماعی می رسیم صحبت خواهیم کرد . حال در بطن تصنیف عاشقانه در مفهوم سنتی آن هستیم ومی بایست ببینیم که بهار ،میراث ادب عاشقانه رادر تصنیفها چه گونه به کار می گیرد .

    در روند این جست و جو می بایست از سه شاخص عمده صحبت به میان آوریم:
    یک عنصر عاطفه
    دوم زبان ساده و خطابی
    سوم فضا سازی شاعرانه
    چهارم نظیرسازی میان بهار و بازیگران شعر عاشقانه

  7. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  8. #4
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    یک : عنصر عاطفه
    آنچه که میان همه ی تصنیفهای عاشقانه ی بهار مشترک است عنصر عاطفه و سلطنت عشق است. سر سپردگی به معشوق و تحسین و ستایش او در زیر و بم تصنیفها موج می زند و شنونده را به دنبال احساس خویش می کشاند .
    نباید از خاطر برد که بهار همان شاعریست که با شعر همچون پولاد خراسانی خویش، لرزه به اندام جابران دوران می انداخت. اما هنگامیکه همان شاعر فخیم زبان به معشوق می رسد ، در برابر زیبائی و ستمگری او ، سر سپرده و جان نثار می شود و این را بی پروا و مؤمنانه بر زبان میآورد و این ویژگی نه تنها ذره ای از رفعت و منزلت او به عنوان اندیشمند و مبارزی آزادیخواه نمی کاهد ، بلکه نشانی دیگر از غناء روحی و قلمی و همچنین انسانیت شکوهمند او، به دست می دهد .
    نمونه های فراوانی را در بیان عاطفه ی عاشقانه بهار میتوان بدست داد در اینجا به دو نمونه اشاره می کنیم :
    در تصنیف زفروردین شد شکفته چمن ، خطاب به معشوق چنین می سراید :

    شد از ستمت ، از دست غمت غرق خون دل من
    مجنون دل من ، پر خون دل من
    نگارا رحمی نما به چشم ترم که من از زلف بتان شکسته ترم
    گر بردم جان از غم دوران ز درد فراق تو جان نبرم
    عزیز دلم بت چگلم ، آبروی چمنم
    بهار مرا خزان منما نازنین گل من


    یا در تصنیف ای تازه گل باز خطاب به معشوق از شیفتگی خویش اینچنین می سراید :

    ای تازه گل ، ای مه روشنم ، ای سرو آزاد ،
    جان شد تلف، رفتم زکف تا به کی ای صنم این جور و بیداد
    ای لاله رویم زکین دلم را هر لحظه مشکن ، که دلم نبود زسنگ و پولاد
    ستمگرا ، چونکه بمیرم زغم از پس مرگم ای صنم ، از من کی کنی یاد
    که من دلی دارم چون اخگر فروزان
    بسوزد از رنج و محن ، که بسوزد از محنت و غم ...

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]


    دوم کاربرد زبانی ساده و خطابی :
    بهار در خطاب به معشوق زبانی ساده و خطابی و شیفته به کار می برد .
    شاعر بدین واقف بود ه است کا کاربرد تعقیدات لفظی و آوردن واژه های دشوار تصنیف را از سلاست و روانی می اندازد. از همین رو بر خلاف سایر سروده های بهار ، در تصنیف های او، زبانی می یابیم که چندان مقید به آن بافت فخیم و مزین به صنایع لفظی نیست.
    گفته های او بی پرواست، شیرین است و نشان از تجربه ای زنده و جانداردر خود دارد. خبر از احساس گرمی که به دل شاعر نشسته می دهد و یاد آور خاطره ایست که در ذهن او زندگی می کند،خاطره ی لحظات عاشقا نه ای که یاد آوریش شاعر را به اوج الهام وگرمی می کشاند و زبان را نیز گرمی و بی پروائی خاصی می بخشد. شاید . یکی از نمونه های زیبای این بی پروائی ، تصنیف شب وصل باشد که در آن شاعر بیان می کند که محاسن معشوق با سر و جان او چه کرده است :
    شب وصلش اورا دیوانه کرده ، شمع رویش اورا پروانه کرده ، ماه رویش او را حیران و مات نموده ، غم عشقش صبر و ثبات او ربوده و مشکل شاعر تنها با دیدن ماه عارض معشوق حل می شود .

    چند بند از این تصنیف را که آهنگ آن را درویش خان در دستگاه ماهور ساخته برای نمونه ذکر می کنیم و سپس به این تصنیف گوش فرا می دهیم :

    به شب وصلت دیوانه شدم
    به شمع رویت پروانه شدم
    به مه روی تو من حیران و ماتم
    ز غم عشق تو شد جانا صبر و ثباتم ...
    به حال من نگر دلبر دلبر
    زار و نزارم ، جانا زار و نزارم
    عاشقم کردی جانا دلم را بردی
    به زلف سر کجت دلبر دلبر
    گم شد دلم جانا ، گم شد دلم جانا
    به ماه عارضت دلبر دلبر
    حل کن مشکل من جانا ، حل کن مشکل من ...


    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    فضا سازی شاعرانه:

    شاخص یا ویژگی دوم در تصنیفها، حضور فضای شاعرانه ، فضای ایرانی و لطیف است.
    این فضای لطیف و ایرانی را بهار از طریق گفت و گوهای خیالی با بازیگران سنتی شعر عاشقانه مانند گل و مرغان عاشق و پروانه و شمع و باد صبا و شبنم و نسیم سحری... و غیره بر قرار می کند . اغلب گفتن های او از عاشقی در فضائی شاعرانه و ایرانی می گذرد .
    شاعر درد دلهای عاشقانه ی خود را نزد آن آشنایان به رازها ی دلدادگی می برد و آنها نیز به او پاسخ می دهند ، اندرزش می گویند و مثالها از تجربیات خویش نصیبش می سازند . برای نمونه در تصیف باد صبا بر گل گذر کن ، این گفت و گوی و فضای خیالی اینگونه بر قرار می شود :
    بهار باد صبا این پیک وفادار عاشقان را به سوی گل که نمادی از معشوق است می فرستد تا نزد او شکوه کرده و بگوید که عاشقش به جای شراب، خون در ساغر دارد و چشمش از دیدن نشستن گل با رقیبان پر خون شده است :

    باد صبا بر گل گذر کن ، گل گذر کن
    وز حال ما گل را خبر کن
    ای نازنین ،ای مه جبین ، با مدعی کمتر نشین
    شد خون فشان چشم تر من
    پر خون دل شد ساغر من
    ای یار عزیز ، مطبوع و تمیز
    در فصل بهار با ما مستیز
    آخر گذشت آب از سر من
    ببین چشم تر من ...

    در بند دوم این تصنیف باز تاب شکوه های عاشقانه ی بهار را در نزد گل می بینیم . با اینکه گل همواره به بی وفائی شهرت دارد ، اماشگفت انگیز است که همو با شنیدن حال بهار عاشق چاک غم بر پیرهن می زند و از غیرت هم آتش بر چمن :

    گل چاک غم بر پیرهن زد، بر پیرهن زد
    از غیرت آتش در چمن زد ... درچمن زد...

    در پایان ترانه ما به یکی از شگردهای بهار بر میخوریم و آن باقی گذاردن اثر و نشانی از بهار وطنیه سراست در این فضای تخیلی و عاشقانه .
    گوئی ، شاعر می خواهد به یادمان بیآورد که پشت این گیرو دار و رد و بدلها و گفتنها از دلدادگی ،همان بهار وطن دوست پنهان است. همان شاعری که به خاطر گفتن از وطن صدمات فراوان از ظالم دیده ،اما دل خنکی او ار آن است که می بیند که „ظالم در آخر تیشه اش راآخر به پای خویشتن زد” .

    بلبل چو من شد ، دستانسرا از بهر وطن
    دیدی که ظالم تیشه اش را آخر به پای خویشتن زد .

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    ما همین گیر و دارها و فضاهای عاشقانه را دردیگر عاشقانه های بهار همچون بهار دلکش ، شبنم تر و نسیم سحرو بهار نو رسیده و غیره می بینیم که در آنها این ترانه سرای چیره دست ، ظرافتی شگفت انگیزدر ایجاد حال و هوائی لطیف و شاعرانه به خرج داده و ازخویش گوئی را به کمال ظرافت رسانده است

  9. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  10. #5
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شاخص سوم : نظیر سازی میان شاعرو بازیگران شعر عاشقانه :

    در بیان بافت سنتی عاشقانه های بهار آوردیم که او بازیگران و نمادهای شعر عاشقانه را همچون میراثی گرانقدر در شعر خویش به کار گرفته است. ولی آنچه حائز اهمیت است ، رنگ درونیات و ذهنیات این شاعر است که بدین بازیگران زده شده و بدانها تشخص بخشیده است.
    شاید از میان همه ی این بازیگران میان بهار و بلبل عاشق و سخنگو تشابه و نظیر سازی بیشتری بتوان یافت با این فرق که بلبل سخنگوی او اغلب اسیر قفس است و هم از درون قفس به کمک تخیل و یا یادی که از گل در دوران آزادی در دل دارد به نغمه خوانی می پردازد .
    از یرای این نظیر سازی هم میتوان تعبیری ادبی و هم انگیزه ای شخصی بیان نمود .
    در تعبیر ادبی آن می توان گفت که همواره بلبل در ادبیات فارسی نمادی از خنیاگری و شاعریست که توانی عالی در تر کیب شعر و موسیقی داشته ومیتواند از فیض عشق گل ، قول و غزلها بر سازد و به نوای موسیقی بیان دارد :
    بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش (حافظ)

    از جانب دیگر غیر از سر مستی از عشق گل، بلبل لقب زند باف و زندخوان دارد و داستانها از تاریخ گذشته ی ما در آوای خویش و به گلبانگ پهلوی بیان می دارد:

    بر گل نو ، زند باف ، مطربی آغاز کرد
    خواند به الحان خوش ، نامه ی پازند و زند (طالب آملی)

    بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی
    می خواند دوش درس مقامات معنوی

    بدین جهت بلبل لقب کسانی هم بوده است که داستانهای ایران باستان را از بر می دانسته اند و فردوسی از یکی از آنها در مقدمه ی رستم و سهراب یاد می کند .

    زبلبل شنیدم یکی داستان که بر خواند از گفته ی باستان .

    سخنسرایان فارسی زبان ، اغلب ، واژه ی بلبل و مرغ سخنگو را به عنوان نمادی از خویشتن بکار برده اند ومیان غصه ها و قصه های بلبل و وضعیت دردناک او وسرنوشت خویش همانندی بر قرار نموده اند . به چند نمونه بر گرفته از دیوان حافظ اشاره می کنیم :

    حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
    با این لسان عذب که خامش چو سوسنم (حافظ)

    یا
    زبلبلان خوش الحان این چمن صائب
    مرید زمزمه ی حافظ خوش الحان باش

    سحر به طرف چمن می شنیدم از بلبل
    نوای حافظ خوش لهجه غزل خوانش
    یا
    خوش چمنیست و عارضت خاصه که در بهار حسن
    حافظ خوش کلام شد مرغ غزل سرای تو
    یا
    هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
    بلبل به نوا سازی حافط به غزلخوانی

    پس بکارگیری بلبل و مرغ سخنگو از جانب بهار در اشعار و تصنیفها به عنوان نمادی از خویشتن به خاطر پیوند با این سنت ادبی می باشد .
    بهار نیز ، خود را سخنگو و بلبلی می داند که هزاران سخن از دلدادگی از یک سو و از سوی دیگر از جور زمانه و تاریخ سر زمین ما در آوای خویش دارد و قادر است به زبان شعر و موسیقی آن یاد ها را بیان کند .

    اما کاربرد بلبل و مرغ عاشق و سخنگو ولی اسیر در اشعار و تصنیفهای بهار ، به عنوان نمادی از خویشتن یک تعبیر روانی نیز دارد که با زندگی و سرنوشت شخصی و شرایط زمانه او ارتباط پیدا می کند .
    چنانکه آشنایان با سرنوشت بهارمی دانند ، این شاعر آزادیخواه در دوره هائی از زندگانی خویش طعم تلخ زندان را چشیده و بعداز رهائی نیز آزادی گفتن و نوشتن را از او گرفتند ، دیوانش را در نیمه راه چاپ توقیف کردند ، روزنامه اش را بستند و از انتخاب شدن او در مجلس هفتم جلوگیری نمودند .
    از این دوران به بعد ، نماد مرغ عاشق و اسیر ، اما در عین حال گویا و سخنگو در شعر بهار به ویژه در زندان نامه های او جان می گیرد و رو به افزونی می گذارد . قصیده ی مرغ خموش ، مرغ گرسنه ، ناله ی بهار از زندان ، ، غزل معروف من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید ،
    و بسیاری دیگر معرف نشست این نماد در شعر بهار است. در حقیقت طیران سیاسی ـ ذهنی بهار در سالها ی حکومت رضاشاه ، به وسیله ی پرندگان گوناگونی صورت می گیرد که هر کدام نغمه و شوری از برای درخواست آزادیهای سیاسی و به ویژه آزادی بیان دارند .

