0
عنکبوت ، در عالم جانوران، و در اين کارگه کون و مکان، مهندسي نساجي خوانده است. او دوک همت را بکار انداخته و فارغ از سرد و گرم روزگار، همواره گرم کار است. معلوم است که چنين مهندس شايسته اي نمي تواند از طعن طاعنان و ملامت ملامت گران و سست همتان برکنار ماند.
بانوي عفيف شعر ايران، اختر چرخ ادب، پروین اعتصامی بسيار استادانه ماجراي طعن کاهلي را بر مهندس عنکبوت، به تصوير کشيده است که مي توان نکاتي ظريف از حرفه و کار مهندسي را در آن يافت. از جمله:
* فارغ از هياهوي زمانه، گرم کار خود بودن و وظيفه خود را انجام دادن:
عنکبوتي ديد بر در، گرم کار* همت را بکار بستن و سعي و عمل پيشه کردن:
گوشه گير از سرد و گرم روزگار
دوک همت را بکار انداخته* ايده پردازي و ارائه فکر در بکار گيري نوآورانه ابزار موجود:
جز ره سعي و عمل نشناخته
درسها مي داد بي نطق و کلام* با ديد طبيعي و درس آموز به افت و خيز و شکست و موفقيت در کار نگاه کردن:
فکرها ميپخت با نخهاي خام
گه تبه کردي، گهي آراستي* حرفه گرائي و خبرگي در کار و خود را صاحب کار(owner) دانستن:
گه درافتادي، گهي برخاستي
پاي کوبان در نشيب و در فراز
ساعتي جولا، زماني بندباز
کار کرده، صاحب کاري شده* انگيزه دروني و شور و حال داشتن در انجام کار:
اندر آن معموره معماري شده
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم* شرافت و ارج قائل شدن به کار خود:
شور و غوغائيست اندر باطنم
دست من بر دستگاه محکمي است* طراحي بي عيب و نقص و زبردستي در رياضي:
هر نخ اندر چشم من ابريشمي است
اوستاد اندر حساب رسم و خط* استفاده حداکثري از فرصت ها براي انجام کار و ارائه خدمت:
طرح و نقشي خالي از سهو و غلط
زاويه بي حد، مثلث بي شمار
اين مهندس را که بود آموزگار
کاردانان، کار زينسان مي کنند* آمادگي انجام کار و ارائه توانائيها در هر فراز و نشيب و تغيير و تحول:
تا که گوئي هست، چوگان مي زنند
گر ز يک کنجم براند روزگار
گوشه ديگر نمايم اختيار
هست بازاري دگر، اي خواجه تاش
کاندر آنجا ميشناسند اين قماش
کاهل بي همت بر سر راه اين مهندس عاليقدر مي نشيند و با منفي بافي، گرد نااميدي بر او مي ريزد. او مي گويد: اين چه کار سرسري است که تو زير اين آسمان بلند انجام مي دهي؟ در اين کارگاه هستي، تو در برابر کوه ها، پر کاهي بيش نيستي. طراحي مي کني و خانه مي سازي تا با عطسه اي ويران شود؟ نقش بر آب مي زني. تو اهل هنر نيستي. ديبائي بباف تا خلقان از او پيرهن درست کنند. و نتيجه نسخه فلسفه بافي او:
چون تو نساجي، نخواهد داشت مزدمهندس صبور در مقام پاسخ برمي آيد و مي گويد: تو از اسرار من آگاه نيستي. تو تنها به فکر خفتني و خود را فارغ از کار جهان ساخته اي. من کارگر(ظاهرا در آنجا هم مهندسين تابع قانون کار هستند!) کارگاهي هستم که کارفرماي کارآگاه او خداست:
دزد شد گيتي،تو نیز از وی بدزد
خسته کردي زين تنيدن پا و دست
رو بخواب امروز، فردا نيز هست
در تکاپوئيم ما در راه دوستمن از ابتدا حرفه بافندگي را برگزيده ام و در هر فرصتي سعي خود را در بافتن بکار برده ام. از طريق شاگرد ـ استادي (on the job training!) کار را ياد گرفته ام:
کارفرما او و کارآگاه اوست
پيشهام اينست، گر کم يا زيادکار و بار تو چيست؟ خانه اي که تو مي سازي کجاست؟ اگر هوا خانه مرا خراب مي کند، برق هوا و هوس خرمن وجود ترا سوخته است. اگر تو هم رشته اي انتخاب مي کردي(توصيه ام مهندسي است!) اکنون سررشته اي در دست خود داشتي:
من شدم شاگرد و ايام اوستاد
عنکبوت، اي دوست، جولاي خداست
چرخهاش مي گردد، اما بي صداست
علاقه مندي ها (Bookmarks)