    در رابطه با نظیر سازی که بهار میان خود به عنوان سخنسرائی عاشق آزادی از یکسو و مرغ عاشق و سخنگو اما در بند از سوی دیگر، بر قرار می کند، نمونه های بیشماری از دیوان او میتوان به عنوان شاهد آورد . در اینجا، و پیش از پرداختن به همین کاربرد در تصنیفها ، تنها به چند نمونه اکتفا می کنیم :
    برای نمونه در قصیده ی مرغ خموش که در سال 1308 در زندان سروده ، بهار خود را مرغکی می داند که به خاطر عشق گل که نمادی از آرمانهای شاعر است به لطمات بسیاری تن در داده و می گوید:
    قربان مرغکی که ز سودای عشق گل از زخم نوک خار به خون پر کشیده است

    یا چون بهار از لطمات خزان جور سر زیر پر نهفته و دم در کشیده است

    و یا در قصیده ی گرسنه ، خود را بلبلی دانسته که به جرم صوت که در حقیقت صوت سیاسی و همان ندای آزادیست که از حنجره ی شاعری آزادیخواه چون بهار بلند می شود ، اسیر قفس شده است ، حال آنکه زاغان یاوه گو آزاد وار به گلستان می گردند :

    بلبل به جرم صوت اسیر قفس شود و آزاد وار زاغ بگردد به گلستان

    همچنین است در قصیده ی سر گذشت شاعر که بهار خود رادر آن بلبل امید و همای آرزو می خواند که در راه نو گل عدالت و اصلاحات صوت و استخوان خرد کرده است.

    استخوانم خرد شد در آرزوی معدلت کاشکی زاول همای آرزو را پر نبود
    در امید نو گل اصلاحات صوتم پست شد کاش هر گز بلبل امید را حنجر نبود

    ویا در قصیده ی شهر بند مهر و وفا که باز هم در دوران اسارت (1308) سرو ده شده خطاب به خود می گوید:
    ای بلبل اسیربه کنج قفس بساز اکنون که از برای تو بال و پری نماند

    ما همین نهاد مرغ عاشق و اسیر را در تصنیفها باز می یابیم و می شنویم که بیش از هر بازیگری ، این مرغ سخنگو اما اسیر است که از جانب بهار حرف می زند . پیامهای عاشقانه و حتی سیاسی و اجتماعی را ما از زبان این مرغ اسیر می شنویم .
    در اهمیت بکار گیری این نماد همان بس که معروفترین تصنیف بهار که به خاطر درونمایه های اجتماعی و سیاسی آن در بخش دیگری بدان خواهیم پرداخت ، عنوان مرغ سحر را دارد که از زبان شاعر ندا در می دهد و به آنچه اسارت و ظلم و بی عدالتیست اعتراض می کند .
    در این بخش از آنرو که تصنیفهای عاشقانه ی بهار را پیش رو داریم ، به دنبال جایگزینی های مرغان عاشق برجای شاعر می گردیم تا ببینیم چه گونه سوز و ساز عاشقی از زبان این مرغان به جای بهار بیان می شود .
    برای نمونه در شبنم تر بهار میان مرغ غزلخوان که در کنج قفس مانده و از گل خویش نشانی ندارد و حال و روز خود شباهت دیده و زبان این مرغ را زبان خود می پندارد:

    نوحه کن کنج قفس ، مرغ غزلخوان
    واز غم گل ناله بر آر از دل بریان
    گل نازنینم همچون بلبل فغانی بر آرم کز گل خود نشانی ندارم

    ویا در نسیم سحر از در همسانی و همدردی با بلبل خسته و عاشق میآورد :
    نسیم سحر بر چمن گذر کن
    زمن بلبل خسته را خبر کن
    بگو آشیان را زدیده تر کن
    زبیداد گل آه و ناله سر کن
    شبی سحر کن ، شبی سحر کن
    سکوت شب و نوای بلبل
    شکر خنده زد بر چهره گل ...

    ودر پایا ن، تصنیف، هرگونه تفاوتی را میان خود و مرغ خسته بر داشته و می سراید :

    من همان مرغ بی بال و پر ، شاخ بی برگ و بر ، دل آزرد ه ام

    بی شک می توان بازهم مثالهای گوناگون از نوای مرغان عاشق که در ترانه های بهار به جای او سخن می گویند بیان کرد :

    کجارود دل که دلبرش نیست
    و کجا پرد مرغ که پر ندارد
    ویا
    ناله ها مرغ سحر در غم آشیان زد
    آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد
    ویا :

    صبحدم بلبل با درخت گل به خنده می گفت
    مه جبینیان را نازنینان را وفا نباشد


    دائم بر زبان او جاریست ویاد آور سخنگوئی و میل به پرواز را از جانب بهار شاعر به خاطر میآورد .
    اما به دیده ی ما در بیان دلدادگی و اسارت و بی نصیبی مرغ عاشق ، تصنیف مرغ بینوا شور و حال دیگری دارد و جزو آثار برجسته ی بهار می باشد . آهنگ این تصنیف را ابراهیم منصوری در بیات ترک ساخته و با صدای جمال صفوی اجرا شده است.
    در این تصنیف که متأ سفانه کمتر به گوش دو ستداران ترانه های بهار رسیده است ، همدلی و همدردی بهار با مرغ اسیر وعاشق به اوج خود می رسد . سوز و گدازی که در این ترانه بیان شده، نمونه ایست گویا از رنج شاعر که دور از روی گل، دل به درد آورده و مرغ بی نوا را که در حقیقت نمادی از خود اوست دعوت می کند که شور و فغان به پا کند و از سوزش دل سیلی به دامان روان کند . بندهائی از این تصنیف زیبا را در اینجا به عنوان نمونه میآوریم و سپس به این ترانه گوش فرا میدهیم :

    مرغ بی نوا کن زسر به در
    تو دیگر هوای آشیان را
    باش و تا دهد باد مهر گان
    در آخرسزای باغبان را
    به یاد گل ای بلبل من
    فغان کن تو شوری عیان کن
    بیا چون من از سوزش دل
    تو سیلی به دامان روان کن
    ماه من زهجر روی تو
    تا سحر زدیدگان خون دل فشانم من
    آخر از جفای آسمان ای صنم
    فراق روی تو شد بلای جان من
    حذر کن از آه سحر گاهی
    بسوزدت خشک و تر سر به سر بر حذر
    ازفراق روی تو ای نگارم
    روز و شب در غمت اشکبارم
    عمرم از هجر تو گشته تبه
    روزم چون زلف تو گشته سیه


    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید][ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    نکته ای که در این تصنیف جالب می نماید آن است که بند دوم آن در رابطه با حجاب نو شته شده که به دیده ی ما چندان ارتباطی با بخش اول ندارد . حدس ما آن است که آهنگ ترانه به مذاق بهار گوارا آمده و شاید خواسته روی یک آهنگ دو ترانه بسازد . در بند دوم می سراید :

    ای نگار من ، گلعذار من ، به رویت نظر خطا نباشد
    بر رخ چو مه ، پیچه سیه به مویت دگر روا نباشد
    حجاب زن از فضل و هنر ، حجاب است ، حجاب است ، حجاب است ،
    نگر بر ضررهاش که در این نقاب است ، نقاب است ، نقاب است...


    در باره ی عاشقانه های آهنگین بهار ، هنوز می توان بسیار سخن گفت امااین بخش را موقتا در این جا به پایان میآوریم و می پردازیم به مضامین سیاسی و اجتماعی تصنیفهای بهار اما با این یاد آوری که مفهوم عشق و تغزل در گفته های سیاسی او نیز حضوری به جا و پر بار دارند که بدان خواهیم پرداخت.



  11. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  12. #6
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اجتماع وسیاست و تصنیف :

    بخش دوم این گفتار را کاربرد مضامین سییاسی و اجتماعی در تصنیفهای بهارتشکیل می دهد.
    در این بخش ما، چند بن مایه ی اصلی را در مد نظر داریم : وطن پرستی ، دست اندازی بیگانگان به خاک وطن،عقب افتادگی ملت ولزوم به تجدد ، حجاب و آموزش و پرورش زنان، فقر و فاقه و مشروطیت...

    وطن و تصنیف :
    ازمفهوم وطن آغاز می کنیم که در ذهن و زبان بهار مفهومی پایه ایست و در حقیقت مفاهیم و آرمانهای دیگر به گرد این مفهوم پر شور آفریده شد ه اند پس بی بهره نخواهد بود اگر در آغازدر رابطه با کاربرد این مفهوم در شعر بهار مقدمه ای هر چند به اختصار بیان کنیم.
    به طور کلی وطن پرستی ازمایه های اصلی شعر بهار است.
    این را اغلب پژوهشگرانی که در باره ی درون مایه های شعر بهار قلم زده اند در آثارشان یاد آور شده اند . برای نمونه آقای شفیعی کدکنی در کتاب ادوار شعر فارسی ، اوج وطن پرستی را شعر بهار دانسته و نوشته است که اگر دو نهنگ بزرگ ازدریای شعر بهار بتوانیم صید کنیم ، یک وطن است و دیگری آزادی .
    اما بیش از هر کس خود بهار از وزن میهن دوستی شعر خود سخن گفته و هر کجا که مفاخرتی به شعر خویش کرده ، حتما یکی از دلایلش همین وطنیه سرائی اوست :
    وطنیاتی با دید ه ی تر می گویم با وجودی که در آن نیست اثر می گویم
    تا رسد عمر گرانمایه به سر می گویم بارها گفته ام و بار دگر می گویم

    فخر او همواره از آن است که که هم پادشاه شعر و هم دیرینه خادم وطن است :
    من که دیرینه خادم وطنم پادشاه ممالک سخنم

    اگر از نقطه نظر مفهومی conceptuel بخواهیم این به مفهوم را در نظر بیآوریم به دو بعد یا مفهوم اصلی بر می خوریم: یکی مفهوم شهری – اقلیمیست که منظور همان زادگاه او خراسان است و دیگری مفهوم کشوری یا مفهوم ایران می باشد .
    دراین بحث مفهوم خراسان را به کنار می گذاریم. توجه ما بیشتر معطوف به آن دسته از اشعار بهار است که در رابطه با بعد کشوری وطن سروده است.
    بیشتر راز و نیاز های شاعرانه ی بهار در رابطه با بعد کشوری وطن یعنی ایران صورت می گیرد . ایران در ذهن او زندگی می کند .
    اگر در ادب فارسی میتوانیم از عرفان عاشقانه که الهام بخش پاره ای از سرایندگان فارسی زبان بود ه است صحبت کنیم ، در باره ی بهار می توانیم به نوعی از عرفان بر بخوریم که ریشه در شناخت هستی ایران دارد و الهام بخش بیشتر سرو ده های اوست.
    هر چه شناخت بهار از ایران و سر گذشت حیرت انگیز او بیشتر می شود ، این عرفان عمیقتر و در نتیجه اشعار وطن پرستانه ی او نیز عمق و معنای افزونتری می یابند . همین ویژگی ، یعنی سرودن و گفتن از ایران با شناختی تاریخی و علمی ، اشعار وطنی او را از بر جستگی بیشتری بر خوردار ساخته است.
    در حقیقت، بهار در گیر و دار رابطه ای عارفانه و عاشقانه که با وطن خود ایران دارد ، می تواند صدای او را بشنود ، اشک ها و زاریهای اورا ببیند ، و چهره ی او را در دوره های گوناگون تاریخی و در حالتهای رنج و محن و شادی و غم ببیند و ترسیم کند.
    در طبیعت این رابطه ی جادوئیست که وطن ،زبان بهار را از برای رساندن پیام خویش به گوش ما به عاریت می گیرد. هم از این روست که بهار خود را زبان وطن خویش می نامد و شعر خود را پیام ایران می نامد .
    من زبان وطن خویشم و دانم به یقین با زبان است دل مردم ایران همسر
    آنچه آرم به زبان راز دل ایران است بو که اندر دل یاران کند این راز اثر

    در رابطه با گفت و گوی بهار و وطن میتوان مثالهای بی شمار از دیوان او بر گرفت.
    اما به دیده ی ما یکی از برجسته ترین قصاید او که این رابطه ی پیام گیری بهار از وطن را به نیکی می رساند ، قصیده ی پیام ایران است که در سرتاسر آن ، این شاعر به عنوان پیام آور ایران درد ها و رنج ها و اندرز های ایران را به زبان منظوم در گوش ما نجوا می کند :

    بهوش باش که ایران ترا پیام دهد
    ترا پیام به صد عز و احترام دهد
    پیام مام جگر خسته را زجان بشنو
    که پند و موعظه ات با صد اهتمام دهد ...
    دو چشم مام وطن ز آفتاب و مه سوی ماست
    وزین دو دیده به ما کسوت و طعام دهد
    زچشم مام وطن خون چکد بر این آفاق
    که سرخی شفقش جلوه صبح و شام دهد ..
    به ما خطاب کند با دودیده ی خونبار
    که کیست آنکه به من خون خویش وام دهد (قصیده ی پیام ایران دیوان ص 597)


    اما باید دید چه عواملی سبب ایجاد چنین رابطه ی شگفت انگیز و سراسر عاطفه ای میان بهار و وطن شده و زبان شاعر را چنین به چرخش در آورده است.
    در یک بر رسی کلی و نهاد ی میتوان گفت که زبان منظوم آن شاعر عاشق وطن چه در قالب تصنیف و چه در قالب دیگر اشعار در برابرجور سه رقیب عمده، سه دشمن که قصد جان محبوبه ی وطن را دارند به آفرینش مضامین وطن پرستانه می پردازد :
    در صدر همه رقیبان، دشمنان بیگانه هستند که همواره در صدد ربودن وطن از چنگ عاشقانی چون بهار ند .
    دوم ، رقیبان یا دشمنان خودی و داخلی اند ، یا به بیان دیگر پاره ای از افراد ملت که با جهل و نادانی و وطن فروشی ، به نوعی دیگر اسباب اسارت و تیره روزی وطن را فراهم میآورند .
    سوم ، اما وضعیت فلاکت بار اقتصادی و فقر و فاقه بود و اختلافات طبقاتی که به این فلاکت دامن میزد وچهره ی طن را تیره می نمود

    چهارم دیو استبداد بود که همچون موجودی نفرت انگیز ، در زوایای تاریخ ما خانه کرده و جلودار آزادی و سربلندی وطن می شد . در تنومندی و توان بخشی به این دیو ، هم دشمنان داخلی و هم دشمنان بیگانه هر دو سهمیم بودند .

    از جور رقیبان ، دست اندازی بیگانگان بر پیکر محبوب وطن

    رقیبان یا دشمنان بیگانه چه کسانی هستند ؟
    اینان همان قدرتهای استعماری روس و انگلیس می باشند که پیشینه ی دست اندازی آنان به خاک ایران از اوائل قرن نوزده آغاز شده بود و در دورانی که بهار زندگی می کرد و شعر می سرود ، چرخ این استعمار همچنان در کار بود و چندین بار بیم آن می رفت که استقلال سیاسی ایران به زیر چرخهای استعمار ، خرد شده و از میان برود .
    به یقین در قالبی چنین محدود نمی توان تمام حوادث تاریخی این دوران را بر شمرد . ولی از آن میان میتوان به حوادث که سهمی عمده تر در تهدید استقلال سیاسی و اجتماعی ما داشته اند اشاره نمود :

    قرار داد تقسیم ایران میان روس و انگلیس 1907، التیماتوم دولت روس و آوردن لشکر تا مرز قزوین 1911، بمباران حرم امام رضا 1912 ،
    جنگ اول جهانی و آمدن لشکر عثمانی و روس تا داخل مرزهای غربی 1914 ، قرار داد تحت الحمایگی انگلیس 1919 ، که اگرچه تمام مفاد آن اجرا نشد اما تا مدتها استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را زیر لوای قدرت نگلیس قرار داد ، جای گیری قوای متفقین در خاک ایران 1941 ،
    و بالاخره بحران پیشه وری و خطر از دست رفتن آذربایجان بعد از جنگ جهانی دوم و بیشمار حوادث دیگر ، همه امواج خطرناکی بودند که طی آن هر لحطه بیم آن می رفت که وطن ما یا بخشی از آن به چنگ بیگانگان بیفتد .
    از تمام این حوادث ما نشان و سروده ای در دیوان بهار می یابیم . دست اندازی به خاک و تمامیت ایران را بهار ، همواره با زبانی استوار و محکم در شعر خود پاسخ گفته است.
    اشعاری مانند پیام به وزیر خارجه انگلستان (دیوان ص 204) ، مسمط ایران مال شماست (دیوان ص257) ، وطن در خطر است (197) ، تو پ روس (دیوان ص227) ، آواز خدا(ص281) ، نفرین به انگلستان (ص751) ، یک صفحه از تاریخ(817) ، ...
    و بسیاری دیگر اشعاری هستند که بهار در رابطه با دست اندازی بیگانگان به خاک کشور سروده است. اگر روزی بخواهیم تاریخ منظوم مقاومت ایران را در برابر قوای بیگانه ، در دو قرن گذشته بنویسیم ، بی شک اشعار بهار بخش عمده ای از این تاریخ را در بر خواهد گرفت.

    در تصنیفهای سیاسی بهار هم بارقه و رنگ این اعتراض را می توان دید و شنید . منتهی چنانکه مقتضای این قالب ملحون می باشد ، همان اعتراض گاه با لحن و بیانی رمانتیک و عاشقانه بیان شده .
    از میان تصنیفهای بهار که در رابطه با دست اندازی بیگانگان نوشته شده ، تصنیف ای وطن چرا ویرانه گشتی ، رقیب وطن ، ایران هنگام کار است ، ای وطن من ، از نقطه نظر بافت و کاربرد زبان عاشقانه در یک مضمون سیاسی ، از برجستگی و توان چشمگیری برخوردار هستند .
    تصنیف ای وطن نمی دانم چرا ویرانه گشتی در سال 1290 و در رابطه با پیمان نهانی روس و انگلیس از برای تقسیم ایران نوشته شده .
    متن این تصنیف را نخستین بار آقای نیکوهمت در کتاب زندگی و آثار بهار که در سال 1333 چاپ شد آورده است. آقای یحیی معاصر هم نو شته اند که آهنگ این تصنیف را جهانگیر مراد در دستگاه افشاری ساخته است. (معاصر ص 40). آهنگ این تصنیف در دست نیست ولی میتوان به مضمون آن تو جه کرد :

    ای وطن چرا ویرانه گشتی وطن ؟
    مقام لشکر بیگانه گشتی وطن ؟
    تو شمع جان ما بودی وطن جان
    چرا به جمع دیگران پروانه گشتی وطن ، پروانه گشتی وطن ، پروانه گشتی ،
    خوشا روزی که بودی شاد و خندان
    شکستی خصم را چنگ و دندان
    تو بودی سر بلند ، افسوس افسوس وطن
    در افتادی به حال مستمندان وطن
    به حال مستمندان وطن

    ز روس و انگلیس آمد ستم ها به ما
    هجوم آورد ز هر سو درد و غم ها به ما
    قدم در خاک ما از کین نهادند و باز
    بسی منت نهند این بد قدم ها یه ما ، این بد قد م ها به ما
    اگر پیمان کنند چرا کتمان کنند
    از این پیمان تو بی پیمانه گشتی وطن
    ویرانه گشتی وطن ، ویرانه گشتی وطن

    تصنیف دیگری که باز در رابطه با دست اندازی بیگانگان به خاک وطن نوشته شده و میتوان آن را در این بخش مطرح نمود ، رقیب وطن نام دارد .
    آهنگ رقیب وطن در دستگاه بیات ترک توسط رکن الدین مختار نوشته شده که یکی از برجسته ترین شاگردان حسین اسماعیل زاده و یار درویش خا ن بوده است.
    آقای روح الله خالقی در باره ی رکن الدین خان مختار نوشته ند که وی از پیش گامان آهنگ سازی بوده است و آثار او به ویژه پیش در آمدهایش و همین تصنیف رقیب وطن که شعرش را ملک الشعرا بهار نوشته در مجالس انس و موسیقی دوران اجرا می شده و مجبویت خاصی داشته است (خالقی 329) .
    ترانه رقیب وطن ، از نقطه نظر بکارگیری زبان شاعرانه در بیان یک مسأله ی سیاسی از نمونه های موفق ترانه های بهار است. در این ترانه شاهد حضور چهار بازیگر اشعار عاشقانه هستیم و چگونگی بکار گیری ماهرانه ی بهار از این بازیگران را می توانیم به خوبی تشخیص دهیم :
    دلبر به جای وطن و یا معشوق آمده ، رقیب همان دشمان بیگانه هستند ، عاشق محبوب وطن شاعر یا خود بهار است و عشق لایزال همان حب وطن است.

    گر رقیب آید بر دلبر من
    جوشد از غیرت ، دل اندر برمن

    مکر و شیادی بود لشگر او
    عشق و آزادی بود لشگر من
    من بی پروا را چه هراس از دشمن
    خدا خدا دهد بر دشمن ظفری ما را
    ای رقیبان وطن به کجا به کجا که اینجا خانه ی ماست
    اندکی دورتر که نه این ، که نه این جای شماست
    بر چین بر چین دامن که دامن ندهیم
    برو ای ابله که ما تن ندهیم
    ز آتشش پروا ندارد دل من
    حالت پروانه دارد دل من
    با رقیبان وطن از من دلخون گوئید
    دلبرم را به شما وانگذارد دل من
    ای رقیبان وطن به کجا ، به کجا اینجا خانه ی ماست
    اندکی دورتر که نه این که نه این جای شماست
    بر چین بر چین دامن که دامن ندهیم
    برو ای ابله که ما تن ندهیم

    تصنیف چهارم ایران هنگام کار است نام دارد. این تصنیف در سال 1297 در جریان جنگ جهانی اول و هنگامی که هرسوی کشور،به وسیله ی لشکریان روس و عثمانی احاطه شده بود، سروده شده.
    درد و حسرت شاعر را به دیدن محنت ها که بر وطن می رود می توان به نیکی حس نمود. در باره ی آهنگساز این تصنیف که در دیوان بهار چاپ قدیم با عنوان سرود ملی آمده، قیدی نشده. اما دکتر یحیی معاصر نوشته اند آهنگ آن از جهانگیر مراد است.
    این ترانه در آغاز با صدای اقبال سلطان خوانده شده ولی در سالهای اخیر علیرضا قربانی آن را باز سازی نموده است و در این گفتار این ترانه ی زیبا را با صدای این خواننده می شنویم. ولی پیش از آن متن آن رااز برای آگاهی میآوریم .
    سرود ملی در نیایش برای ایران

    ایران هنگام کار است برخیز و ببین ــــ ایران
    بختت در انتظار است از پا منشین ـــــ ایران

    ازجور فراوان هر گوشه شوری بپاست
    خونها شده پامال ، آزادیش خونبهاست

    خدا زدرد و غم رهاند ما را خدا به کام دل رساند ما را

    دور جهان نگر که چه با ما خواهد کرد که چه با ما خواهد کرد
    حب وطن نگر که چه غوغا خواهد کرد که چه غوغا خواهد کرد

    آه چه محنتها که کشیدی ایــــــــران
    آه به کام دل نرسیدی ، جز غم ندیدی ایـــران

    خدا زدرد و غم رهاند ما را خدا به کام دل رساند ما را

    تا کی به دل جوانی نکنم به عادت پیران جامی بده به یاد وطنم ــــ سلامت ایران
    ایران ، تا ز دل برکشم نعره ی آزادی 2

    آه چه محنتها که کشیدی ایــــــــران
    آه به کام دل نرسیدی ، جز غم ندیدی ایـــران


    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  13. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  14. #7
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!


    تصنیف چهارم که در رابطه با دست اندازی بیگانگان به خاک وطن سروده شده ، ای وطن من ، نام دارد که در حقیقت وطنیه ایست که در دوران اخیر آقای پرویز مشکاتیان آهنگ آن را بازسازی کرده اند. این شعر در دوره ی جنگ جهانی اول و هنگامی که لشگریان روسیه ی تزاری به بهانه ی حفظ اتباع خود به خراسان و نواحی شمالی ایران دست اندازی کرده بودند گفته شده و در روزنامه ی نو بهار هم به چاپ رسیده است و ظاهرا در همان دوران نیز شهرت بسیاری داشته است. در این سروده نیز همان کشش های عاشقانه را نسبت به وطن باز می یابیم .
    شاعر، در این سروده ، میان حال نزار وطن و تیره روزی خود یک نوع همسانی ایجاد کرده است. او از اینکه محبوب خود را در دست بیگانگان می بیند ، عشق و گرایش به زندگی را از دست می دهد . دیگر هیچگونه از نشانه های طبیعت به چشم او جلوه و حیات ندارند .
    او در این بی حیاتی و بی رمقی تا بدانجا پیش می رود که خود را از این جهان محو می بیند . مرگ او و وطن قرین یکدیگرند. آنچنانکه وطن حتی قادر به ساختن برگی برای پیچیدن کالبد عاشق از دست رفته نیست.

    ای خطه ی ایران مهین ای وطن من
    ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
    دور از تو گل و لاله و سرو سمنم نیست
    ای باغ و گل و لاله و سرو سمن من ...
    تا هست کنار تو پر از لشگر دشمن
    هرگز نشود خالی از دل محن من ، محن من
    دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
    کز بافته ی خویش نداری کفن من ، کفن من . (نک معاصر ص81)

    این سروده با صدای شاد روان آقای ایرج بسطامی که با کمال تأسف در زلزله ی بم از میان رفتت اجرا شده است.

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]



    دوم : وطن و ملت

    همانگونه که گفتیم ، زبان معترض و وطن پرستانه ی بهار تنها از جور رقیبان بیگانه که بر وطن می تازند و جسم و جان او را می آزارند ، به حرکت در نمی آید .
    فریاد بهار از دست دشمنان و رقیبان خانگی نیز بلند است. در اینجا هم باز ما به یکی از درون مایه های پر توان شعر بهار بر می خوریم و آن مسأله ی رابطه ی میان ملت و وطن است.

    این شاعر یکی از تیز هوش ترین منقدان اجتماعی و سیاسی دوران ماست.
    او با زبانی تند و قاطع ، نا هنجاریهای رفتاری و پاره ای از عادات نا پسند ملت ایران ، از قبیل خرافه پرستی ، بی توجهی به علم و دانش ، وطن فروشی و نا آگاهی از ارزشهای ملی و فرهنگی و غیره را به نقد کشیده و ازبر شمردن آن معایب داستانها در دیوان خود باقی گذاشته است.
    آتش تیز انتقاد بهار دامن همه را می گیرد . خواص و عوام و شاه و گدا و سیاستمدار ، روزنامه نگار ، مشروطه طلب و مستبد و آزادیخواه هیچکس از سر پنجه ی نقد تهذیبی بهار بر کنار نیست.
    اشعار انتقادی او مانند داد از دست عوام (دیوان ص 259) داد از دست خواص (دیوان ص0 26) از ماست که بر ماست (دیوان ص 261) ،
    جهل عوام (دیوان ص 269) ، در محرم (329) ، تهرانی (دیوان ص 671) ، ای مردم ایران (دیوان ص 289) و بسیاری دیگر ، نمائی هستند گسترده از اخلاقیات نکوهیده ی ملت ایران که به چشم شاعر آمده و هم آنها را دلیل تیره روزی وطن می داند .
    آن ناصح تیز هوش مانند جراحی حاذق ، دملهای چرکین را می شکافد و چاره ی معالجه را تنها در تجدد و آموزش و پرورش ، رفع خرافات و پیوستن به کاروان ترقی محسوب می کند .
    از سر همین اعتقاد است که شعار یا „یا مرگ یا تجدد” را سر مطلع معنوی منظومه های انتقادیش قرار داده و آن رابه صورتهای گوناگون در این گونه اشعارش تکرار می نماید .
    زبان او در بر خورد با تهذیب اخلاق ملت گاهی بسیار تند و برنده می شود . او اگر از هر گونه غفلت دیگری به چشم خطاپوش و خطا بخش بتواند بگذرد ،
    آنجا که پای وطن فروشی و خیانت به سیادت و سروری وطن باشد، تن پوش قاضی بی رحم و بی گذشت بر تن می کند و دیگر هیچ سدی مانع راهش نیست. وقتی مشاهده می کند که بر زبان پاره ای از ایرانیان وطن پرستی جز شعاری بیش نیست در باره اشان حکم صادر می کند و می گوید :

    جمله مجنونند و لیلای وطن در دست غیر
    هی لمیده صحبت از لیلی و مجنون می کنند

    به دیده ی بهار، بی تفاوتی و غوطه خوردن ملت در عوالم خیال پروری و فرار از واقعیات سیا سی و اجتماعی است که وطن را دچار آن همه آلام و مصیبت ساخته است. از همین روست که در مستزاد از ماست که بر ماست می سراید :

    این دود سیه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست
    وین شعله ی سوزان که بر آمد ز چپ و راست از ماست که بر ماست
    جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم با کس نسگالیم
    از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست از ماست که بر ماست


    او ملت ایران را، ملتی می داند که از وطن پرستی تنها داعیه ای دارند اما به هنگام عمل همه ترسو و خائف و سر در زیر عبا می کنند ودست دشمنان داخلی و خارجی را در دست اندازی به وطن باز می گذارند. هم از سر این باور است که در درمسمط مستزاد „ای مردم ایران” می سراید:

    ای مردم ایران همگی تند زبانید خوش نطق و بیانید
    هنگام سخن گفتن برنده سنانید بگسسته عنانید
    در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید از بس که جفنگید از بس که جبانید
    گفتن بلدید اما کردن نتوانید

    هنگام سخن پادشه چین و ختائید
    ارباب عقولید
    در فلسفه اهل کره را راهنمائید
    با رد و فبولید
    هنگام فداکاری در زیر عبائید از بس که فضولید از بس که جبانید، از بس که جهولید
    از بس چو خروس سحری هرزه درائید
    گر روی زمین را همگی آب بگیرد
    ای ملت هوشیار
    دانم که شما را همگی خواب بگیرد
    ای مردم بیکار
    ای وای دریغا که وطن مرد ندارد کس درد ندارد
    روئین تنی در خور ناورد ندارد همدرد ندارد
    در خاک وطن، خصم هماورد ندارد
    هم جمع ندارد و هم فرد ندارد...

    در آنچه که مربوط به تصنیف های بهار می شود ، باید گفت که همین درونمایه ها را کمابیش در سروده های آهنگین او نیز می یابیم . از میان تصنیفهای بهار که روی به احوال ملت دارند دونمونه برجسته را می توان در اینجا ذکر نمود : آخر ای ایرانی تا به کی نادانی و دیگری ای ایران که در باره ی هر یک توضیحی میآوریم.

    آهنگ تصنیف اول ، (آخر ای ایرانی تا به کی نادانی) را جهانگیر مراد در دستگاه شوشتری ساخته و با صدای جمال صفوی اجرا شده است (نک معاصر ص 53).
    در این تصنیف ، بهار با زبانی تند خطاب به ملت ایران ، نادانی و جهل او را یاد آور می شود و آنرا سبب عمده ی ویرانی وطن می داند . سپس از برای بیداری وجدان تاریخی و ملی ما ، به ادوار پر افتخار گذشته بر می گردد و خطاب به ملت، با لحنی پر خطاب و عتاب می پرسد که آخر "
    آن عزت و جلال گذشته ی تو چه شد ؟ آن چهره های بزرگ ، آن پهلوانان قدرتمند نو کجا رفتند ؟ کو آن شهامت و کو آن عظمت ؟ چرا دیگر نه از آن خسرونشانی هست و نه از آن دارا و نه از آن کوروش ؟ نه شاپور گزین؟
    رستم دستان و سام نریمان که باید سر مشق تو باشند، چرا از یاد تو رفته اند ؟ تو آن شده ای که پند بزرگان را از دل بیرون رانده ای و به جای آن اهریمن را به دل مقر داده ای و علت تیره روزی تو هم همین است.

    آخرای ایرانی تا به کی نادانی
    چند سرگردانی
    بر اروپا بنگر و شور و غوغا بنگر کز مژگان خون باری
    باری باری برخود کن نظری
    داد از این در به دری
    آه از این بی خبری
    عزت تو، جلالت و شجاعتت کو
    جلال تاریخی و آن برش شمشیر تو کو
    کوروش و دارای مهین خسرو شاپور گزین
    غرش و آوای سواران جهانگیر تو کو ...
    نه به دل از گفته ی زردشت تو را هیچ خبر
    نه ز محمد خبر و نی ز علی در تو اثر
    اهرمن اندر دل تو جسته مقر
    پند بزرگان و صدمه ی دوران رفته ز یادت به نظر
    رستم دستان، سام نریمان، آن جگر شیر تو کو ؟

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]


  15. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  16. #8
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تصنیف دوم (ای ایران روز هنر است) نام دارد که آهنگ آن را یحیی زر پنجه در دستگاه ماهور ساخته و با صدای جمال صفوی خوانده شده است. (نک معاصر 42)
    این تصنیف نیز در رابطه با خطاکاریها و غفلتهای ملت و وضع اسفناک وطن سروده شده و همان بن مایه های تصنیف پیشین را کمابیش دارد .
    غیر از اینکه در اینجا ، شاعر، راه کاری هم پیش پا می گذارد و چاره ی آن عقب ماندگی ها را در کار و کوشش و سازندگی می داند. لحن پویا و ضربها و روش تقطیعی که بهار در این تصنیف به کار برده، آن را بیشتر به سرود یا مارشی ملی شبیه ساخته است.

    تاریخ این تصنیف در کتاب آقای دکتر معاصر قید نشده . ولی می توان حدس زد که زمان سرایش آن به دوران رضاشاه باشد . زیرا در این دوران یکی از تم های رایج در شعر، آموزش و پرورش جوانان و نونهالان بوده است.
    از سال 1312 خواندن سرود و آموزش موسیقی در مدارس اجباری شد و بسیاری از سرایندگان و آهنگ سازان و سرایندگانی همچون کلنل وزیری ، روح الله خالقی ، محمد علی امیر جاهد، کمالی شاعر ، لطفعلی صورتگر و گل گلاب به ساختن سرود پرداختند .
    بهار هم چندین شعر تحت عنوان سرود مدرسه(دیوان 576) و نثار به پیشاهنگان(دیوان ص 691) در دیوان خود دارد که یادگار همان دوران است و امید است که روزی بر روی این سروده های زیبا هم که سر شار از پند و اندرز و تشویق به کمال و سازندگیست آهنگهائی گذاشته شود .
    تصنیف ای ایران روز هنر است، چنانکه بر شمردیم، لحنی محکم و خطابی دارد و چنین آغاز می گردد :
    ایران روز هنر است ای ایران
    روز فتح و ظفر است ای ایران

    و سپس شاعر می پردازد به آوردن نشانه هائی از گذشته ی با شکوه ایران ولی با در آمیختن با وضعیت اسفناک حال ، بر آن است که احساس غرور و اندیشه را در شنونده بیدار کند :

    ای ملک جم مهد عجم تا کی دژم
    کن جنبشی ای ایران
    کن جنبشی شب شد سحر
    زد از افق آفتاب و سر
    ای ایرانی کن جنبشی کن جوششی
    کن کوششی اندر هنر
    بر خیز از خواب
    شب شد سحر بر دار و سر
    بر زن کمر چون شیر نر
    ای هموطن رفت از نظر عهد کهن نو شد وطن
    ای ایرانی در ره عز و شرف
    جان نه به کف سینه کن سپر
    این ناداری باشد آری از بیکاری از بیکاری
    می کن حذر
    در راه توست اشکم جاری
    زین غم خواری شد گلناری زین چشم تر ...

    بند دوم
    ایران روز هنر است ای ایران
    روزفتح و ظفر است ای ایران

    ملک کیان بوم آریان
    از دشمنان یکسر شده ویران
    از بن ای پسر زین عصر نو هشیار شو
    تا بری ثمر
    فرزند من ،دلبند من ، بشنو زدل
    ابن پند من جان پدر
    بردار و هان ای نو جوان سر را از این خواب گران پیش از سحر
    خواهی اگر گردی قوی ورزش نما
    تن پروری از خود دورکن
    در قشون خدمت نما ، غیرت نما
    کن کفن به بر ...
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  17. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  18. #9
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تصنیف و زن

    چگونه می توان از تهذیب اخلاق ملت و اعتلای وطن صحبت کرد واما از وضعیت زنان صحبتی به میان نیآورد ؟!
    آنهم در زمانی که آزادی و رفع حجاب از زنان، یکی از مایه های اندیشه ی تجدد طلبی برای ایران، به شمار میآمد و زمینه های آن به ادبیات ما و بالطبع تصنیف راه یافته بود. هر چند همواره تاریخ 17 دی 1314 را برای تاریخ رفع حجاب و اعطای آزادی، مقطع قرار می دهد، اما مبارزه برای آزادی زنان و اصولا توجه به وضع نا مطلوب آنان از اوائل قرن نوزده و از نیمه های عصر ناصر الدین شاه آغاز شده بود . غیر ازمردان روشنفکر همچون میرزا آقا خان کرمانی و فتحعلی *****زاده و میرزا یوسف خان آشتیانی اعتصام الملک سرد بیر مجله بهار در تبریز ، و بسیاری دیگر از رجال آزادیخواه که در رسالات و مقالات خود در این باره قلم می زدند، بسیاری از زنان آزادیخواه هم بودند که خود در این راه گام بر می داشتند و با نوشتن کتاب و شب نامه و یا تأسیس انجمن ها و بر پائی اجتماعات ، باور به آزادی زنان را رشد و اشاعه می دادند .
    به هر حال آزادی زنان یکی از درخواستهای عمده ی مشروطه طلبان و آزادیخواهان بود و به صورت یکی از درون مایه های پر توان ادبیات دوران مشروطه در آمد و بسیاری از شاعران آن را در اشعار و آفریده های خود بکار گرفتند .
    برای نمونه ، میرزاده ی عشقی تابلوی کفن سیاه رادر رابطه با حجاب سرود که طبیعتی دراماتیک داشت ، ایرج میرزا و دهخدا و عارف قزوینی و لاهوتی و غیره نیز به سهم و سبک خویش آثاری با الهام از این در خواست عمده ی اندیشه ی تجدد خلق نمودند.

    چون در این گفتار ما با موسیقی سرو کار داریم، شاید بی بهره نباشد اگر درخواست زنان را در رابطه با تعلیم موسیقی و راهیابی به محیط های هنری از زبان یکی از زنان نامدار، یعنی قمرالملوک وزیری بشنویم. این زن هنر مند و شیفته که در زمانه ای سخت پا به عالم هنر و موسیقی گزارد،
    هنگام تأسیس مدرسه ی عالی موسیقی برای مدیرروزنامه ی شفق نامه ای نوشت و در آن گفتار نغزی آورد که نمایانگر شیوه ی برخورد جامعه ی هنری آن زمان نسبت به شرکت زنان در امر موسیقی و خوانندگی و اصولا راهیابی به محیط هنری است. بخشی ازآن نامه را در این گفتار میآوریم:

    "... حضرت آقای دشتی ... در شماره ی 79 شفق سرخ به امضای علی نقی وزیری در موضوع ایجاد مدرسه ی موسیقی اعلان شده که در آن مدرسه زنهای مسلمان را نخواهیم پذیرفت.
    آقای دشتی تعجب می کنم از اینکه امثال حضرت عالی و مردمان متفکر و طرفدار تجدد اوضاع ایران و آشنا با قوانین مقدسه ی اسلام این قبیل اعلانات را درج می فرمائید . بدون آنکه در ذیل اعلان ، اعلان کننده را از اشتباهی که کرده است آگاهی فرمائید.
    آقای دشتی ما زنهای ایران هرچند هم ، به عقیده ی سرکار عالی نا لایق باشیم ای قدر فهمیده ایم که قوانین مقدسه شریعت اسلام جز در بعضی از موارد مانند جهاد و غیره زن و مرد یکسان است، اگر موسیقی حرام است و در شریعت مقدس اسلام این عمل حرمت دارد چه مردهای مسلمان و چه زنهای مسلمه بایستی از این عمل پرهیز نمایند .
    چه دلیل دارد که مردها مجازند که این صنعت را بیاموزند و زنها از آموختن این صنعت لطیف محرومند؟ کجای قرآن نوشته شده است و از کدام حدیث شریف چنین فهمیده می شود که آموختن موسیقی برای مردها مباح و برای زنها حرام است. ...
    خیلی غریب است که در مملکت ما هر شب در سالن گراند هتل برای مردها سینما است تیاتر است و هیچ *****ی و هیچ پیش نمازی اعتراض نمی کند .
    همین که می شنوند در فلان خانه واقع شده در گمنام ترین خانه زنها می خواهند برای خودشان سینمائی ترتیب بدهند، بدون آنکه یک نفر مرد در آن شرکت داشته باشد ، فورا فریاد عوام و خرافات پرستها بلند می شود که اسلام رفت... ."


    اما در آنچه که مربوط به ملک الشعراء بهار می شود، باید گفت که او، در رابطه با آزادی زنان و به ویژه دسترسی آنان به عالم هنر و آموزش و پرورش، از زمانه ی خود بسی پیشروتربود.
    او از همان دوران جوانی و حتی در محیط بسته و سرشار از تعصب مشهد ، از این موضوع صحبت به میان آورد. در آغاز فعالیت روزنامه نگاری با نوشتن مقاله زن مسلمان در نوبهار به جنبش آزادی زنان پیوست و همین مسأله سبب شد که در مجلس سوم ، اعتبار نامه ی او در ابتدا مورد تأئید قرار نگیرد .
    در اشعار او مقام و مرتبت زن بارها ستوده شده . نگاه او به زن نگاهی لطیف و شاعرانه و در عین حال پر صلابت است. برای نمونه در قصیده ی زن شعر خدا ست که در سال 1307سروده آورده است :

    زن بود شعر خدا و مرد بود نثر خدا
    مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد
    نثر هر چند به تنهائی خود هست نکو
    لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد (دیوان 459)

    ویا در قصیده ی ای زن که در سال 1314 گفته زن را گوهر یکتا، نعیم زندگانی مبدأ خلقت ، مبنای عشق ، نیکوتر از گل ... خطاب می کند و در اشعارش آشکارا حجاب را مانع اعتلای شخصیت زن می داند . چنانکه در مثنوی صفت زن گفته است (دیوان جلد 2 ص 934)


    چادر و روی بند خوب نبود
    زن چنان مستمند خوب نبود
    جهل اسباب عافیت نشود
    زن روبسته تربیت نشود
    کار زن برتر است از این اسباب
    هست یکسان حجاب و رفع حجاب
    گر قوانین ما همین باشد
    ابدالدهر زن چنین باشد

    و اما در تصنیفها ،
    این دید آزادی و آزادگی از برای زن که در دل بهار می جوشد و سخت بدان باور دارد، با ذوق و آوای موسیقی در می آمیزد و تأثیری بی نظیر بر گوشها و دلهای زمان بر جا می گذارد. تصنیفهای او در باره ی حجاب را همه جا می خواندند و ورد زبانها می ساختند . از میان تصنیفهای او ای زن زبهر وطن زمزمه سرکن ، (معاصر 59) زن با هنر (معاصر 86) ،عروس گل (معاصر 66) ، بند دوم مرغ بی نوا (معاصر 46) ، بند دوم باد خزان ، به دل جز غم قمر ندارم ، (معاصر 83) پروانه ای موجود شریف (معاصر 74)
    نمونه های پر توانی هم از نظر بیان اندیشه ی بهار در رابطه با مسأله ی حجاب زن و هم آموزش و پرورش ایشان می باشند . این سروده ها همچنین به لحاظ پرداخت ادبی دارای ارزشهای کلامی و پیوندهای زبانی می باشند .
    برای نمونه تصنیف تصنیف عروس گل با تغزلی زیبا آغاز میشود و شاعر ابتدا ازچهره گشائی گل در چمن به دست باد صبا مضمونی دل انگیز را میآورد و سپس میان چهره گشائی گل و چهره گشائی زن یک نوع همسانی زیبا بر قرار می کند و می گوید ، همانگونه که گل را هرگز کسی با نقاب و پیچه ندیده زن هم بر صفت گل نمی تواند پیچه و نقاب بر چهره داشته باشد . و یا همانگونه که شمس و قمر را کسی با نقاب ندیده زن هم نمی تواند زیر نقاب باقی بماند .
    آهنگ این تصنیف را درویش خان در دستگاه افشاری ساخته و در دوران خود با صدای قمرالمولوک وزیری و همچنین ملوک ضرابی اجرا شده است. آقای جلال متینی در باره این تصنیف نوشته اند که در دوران کشف حجاب بسیار باب شده بود و همگان آنرا می خوانده اند .
    ولی با توجه به این مسأله که درویش خان سازنده ی آهنگ این تصنیف در سال 1305 در تصادف با ماشین کشته شده است ، میتوان پی بدین مسأله برد که این ترانه خیلی پیشتر از دوره ی کشف حجاب و به زمان حیات درویش خان شناخته شده بود .

    عروس گل از باد صبا
    شده درچمن چهره گشا
    الا ای صنم بهر خدا
    زپرده تو رخ به در کن

    دیده کسی هرگز
    بود پیچه زدن خوی گل
    پیچه زدن خوی گل

    پیچه بر افکن تا شود
    پرده نشین روی گل
    پرده نشین روی گل

    بسوزه دل اهل صفا
    زعشق و زمهر و زوفا ای صنم
    زپیچه زدن حذر کن
    آه نهان چرا چهره ی دلجوی تو
    وای گشاده هم روی تو هم ابروی تو ...

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید][ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]



    تصنیف دیگر که باز در رابطه با حجاب زنان نوشته شده ، پرده ز رخ بر افکن نام دارد. این تصنیف در حقیقت بند دوم باد خزان است که آهنگ آن را نیز درویش خان ساخته است. زبان لطیف و عاشقانه ی بهار در گفت و گو با زن در این تصنیف به اوج خود می رسد .
    او چهره ی زن را صبح صادق می خواند و حجاب را ظلمت شب. چهره ی زن را ماه می خواند که با بر گشودن چشم جهانین به دیدن آن روشن می شود.

    توضیح: (متن این تصینف از روی نوار قدیمی باز نویسی شده پاره ای از واژه ها که قابل تشخیص نبوده است نقطه چینی شده اند.)

    پرده زرخ بر افکن ...
    زصبح صادق جبین گشا ، ظلمت شب بر افکن
    لباس حوری به بر نما ، مقنعه از سر افکن
    چهره بگشا که جهان دیده به مه گمارد
    غم مخور دیدن مه هیچ گنه ندارد
    عزیز من هیچ گنه ندارد
    خدا خدا داد زدست استاد داد
    که بسته رخ ، شاهد مه لقا را
    فغان و فریاد زجور گردون که داده فتوای فنای ما را
    کشور خراب فغان و زاری
    پیچه و نقاب سیاه و تاری
    وه چه کنم ازغم بی قراری
    تا به کی کشیم ذلت و بیماری
    بیا مه من رویم ازین ورطه ی جان سپاری

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  19. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  20. #10
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    زن باهنر

    تصنیف دیگری که در رابطه با حجاب و آزادی زنان باید از آن یاد نمود، زن با هنر است. آهنگ این تصنیف را شکر الله قهرمانی در دستگاه سه گاه ساخته و جمال صفوی آن را اجرا کرده است.
    در این تصنیف ، بهار بر آموزش و پرورش زنان تکیه می کند . همانگونه که می دانیم مسأله ی آموزش و پرورش زنان و به مدرسه رفتن دختران از مسائل عمده ی زمان محسوب می شد
    و یکی از فتوا های مهم شیخ فضل الله نوری و سید علی شوشتری برعلیه مدرسه رفتن دختران صادر شد. زنان آزادیخواه نیز، با انتشار نامه های اعتراض آمیز در روزنامه های زمان و محکوم کردن روحانیون متحجر ، در مقام پاسخگوئی بر آمدند .
    بهار در رابطه با این در خواست عمده ی زنان عصر خویش غیر از حجاب، به لزوم آموزش و پرورش آنان نیز هم در اشعارش و هم در تصنیفهایش اشاره کرده است. در تصنیف زن با هنر می گوید :

    زنی کو به جهان هنر ندارد
    ز حس بشری خبر ندارد

    بناز ای زن با هنر که عالم
    گلی از تو شکفته تر ندارد
    زنانی که گرفتار حجابند
    ز علم و هنر بهره نیابند
    چنین زن به جها ن ثمر ندارد
    فرو خوان کتاب او را
    بر افکن حجاب او را
    از این بیشتر به گل مپوش آفتاب اورا
    حبیبم...


    تا می رسد به این بخش که با زیانی سراسر عاطفه زن را خطاب قرار داده و می گوید :
    ای دلبر
    جان پرور
    طی شد عمرم در آرزویت
    روزم باشد چون تار مویت
    که چون تو دلبر چرا کنی سر به ذلت و خواری
    خدا نماید ز مردم بد تو را نگاهداری
    آه
    نگا را نگارا مده دل خدا را به حرف کسی
    وای که گل را زیانی نباشد ز خار و خسی

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]




    واضح است که منظور بهار از „حرف کسی” مخالفان آزادی زنان و مانعان رفع حجاب است که شاعر آزادیخواه ، زنان را دعوت به پی گیری راه خوبش و بی اعتنائی به حرف آنان می کند .

    نمونه های دیگری نیز می توان از مضامین ضد حجاب از تصنیفهای بهار آورد که در اینجا به خاطر کوتاهی این مقال از آن صرف نظر می کنیم . اما نکته ای که پیش از پایان بردن بحث زن و تصنیف باید مطرح نمود ، مسأله ی احترام و ارجی است که بهار برای زنان هنرمند و نویسنده و اهل علم و دانش زمانه ی خود قائل بود و تأثیری که این ارجگزاری در جامعه ی نسوان با فرهنگ آن زمان باقی گزارده است. همانگونه که می دانیم مقدمه ی دیوان پروین اعتصامی را بهار نوشته است و به نظر ما این مقدمه نویسی به پروین یاری فراوان رسانید تا بتواند در جوامع ادبی آن زمان که بیشتربه روی رجال گشاده بود و بر زنان و اندیشه ها و آثارشان کمتر وقعی می گذاشت ، راهی روشن بگشاید . بهار در این مقدمه در رابطه با استعداد ادبی پروین می نویسد:
    " ... در این روزها یکی از دوستانم گلدسته ای از ازهار نو شکفته به دستم داد و منتی بر گردنم نهاد . دستم از آن رنگین گشت و دامنم مشک آگین و بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت ، این دسته گل روح نوار عبارت بود از قصائد و قطعات شاعره ی شیرین زبان معاصر ، خانم پروین اعتصامی . در ایران که کان سخن و فرهنگ است اگر شاعرانی از جنس مرد پیدا شده اند که مایه ی حیرت اند جای تعجب نیست.
    اما تا کنون شاعری از جنس زن که دارای این قریحه و استعداد باشد و با این توانائی و طی مقدمات تتبع و تحقیق اشعاری چنین نغز و نیکو بسراید ، از نوادر محسوب و جای بسی تعجب و شایسته ی هزاران تعجب و تحسین است..."

    ما همگان می دانیم که متأسفانه در کشور ما تواضع و فروتنی ، آنهم از جانب ادیبان صفتی است نادر .
    پس اینهمه فروتنی آن هم از جانب شاعری بزرگ چون بهار و آن هم در باره ی یک شاعره ، آن هم درزمانه ای که با مساوات زن و مرد هنوز خیلی فاصله داریم ، ذهنیت فرهیخته او را در قبال زنان با فرهنگ می نمایاند .

    از زنان هنرمند دیگر همزمان او باید از قمرالملوک وزیری ، ملوک ضرابی ،پروانه ، نام برد که پاره ای از ترانه های بهار را خواند ه اند. همچنین خانم منیژه صفدری قاجار، موسیقی دان و آهنگساز که خود شاگرد درویش خان بوده و بر روی چندین ترانه بهار آهنگ گذاشته است.
    این زنان نامدار، همگی در آن دایره و حلقه ی ادبی و هنری زمانه ی بهار جای داشتند و ایشان را در حق بهار ارادتی تمام بود. و آن شاعر پر توان و شیفته نیز به این زنان هنرمند و آزاده عشق می ورزید.
    هم برایشان تصنیف می ساخت و هم در اشعارش از ایشان ستایش می نمود. برای نمونه غزل مکن تو با دل من بیش از این به جور سلوک (غزل78 دیوان، جلد دوم ص 416) را برای ملوک ضرابی گفته شده و توسط او در یکی از کنسرتها خوانده شده :

    مکن تو با دل من بیش ازاین به جور سلوک
    که ملک زیر وزبر می شود ز جور „ملوک”
    لبت به نغمه ی جان بخش چون مسیحا، جان
    دهد به پیکر بی روح مردم مفلوک

    ستایش بهار در باره ی قمر نهایت ندارد. در باره ی او در مثنویی که به نام قمرالملوک(دیوان ج 2 ص979) او ساخته گفته است :

    صد قرن هزار ساله باید
    تا یک قمرالملوک زاید
    ایران که دوصد قمر ندارد
    هر زن که چنین هنر ندارد
    در زیر حجاب زشت حوری است
    در ابر سیه نهفته نوری است
    و هچنین در غزلی(دیوان ج 2 ص 1150) زیبا در باره ی اوآورده است :

    چشم ساقی چو من از باده خراب است امشب
    حیف از آن دیده که آماده ی خواب است امشب
    قمر پرده بر افکن که ز شرم رخ تو
    چهره ی ماه فلک زیر نقاب است امشب
    نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع
    چهره بگشا که شب ترک حجاب است امشب
    با دل سوخته پروانه به شمعی می گفت
    دادن بوسه به عشاق ثواب است امشب
    چون بهار انده فردا مخور باده بخور
    که همین یک نفس از عمر حساب است امشب

    قمر را نیز در حق بهار احساس تقدیر و تحسین بسیاری بود. به زمان حیات شاعر به منزل او آمد و شد داشته وچنانچه از شهادت بازماندگان و فرزندان ملک الشعراء بر میآید، بسیاری از ترانه هایش را نیز با کمک و راهنمائی بهار آماده می نموده است. آن زن با هنر که در زمانه ای سخت پا به جهان هنر گذاشت، تا آخرین روزهای عمر از بهار به عنوان شاعر و ترانه سرائی بزرگ یاد می کرده است.
    در آخرین مصاحبه ی خود ، هنگامی که از او پرسیده بودند که نظرش در باره ی ترانه سرایان فعلی چیست ؟ چشم فرو بسته و بر جای هر گونه پاسخی به خواندن ترانه ی زمن نگارم خبر ندارد پرداخته و گفته است : „ترانه یعنی این”.
    از زنان هنر مند دیگری که مورد ستایش بهار بوده باید از پروانه نام برد .
    که بهار را در حق او ستایشی تمام بوده و یکی از زیباترین تصنیفهای خود به نام پروانه ای موجود شریف (معاصر 74) را در سوگ او نوشته است. آهنگ این تصنیف را ابراهیم منصوری در دستگاه شور شهناز نوشته و با صدای خواننده ای به نام مه لقا خانم اجرا شده است.

    در این تصنیف بهار مضامین شاعرانه ای با الهام از نام پروانه و سوختن او به پای شمع ساخته و همچنین نام یکی از آوازهای او به نام شور شهناز را با ظرافتی تمام در تصنیف خود تضمین کرده است و خطاب به آن هنرمند از میان رفته گفته است:

    پروانه ای موجود شریف
    پروانه ای مخلوق شریف، ای صاحب پرهای لطیف ...
    چون شد که از آتش تو پروا نکنی
    جز جانب دشمن تو پر وا تو پروا نکنی
    رسم فداکاری خوش آموخته ای
    خود را برای دیگران سوخته ای
    جز عاشقی چیزی نیاموخته ای
    جان را فدای روی جانانه کنی


    مردی توای پروانه و مرد هنر
    موسیقی و حسن و کمالات دگر

    ای شمع خائن شو زغم زیرو زبر
    پروانه را کشتی و حاشا نکنی
    ای شمع بی پروای دنی
    پروانه را کشتی علنی
    پروانه ای مرغ سحرم
    از مردنت خون جگرم
    دیگر تو به موسیقی غوغا نکنی
    شوری و شهنازی ، شهنازی تو برپا نکنی
    ای روح پروانه چرا عزیز من
    یادی تو از ما نکنی ...
    بند دوم
    آن خوش نوا مرغ سحری
    رنجیده از خوی بشری
    شد تا به فردوس یرین ناله کند
    گلبانگ آزادی درآن صفحه، در آن صفحه زند
    چشم قضا زد به شیرین سخنش
    قفل خموشی زد اجل بر دهنش
    کنج قفس را کرد بیت الحزنش
    غافل که این بلبل قفس می شکند
    پروانه ای مرغ سحرم
    از مردنت خون شد جگرم
    دیگر به موسیقی تو غوغا نکتی
    شوری و شهنازی، شهنازی تو بر پا نکنی
    ای روج پروانه چرا عزیز من
    تو یادی از ما نکنی


    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

  21. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  22. #11
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    فقر و فاقه و وضعیت رقت انگیز و ناهنجار اجتماعی

    یکی دیگر از مسائلی که در تصنیفها و اشعار بهار پرورده شده ، توجه به وضع نا بسامان اقتصادی ملت ایران است. این شاعر حساس از وضع بد مردم ، گرسنگی ، قحطی ، در بدری و بی خانمانی و سرگردانی مردم روزگار خود تابلوهای جانداری در اشعار خود ترسیم کرده است.
    قطعه ی دختر گدا ، شب زمستان ، قصیده ی بلند از زندان ، حریق آمل و بسیاری دیگر ، نشان دهنده ی توجهی است که این شاعر به وضع بد مردم درمانده داشته است.

    احساسات بشر دوستانه ی او، و همچنین اعتقاد به لزوم بر پائی حمایت و تأمین اجتماعی بود که سبب گردید که بهار گرایشهائی نسبت به سیستم سوسیالیستی پیدا کند و در اشعار و پاره ای مقالاتش مضامینی را در این رابطه بیآورد .
    برای نمونه هنگامی که در سال 1925 به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد ، تحت تأثیر نظام عدالت اجتماعی که در آن سامان دیده بود ، شرحی در قصیده ی هدیه ی باکو آورد و نوشت :
    اندر آن مملکت از دربدری نیست نشان
    اندر آن ناحیه از گرسنگی نیست خبر
    در بدر نیست کس آنجا به جز از باد صبا
    گرسنه نیست کس آنجا به جز از مرغ سحر

    در تصنیفها این درون مایه را با بیانی شاعرانه پرورده است. در این رابطه میتوان به سه سروده ی او اشاره کرد :
    یکی تصنیف ای شهنشه(معاصر ص 21) می باشد که آهنگ آن را جهانگیر مراد ساخته و این همان تصنیف معروفی است که نزدیک بود برای سازنده ی آهنگ آن تولید گرفتاری کند .
    روح الله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی ایران از زبان جهانگیر مراد آهنگساز این تصنیف ، در رابطه با مسأله بر انگیزی این تصنیف سخن نغزی دارد که در اینجا نقل می کنیم :

    " من (جهانگیر مراد) آهنگی ساختم و بهار به شیوه ی دیرین به اشعار آن جنبه ی سیاسی و انتقادی داد . و همین کار باعث شد که پادشاه از من رنجیده خاطر شود.
    بعد ها که احمد شاه موضوع را به زبان آورد ، گفتم من آهنگ را ساختم کلمات از شاعر است. اعلیحضرت که مرد نیک فطرتی بود و با اخلاق گوینده ی شعر (ملک الشعراء) هم آشنائی داشت مرا بی گناه دانست و بر سر لطف آمد . (خالقی ص 260)

    این تصنیف در سال 1296 در دوره ای که خشکسالی و قحطی شدید در ایران بوجود آمده بود و مردم از گرسنگی و بی چیزی تلف می شدند نوشته شده .
    شأن نزول آن هم به خاطر آن است که شایع شده بود که احمد شاه به ذخیره گندم و آذوقه پرداخته و از پخش آن میان مردم بی چیز و گرسنه دریغ می ورزد . البته بهار اشعار دیگری نیز در نقد کردار و رفتار ا احمد شاه دارد مانند قصیده ی شاه نادان که در آن گفته است :

    زین شه نادان امید ملکرانی داشتن
    هست چون از دزد چشم پاسبانی داشتن
    کذب و جبن و احتکار و خست و رشوه خوری
    هیچ ناید با تا ج کیانی داشتن

    به هر حال در این تصنیف روی سخن بهار با شاه است و با زبانی زیرکانه وظایف او را در قبال ملت یاد آور شده و می گوید :

    ای شهنشه ، ای شهنشه ، زما با خبر باش
    با فقیران با ضعیفان ازین خوبتر باش
    کشوری سر به سر برای بی نانی
    دختران وطن، به چنگ نصرانی
    آفت گوسفندانی ، قحطی و پریشانی
    شها ، جهان سرورا ، می پرسی چرا تو از کشور دارا
    که گر این کشور به خواری رفت چه می شود ما را
    کجا ایران به آسانی رود از دست ایران
    که این تاریخ نورانی کرده دنیا را...





    غیر از تصنیف ای شهنشه بهار دو تصنیف دیگر در رابطه با وضعیت بد جامعه ی ایران و فقر و فاقه سروده یکی تصنیف باد خزان است و دیگری همان مرغ سحر معروف است که دیگر شهرت جهانی یافته است.

    هر دوی این تصنیف ها از نقطه نظر پرداخت شاعرانه و انتخاب واژه ها و تصاویر آثار با ارزشی هستند که به معرفی هریک می پردازیم .

    آهنگ تصنیف باد خزان(معاصر 26) را درویش خان در دستگاه افشاری ساخته است.
    این تصنیف سه بند دارد که معمولا بندهای دوم و سوم آن کمتر اجرا می شوند و اتفاقا در همین دو بند است که ما بیشترین اشاره هارا نسبت به مسائل حاد و درگیر اجتماعی می یابیم . باد خزان با تغزلی بسیار زیبا آغاز می شود بدین صورت :
    باد خزان وزان شد
    چهره ی گل نهان شد
    طلایه لشگر آبان از هر دو طرف عیان شد
    چو ابر بهمن زچشم من چشمه ی خون روان شد
    ناله ها مرغ سحر در غم آشیان زد
    آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد ...

    شاعر به این ترتیب پیش زمینه ای برای آنچه که می خواهد فراتر بگوید فراهم می آورد و میان ویرانی باغ و بوستان و آسیبی که از لشگریان خزان بر طبیعت رسیده و وضعیت خراب ایران نوعی همسانی ایجاد می کند و پشت سرهم تمام مسائلی را که سبب خرابی کشور است ردیف می کند :

    کشور خراب فغان و زاری
    پیچه و حجاب ، سیاه و زاری
    در این زمستان به هر شبستان
    توانگران راحت و شاد و خندان
    فتاده نالان فقیر و عریان گرسنه در برف و بوران
    فغان و فریاد باد ، زجور گردون باد که داده فتوای فنای ما را
    کشور خراب ظلم بی حساب
    بیا مه من رویم ازین ورطه ی جانسپاری

    این ترانه را هم به خاطر همآهنگی میان شعر پر از سوزو گداز و آهنگی که حالت شعر را می رساند ، می توان یکی از شاهکارهای بهار و درویش خان به شمار آورد .


    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]


    یاد آور شد که تغزلی را که بهار در تصنیف باد خزان به کار برده، در دیگر اشعار او نیز می توان مشاهده نمود. برای نمونه قصیده ی زیبای پائیز و زمستان
    است که در آن ابتدا وصف رسیدن پائیز را می دهد و سپس میان آنچه که لشکر ابان با طبیعت می کند و وضعیت نا بسامان ایران یک نوع همسانی میآفریند . این قصیده از نقطه نظر ایجاد تصاویر یکی از زیباترین کارهای بهار است. از آنروکه به تغزل بار و معنای عاطفی بخشیده است.

    روان شد لشکر آبان به طرف جویباز اندر
    نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر
    چو بر بستان کفن پوشید برف تند بار اندر
    درخت سرو بر تن کرد رخت سوگوار اندر
    درختان لرز لرزان در میان جویبار اندر
    به پای هر درختی برگ ها گشته نثار اندر
    فسرده غنچه ها گشته نگون بر شاخسار اندر
    تو گوئی لعبتان گشتند آویزه به دار اندر

    بدین معنی یکی بنگر به احوال دیار اندر
    در افتاده به چنگ دشمنانی دیوسار اندر
    تو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر بار اندر
    به جان کشور افتاده گروهی گرگ وار اندر...
    دریغا کشور ایران بدین احوال زار اندر
    دریغا آن دلیریها به چندین روزگار اندر...
    بدین کشور نبینی جز گروهی نابکار اندر
    کزیشان جز دروغ و ملعنت ناید به بار اندر
    امید راستگوئی نیست یاری را به یار اندر
    ز درویش وتوانگر تا به شاه و شهریار اندر
    شده گوئی به ایرانشهر با عز و فخار اندر
    تبار اهرمن چیره به یزدانی تبار اندر
    ز بی برگی در افتاده به حال احتضار اندر
    جهانخواران به گرد او چو جوقی لاشخوار اندر
    به ختم احتضار او نشسته بانتظار اند ر
    کجا افتادند در وی از یمین و از یسار اندر (دیوان ص 703)

    شاید بی مناسبت نباشد اگر یاد آوری کنیم که تصنیف باد خزان در سال 1305 پس از در گذشت درویش خان در مراسم بزرگداشت او در مدرسه ی عالی موسیقی اجرا شد .


    تصنیف دیگری که در آن می توان اشاره های جانداری به مسأله ی فقر و اختلافات طبقاتی و ضایع شدن آزادی یافت همان ترانه ی معروف مرغ سحر است.
    آهنگ این تصنیف از مرتضی نی داود در دستگاه ماهور ساخته شده و تاکنون با صدای خوانندگان مختلفی همچون ایران الدوله ، قمر ، ملوک ضرابی ، شجریان ، گلچین وهنگامه اخوان بسیاری دیگر خوانده شده است.
    در بافت این تصنیف ، همانگونه که گفتیم ، مرغ سخن گو را می یابیم که بارها شاعر از او می خواهد که با او همنفس شود و بر جای او بر ضد اسارت، فقدان آزادی و اختلاف طبقاتی ناله سر دهد. بند اول: مرغ سحر ناله سرکن ،سطر سوم :
    بلبل پر بسته زکنج قفس درآ در سطر آخر بند اول: مرغ بی دل شرح هجران مختصر کن ، در سطر آخر که می توان گفت که شاعر تصنیف را با این می بندد ناله بر آر ازقفس ای بلبل حزین کز غم تو سینه ی من پر شرر شد.


  23. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  24. #12
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    زمینه و زمانه ی سرایش مرغ سحر:

    . در باره ی زمانه ی سرودن این تصنیف تعابیر و اقوال از همه دست است
    . نواب صفا در کتاب قصه ی شمع، روایتی در باره ی این تصنیف از زبان موسی نی داود آورده و نوشته است که بهار این تصنیف را در رابطه با حوادث دوران محمدعلیشاه و بستن مجلس شورای ملی و بلاتکلیفی مملکت در لحظاتی حساس نگاشته است. آقای ناصرالدین پروین در مقاله ی مرغ سحر، نخستین
    اجرای آنرا از آن خانم ایران الدوله می داند که در جشن روزنامه ی ناهید به سال 1306 یعنی دوسال بعد از به پادشاهی رسیدن رضاشاه بر پا شده بود. آقای ساسان سپنتا هم نوشته اند که این ترانه را ملوک ضرابی خواند و به صورت صفحه ضبط کرد و روانه ی بازار نمود.
    آنچه مسلم است، آن است که می بایست میان نخستین اجرا با نحستین ضبط فرق گذاشت. و به هر رو آنجه در این تصنیف برای ما اهمیت دارد اعتراض مرغ سحر است به نقض آزادای و ساغر پر می اغنیا و جام پر شرر بی بهر گان از حقوق اجتماعی. ندائی که برای همه ی زمانه ها معتبر است.

    مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
    زآه شرر بار این قفس را بر شکن و زیرو زبر کن
    بلبل پر بسته زکنج قفس درآ نغمه ی آزادی نوع بشر سرا
    وزنفسی عرصه ی این خاک توده را پر شرر کن ، پر شرر کن

    ظلم ظالم ، جور صیاد آشیانم داده بر باد
    ای خدا ، ای فلک ، ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن

    نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است
    این قفس چون دلم تنگ و تار است شعله فکن در قفس ای آه آتشین
    دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه ای تازه گل از این
    بیشتر کن بیشتر کن بیشتر کن مرغ بی دل ، شرح هجران ،
    مختصر مختصر کن

    دیگر دردمندی مرغ سحر اما به خاطر فساد جامعه، اختلافات طبقاتی و رنج زارع و جور ارباب می باشد. شاعر هیچ امیدی به اصلاحات و بر پائی مساوات ندارد. و می پندارد که تا زمانی که از بی دزدی وطن و دین بهانه گشته امیدی به بهبود جامعه نیست.

    ... عمر حقیقت به سر شد
    عهد و وفا بی اثر شد

    ناله ی عاشق ناز معشوق
    هر دو دروغ و بی اثر شد

    راستی و مهر و محبت فسانه شد

    قول و شرافت همگی از میانه شد
    از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
    دیده تر شد

    ظلم مالک ، جور ارباب

    زارع از غم گشته بی تاب
    ساغر اغنیاء پر می ناب
    جام ما پر زخون جگر شد

    ای دل تنگ ناله سر کن
    از قوی دستان حذرکن
    از مساوات صرف نظرکن
    ساقی گلچهره بده ناب آتشین

    پرده ی دلکش بزن ای تار دلنشین

    ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
    کزغم تو سینه ی من پر شرر شد
    کز غم تو سینه ی من پر شرر، پر شرر شد



    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید][ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]



    مشروطه و تصنیف :

    در بر شمردن از رقیبان و دشمنانی که زبان وطن پرستانه ی بهار را به سرودن در میآورند ، از دیو استبداد نام بردیم . مبارزه با این دیو منحوس که تنها راه خاموش سازیش ، برقراری مردم سالاری و کسب آزادیهای مدنیست ، بهار را به راه مبارزه در راه استقرار مشروطه و بر پائی مجلس قانونگزاری انداخت. از این رو مشروطیت نیز مانند وطن و آزادی از ارکان عمده ی شعر بهار گردیدند این رکن عمده شعر این شاعر را هم به لحاظ عاطفه و هم از نظر زبان و درون مایه تحت تأثیر قرار داد ه است. اگر از نخستین شعر او قصیده ی عدل و داد که آن را در رابطه با صدور فرمان مشروطیت در سال 1285 سروده تا آخرین قصیده ی که او در رابطه با مشروطیت گفته یعنی تأسف بر گذشته 1324) کار او را دنبال کنیم بدین نتیجه خواهیم رسید که شعر بهار بازتاب به نیم قرن مبارزه برای آزادیخواهی و تلاش برای برقراری حکومت قانونی در این مرز و بوم را در بر دارد و به حق از بخشی از دیوان او می توان تاریخچه ی منظوم انقلاب مشروطه رابرگرفت.

    باید یاد آور شد که بر خورد این شاعر آزادیخواه با انقلاب مشروطه هم قلمی و هم قدمی بوده است. او از سن بیست سالگی به مشروطه خواهان پیوست و پنج بار به نمایندگی مجلس شورا برگزیده شد و در صحن مجلس هم با جبهه گیریهای خود به دفاع از اقلیت و بازگشت استبداد و تحلیل قوای مجلس گردید
    . از این رو درونمایه های تصنیفها و اشعار او با حضور او در گیر و دار و ساز و کار مشروطیت ارتباطی تنگاتنگ دارند . از میان آثاری که با عنوان تصنیف در دیوان بهار و در کتاب ترانه های بهار ، در رابطه با مشروطیت نوشته شده ، می توان به چهار تصنیف اشاره نمود :

    1- شهسواران وطن (معاصر 20)
    2- گفتم اردو مزن به تبریز شاه من (معاصر 35)
    3- حضرت ستار خان (معاصر ص 76)
    4- دادار ایران (معاصر83)

    دریغا ،موسیقی هیچیک از این تصنیفها به دست نیامده است
    . ولی آقای خالقی نوشته اند که این سروده ها را مردم در زمان مشروطه می خوانده اند. ولی هیچگونه آگاهی در باره ی آهنگسازان آنها به دست نداده اند . آقای دکتر معاصر آهنگ این تصنیفها را از درویش خان می دانند . امید است با کوشش و جست و جو بتوان به موسیقی این سروده ها نیز دست یافت.

    این تصنیفها از نظر سبک شعر به کارهای جوانی بهار شبیه است و یاد آور دوران خراسانی شعر اوست. و از نظر درون مایه، در بر گیرنده حوادث آغازین دوران مشروطیت و به ویژه دوره ی فتح تهران است.

    آوردن چند نمونه می تواند ، بهره ای از کار بهار را در رابطه با تداخل مشروطیت و تصنیف نشان دهد .

    تصنیف شاه من اردو مزن به تبریز ، در رابطه با محاصره تبریز به وسیله ی اردوی محمدعلیشاه نوشته شده است و شاعر با لحنی خطابی به شاه می گوید :
    گفتم اردو مزن به شهر تبریز
    شاه من به شهر تبریز
    اهل آنجا شجاع اند و خون ریز
    شاه من شجاع اند و خون ریز
    این ملت مشروطه خواه
    این مردمان بی گناه
    می کشی تا به کی با خنجر تیز
    شاه من با خنجر تیز ...

    در تصنیف شهسواران وطن که بعداز فتح تهران به وسیله قوای مجاهدین نوشته شده میآورد :
    ای شهسواران وطن یزدان به ما یار آمده
    با رایت فتح و ظفر جیش سپهدار آمده
    جیش صمصام رسید ، اهل ضرغام رسید
    ای دل افگار وطن ، مادر زار وطن
    خوش خبر باش که غم جمله به اتمام رسید
    یکسره آزاد شدی ای وطن
    زان ماه تابان وطن ، روشن شده جان وطن
    زان مهر رخشان وطن ، روز عدو تار آمده
    شیر گیلان یله شد
    جیش ما یکدله شد
    گرگ خون خوار وطن اسیر تله شد
    مجلس مشروطه به پا شد دگر
    سلطنت آباد فنا شد دگر
    کار به کام ما شد دگر به کام ما شد دگر

    تصنیف حضرت ستارخان،تقطیعی برنده دارد که به تصنیف یک نوع حالت slogan یا شعار انقلابی بخشیده است. مضامینی که در آن آورده شده درمدح اعمال انقلابی ستارخان است در یک برهه ی تاریخی بخصوص که همانا فتخ تهران می باشد:

    حضرت ستارخان فتحی برازنده کرد
    مرده مشروطه را تا به ابد زنده کرد
    جان فدای وطن می کنیم
    خاک و خون را کفن می کنیم
    ای خفتگان ایران ای حامیان ایران
    ای عالمیان بی جان
    می برند می برند از اطراف و جوانب همه ملک وطن را
    که کشتند به تبریز همه پیر و جوان را
    که تبعید نمودند همه مجلسیان را
    جان فدای وطن می کنیم خاک و خون را کفن می کنیم

    تصنیف دادار ایران، نیز مضامینی مشابه دارد و در آن نام ستارخان و صمصام (صمصام الدوله ی بختیاری) از مبارزان و مشروطه طلبان آورده شده است.

    نطر کرد دادار در کار ایران
    تعا لی الله ار لطف دادار ایران
    شد آسان همه کار دشوار ایران
    خدای جهان شد نگهدار ایران
    خدا یار ایران خدا یار ایران
    خدا نگهدار ایران
    ز شهد شرف تازه شد کام ملت
    ازاین باده لبریز شد جام ملت
    علم شد به مردانگی نام ملت
    بود شاد و فرخنده صمصام ملت
    بود خرم و زنده ستار ایران
    خدا یار ایران خدا یار ایران

    فرجام سخن
    :

    حال آنچه در یک جمع بندی کلی و در پاسخ به پرسشهائی که در آغاز این گفتار مطرح نمودیم میتوانیم بگوئیم از این قرار است :

    بهار شاعرآن قصیده سرای چیره دست ، طبیعت ترانه و تصنیف را که همانا درآمیختگی شعر با موسیقی می باشد به نیکی درک کرده و توا نسته است اوزان شعری خود را با زیر و بم موسیقی وفق دهد
    . از همین رو در تصنیفهای او کمتر به تکرار بیهوده ی واژه ها و یا شکستن مصاریع روبرومیشویم . موسیقی در تصنیفهای بهار زمینه ای طبیعی از برای شعر ایجاد می کند و در عین حال هیچیک قربانی آن دیگری نمی شود. موسیقی صحنه و دکوری طبیعی از برای بیان شعر آماده می سازد .

    از جانب دیگر هر چند او نیاز های عصر خویش را مبنی بر وارد آوردن مقوله ی سیاست و مسائل اجتماعی در شعر به نیکی درک کرده بود و خود از پیشروان و پایه گزاران شعر متعهد و
    شعر سیاسی محسوب می شد، اما چون به هنر ترانه رسید، در این امر با تعادل و میانه روی رفتار نمود. بهار با ذکاوت و بینش خویش دریافته بود که هنر ترانه در تاریخ هنر موسیقی ما همواره همچون پناهگاهی از برای رازهای عاشقانه و لیریسم ایرانی محسوب می شده است به همین دلیل با وجود آنکه در میان ترانه های خود پرده های گوناگون از دستگاههای سیاست و اجتماع گنجانید، اما از پرداختن به تصنیف عاشقانه هم غفلت نورزید و به این نوع آفرینش جلا رنگ و رستاخیزی دوباره بخشید
    . این زندگی بخشی تنها از برکت نبوغ ادبی بهار به تحقق نپیوست بلکه پژوهش های دامنه دار او در تاریخچه ی هنر ترانه سرائی در سرزمین ما و درک ماهیت و ذات حقیقی این نوع ، ریشه و اساس آفرینشهائی چنان درخشان شد .

    کارنامه بهار در کار ترانه سرائی از همین اثاری که برایمان به ودیعه گذاشته است بس درخشان است. ولی اگر او بیشتر در این جهان می زیست و فرصت کار مرتب با موسیقی دانان و خوانندگان می داشت، به یقین می توانست آفریده هائی ارزنده تر از نقطه نظر همآهنگی شعر و موسیقی به یادگار بگذارد .

  25. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  26. #13
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    منابع :
    برگرفته از سايت بهار. فرانسه
    - نک روح الله خالقی سرگذشت موسیقی ایران ،تهران صقی علیشاه ، جلد یک ص505
    - یحیی معاصر ترانه های بهار تهران نشر افکار ، 1384ص 98 . .
    - در باره ی چگونگی گرد آوری دیوان بهار و اختلاف چاپ دیوانها ، نک ، شهین سراج ، دیوان بهاردر کشاکش روزگاران ، مجله ی ره آورد سال 1368 شماره 66 ص 58
    - نک دیوان عارف ... ص 418
    - نک سعید مشکین قلم ،تصنیفها ، ترانه ها و سرودهای ایران زمین ،انتشارات خانه سبز ،تهران 1378 ص87
    - در کتاب چهره های موسیقی، شعر این تصنیف منتسب به محمدتقی بهار است و به روایت استاد منوچهر همایون پور تصنیف موسم گل از نظام وفا متولد 1305 قمری در کاشان است. نک مردان موسیقی سنتی و نوین ایران ج 3 چاپ یکم ص 588، به نقل از مشکین قلم یاد شده ج یک ص 123
    -ساسان سپنتا ، تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران ؛ مؤسسه ی فرهنگی ماهور ، تهران ،1377 صقحات 180، 181،193، 207،208،194،
    -نک ردیف آوازی و تصنیفهای قدیمی به روایت استادعبد الله دوامی ، ص246. نت و متن آهنگ ،مجید واصفی کتاب دلنوازان ، انتشارات تندیس ص 51
    -- شرح حال منیژه صفدری قاجار معاصر ص 92
    -نک خواجه عبدالحمید عرفانی ،شرح احوال و آثار بهار ، تهران انتشارات ابن سینا ، 1335 ص475
    - نک خالقی یادشده ص422-421
    -نک معاصرذیل ص 101
    - نقل از شمیسا سیر غزل در شعر فارسی ص 21
    -نک بهار و ادب فارسی ، به کوشش محمد گلبن،تهران جیبی،1371، ج یک ص 137
    -زمن نگارم خبر ندارد ، آهنگ از درویش خان ، دستگاه ماهور ،نک معاصر ص 25
    -اصطلاح از خود بهار است که شعر خویش را پولاد خراسانی نامیده است :نک قصیده ی آفرین فردوسی ، دیوان ص658
    هچو پولاد خراسانی بود شعر بهار
    گرش بر گیرد زخاک و بر کشد شاه زمین
    - برای متن کامل نک معاصر ص 63، آهنگ ترانه از جهانگیر مراد در دستگاه ماهور ساخته شده ، این ترانه با صدای سیما بینا و هنگامه ی اخوان اجرا شده است.
    - نک معاصر 51 ، آهنگ از منیژه صفدری قاجار در دستگاه افشاری ، برای نخستین بار در سالن گراند هتل اجرا شد ه است.
    - برای متن کامل نک معاصر ص 38
    - بانوی دانشمند خانم دکتر هما ناطق در کتاب حافظ ، خنیاگری ، می و شادی لس آنجلس، نشر کتاب 1383 ، کاربرد های گوناگونی از بلبل و مرغ به جای خنیاگر و سخن سرا در دیوان شاعران آورده اند . نک به این کتاب ص 54 و 55. و فراتر
    -نک دیوان اشعار محمد تقی (ملک الشعراء) بهار ، تصحیح مهردار بهار ، انتشارات توس ، ص 522
    - سر گذشت شاعر ، قصیده ، ص 387
    - قصیده شهر بند مهر و وفا ، دیوان ص 532
    - شبنم تر ، آهنگ منیژه صقدری قاجار ، دستگاه بیات ترک ، نک معاصر ص 62. آقای معاصر آورد ه اند که این تصنیف با صدا ی ملوک ضرابی اجرا شده است.
    -نسیم سحر ، آهنگ جهانگیر مراد ، دستگاه ابو عطا ، خواننده جمال صفوی . نک معاصر ص 57
    - نک تصنیف زمن نگارم خبر ندارد یادشده و همچنین تصنیف باد خزان ،آهنگ درویش خان ،دستگاه افشاری نک معاصر ص 26 و بهار دلکش ، ص69 معاصر
    -برای متن کامل ،نک معاصر ص46
    - نک شفیعی کدکنی ، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت ، تهران ، انتشارات توس ،ص 37. به خاطر اهمیت این مفهوم در شعر بهار ،نگارنده ی این گفتار پایان نامه دکتری خود را در دانشگاه سوربن به پژوهش در این باره اختصاص داده است نک :
    La notion de patrie « vatan » à travers la poésie de Mohammad Taqi Saburi dit Bahar Malek al Shoarâ
    (1886-1951) Thèse de doctorat sous la direction de Mr le Professeur Charles –Henri de FOUCHECOUR,
    juin 1997 Universite de la Sorbinne Nouvelle Paris III
    - وطن در خطر است ، دیوان ، ص 127
    - مثنوی دیوان جلد 2 ص 828
    -قصید ه ی هدیه ی باکو ص 766
    34ـ این بند در کتاب دکتر معاصر نیامده اما در ضبط این تصنیف که خانواده ی محترم بهار در اختیار این جانب گذاشتند این بند در تصنیف باد خزان با شروع پرده ز رخ بر افکن ، در باره ی حجاب خوانده شده است.

    35ـنک مسعود کوهستانی نژاد، موسیقی در عصر مشروطه،نشر مهر نامک، ص 283 ، به اعتراض قمر ، روزنامه ی شفق سرخ در شماره 207 در 14 اسفند 1302 ص 4 پاسخ گفته است. :" صحیح است در کلیه ی احکام شرعی زن و مرد شریک یکدیگرند و اگر موسیقی حرام باشد برای هردو حرام است.
    ولی از طرفی دیگر تعلیم موسیقی از طرف یک مرد به زنها در جامعه ما چندان زیبنده نیست و به علاوه باید این نکته را ذکر کرد که فساد اخلاق مردها و جلافت بعضی از زنها باعث این شده است که اجتماع زن و مرد ممنوع شود ..." نک همان ص 283

    ـ این مطلب را ، خانم چهرزاد بهار دختر ملک الشعراء در مصاحبه ای که در این باره با ایشان نمودم در اختیار من گزاردند. این مصاحبه بر روی نوار ضبط شده است.
    ـ (بر گرفته از یادداشتهای صدر الدین الهی ، کیهان چاپ لندن ، شماره 84 هفده ژانویه 2001 ص 11)

    - نک نواب صفا اسماعیل، قصه ی شمع (خاطرات هنری) تهران نشر البرز 1377 ، ص344 ، نقل از ناصر الدین پروین، ترانه ی مرغ سحر، بخاراشماره 55 مهر و آبان 1385 ،ص171-176
    -ساسان سپنتا ، ضبط موسیقی در ایران ، اصفهان نیما ، 1366

  27. کاربران زیر از arian به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  28. #14
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    1477
    تاریخ عضویت
    May 2007
    نوشته ها
    2,129
    میانگین پست در روز
    0.35
    تشکر از پست
    3,762
    6,312 بار تشکر شده در 1,841 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 8/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!


    نامه به سودابه بهار:

    (سودابه صفدری، همسر ملک الشعراء که بعدها بهارتغییر نام داد، فرزند عطاءالسلطنه است. وی در سال 1358ش، در تهران در گذشت).

    دوست ابدی من قربانت شوم.*
    با این که شما را ندیده ام، از بخت خودم اطمینان دارم که گنجینه ی عزیز و ثابتی برای قلب و روح خویش انتخاب نموده ام. ولی نمی دانم احساسات شما ازچه قرار است. عزیزم من خودم را برای شما معرفی می نمایم.
    یک جوان ثابت العقیده ی خوش قلب، فعال و ساعی، پر حرارت و با غیرت، در دوستی محکم و در دشمنی با اهمیت. حیات من در یک فامیل خوش اخلاق متدین بوده و در دامان مادر فاضله و حق پرستی تربیت شده ام. در فامیل ما خست و دروغگوئی، اصراف و هرزه خرجی موجود نبوده و نیست. به ما یعنی به خود و خواهر و دوبرادرم، همواره توصیه شده است که کار کن و فعال بوده و نان خودمان را با سعی و اقدام تدارک نموده و با خوشروئی و آسودگی بخوریم. من از سن هژده سالگی که پدرم وفات کرده است، رئیس و بزرگتر خانواده ی خود بوده و فامیل بزرگ خود را با عزت و آبرومندی اداره کرده ام و تا امروز که سی و سه سال از عمرم می گذرد، رئیس این خانواده بوده و برای خانواده ی خودم جز عزت و سرافرازی و استراحت، چیزی به کار نبسته ام. شهرت و احترام من به قوه ی هوش و سعی و اقدام خودم بوده است. ولی چون یک همسر و رفیق دلسوزی که مرا اداره کند، نداشته ام با هرچه به دست آورده ام صرف شده است.
    خودم در تهران مانده و مادرم به واسطه ی مرض اعصاب و مفاصل در مشهد مانده و قادر به آمدن به تهران نشده است. زندگانی من در مشهد خیلی مرتب و آبرومند بوده است. منازل شخصی و اثاث البیت خانوادگی، مادر و همشیره و برادر و قریب پانصد نفر بستگان پدری و چند نفر بستگان مادری من نیز در خراسانند. ولی خودم نظر به علاقه ی کاری و نظریات سیاسی، نا چار در تهران اقامت نموده،و می خواهم داخل یک حیات فامیلی جدیدی بشوم. چون می توانم فامیل جدید خودم را به فضل خدا و قوه ی سعی و عمل و معلومات خودم، به خوبی و در نهایت آبرومندی اداره نمایم. به این نیت مصمم شده و به وسیله ی عزیزترین دوستانم معتصم السلطنه و مرآت السلطان با شما دست دوستی و وصلت داده و امیدوارم که تا روزی که زنده بمانم دست خود را از دست شما بیرون نکشم و با شما زندگی کنم. به شما اطمینان می دهم که من جز شما دیگری را دوست نداشته و نخواهم داشت. مثل سایر جوانان جاهل و بی تجربه، پیرامون هوی و هوسهای جوانی نگشته و در آتیه هم به طریق اولی نخواهم گشت.
    من فطرتا با عصمت و عفت و تعصب خانوادگی بار آمده و این حس شریف را تا عمر دارم، از خود دور نخواهم کرد. البته شما هم با آن سوابقی که به پدر محترم شما سراغ دارم و فعالیت و شرافتی که از مادر گرامی و بزرگوارتان و سایر بستگان اطلاع یافته ام، با من هم عقیده بود و قدر یک دوست صمیمی و همسر جدید را که می بایست بقیه ی عمرتان را با او به سر برید به خوبی خواهید دانست و شوهر شما کسی است که دوستی او برای عموم مردم با شرافت و نجیب، ذیقیمت بوده و یک نفر از اخلاق و رفتار او مکدر نبوده و شاکی نیست. بدیهی است که شما نیز از این حیث با عموم هم عقیده بوده و هیچ وقت از من شاکی نخواهید بود. زودتر با یک حس شریف و حرارت پاک و عقیده ی ثابت و مستحکمی، خودتان را برای اداره کردن روح و قلب و خانه ی من حاضر کنید. شما صاحب دارائی و ثروت من و فرمانروای خانه و قلب من خواهید بود. باید با نیتی خالص و صمیمیتی قلبی و بی آلایش از عهده ی این مسؤلیت و صاحبخانگی و دلداری و دلنوازی حقیقی برآئید.
    من به خداوند تبارک و تعالی متوسل شده و با شما متوصل می شوم و از خداوند درخواست می کنم که قلب شما با قلب من طوری متصل شود که جدائی و فاصله در بین نباشد.
    عزیزم به قدری میل دارم تو را ملاقات کنم که حدی ندارد. دوست داشتم که این مطالب را در حضورت عرض کرده و قلب تو را در موقع اظهار احساسات قلبیه ی خودم بسنجم و احساسات تو را آزمایش نمایم. من رب النوع عشق و دوستی و صمیمت و وفاداریم. آیا تو هم با من در این عقیده هم راه و هم آواز خواهی بود؟ اخ چه خوب بود که ما زود تر هم را می دیدیم. وقبل از موقعی که تکمیل تدارکات به ما اجازه ی ملاقات بدهد یکدیگر را ملاقات می نمودیم. دیگر اینطور بشود یا نشود نمی دانم. در هر لحظه منتظرم که تو هم احساسات خودت را زودتر به توسط خط خودت به تفصیل برای من بفرستی .
    من حالا جز خیال تو و فکر تو مشغولیت دیگری ندارم می خواهم بنا آورده و بین قسمت متقدم منزل و قسمت متأخر آنرا دیوار کشیده از هم تفکیک نمایم. منزل حالیه ی ما خیلی خوب، جدید البنا و نوین است. حیف است از این منزل خارج شویم برای اطاق پذیرائی شما دو اطاق مجزا نموده و برای پذیرائی خودم یک اطاق و یک ناهارخوری و برای اطاق خواب هم اطاق دیگری موجود داریم. برای صندوقخانه و انبار و غیره اطاقها و زیرزمینهای مرتب و محکمی مهیاست. وسعت و دلنوازی حیات به قدر مکفی است. گمان نداریم به شما بد بگذرد. فقط شما باید یک آشپز قابل وتمیز زنانه با خودتان بیآورید و کلفت دوست داشتنی هم برای خود تان انتخاب نمائید. در قابلیت و نظافت آشپز خیلی دقت کنید. ملاحظه ی صرفه و غیره را ننمائید . در امانت و صحت عمل کلفت هم دقت بفرمائید. از قبل بنده خدمت خانم معظمه ی خودتان سلام و عرض عبودیت تبلیغ نموده از طرف من دست ایشان را ببوسید.
    والباقی عن التلاقی تمت م. بهار
    • این نامه را به سودابه صفدری، همسر آینده اش در هنگامی نوشته که تازه از او خواستگاری کرده بود. هنوز اوراندیده و تنها وصفش را از یکی از دوستان خود شنیده بوده است.

  29. 2 کاربر برای این پست از arian تشکر کرده اند:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •