0
در تایپکهائی که در روزهای گذشته داشتم و مباحثی که بین دوستان رد و بدل شد مرا بر آن داشت تا چند خطی در باب ارتباط موسیقی کلاسیک با ایرانی بنویسم تا دوستان نسبت به مباحثی که در تایپیکهای گذشته داشتم دچار سوء تفاهم نشوند..
تلاشی برای فهمِ ایرانی موسیقی کلاسیک
ما به عنوان یک فرد ایرانی دارای ملیت ، زبان و فرهنگ خاصی هستیم که در دوران 3000 ساله تمدنی مان دچار گسستها و انقطاعهای متعددی در زبان ، ملیت ، دین و فرهنگ خود شده ایم ، به طوری که هر از چند گاهی با هجوم وحشیانه قبایل بیابانگرد و همسایگانمان روبرو می شدیم و هربار سعی میکردیم اوضاع را به وضع گذشته باز گردانیم.
به عنون نمونه در دوره هجوم اعراب به ایران اکثر ارزشهای فرهنگ و تمدن ایران باستان نابود شد و ایرانیان سعی کردند دوباره وضعیتشان را به وضع مطلوب گذشته نزدیک کنند . طولی نکشید که دوباره با حمله وحشیانه تری از جانب مغول روبرو شدند و دوباره میراث فرهنگی و تمدنی خود را نابود شده و به تاراج رفته دیدند. بعد از حمله مغول سعی کردند وضعیت را دوباره به شرایط عادی برگردانند تا اینکه در حدود 150 سال پیش با هجوم روسیه به ایران و از دست دادن مناطقی از خاک ایران مردم ایران با چالشی عظیم روبرو شدند که تا امروز گریبانگیر هر ایرانی شده است : چالش بین سنت و مدرنیته یا چالش بین حفظ سنت های گذشته و استفاده از مظاهر تمدنی جدید از علم و تکنولوژی گرفته تا سیاست و فرهنگ و هنر جدید.
از طرف دیگر با این همه آثار فجایع بار تاریخی که بر سر ملت ایران فرو می بارید در کشورهای اروپائی وضع دیگر گونه بود . در آنجا حدود هزار سال مردمانش در تاریکی و استبداد کلیسائی فرهنگ یکنواخت و کم تحرکی رو تجربه میکردند که به قرون وسطی مشهور است. تا اینکه با نهضت رنسانس و کشفیات جدید در علوم از فیزیک گرفته تا پزشکی و زمین شناسی و غیره و همچنین بوجوود آمدن مکاتب فلسفی و سیاسی و ادبی جدید، اروپا وارد فضائی شد که با سرعت چشمگیری قله های علم و ترقی رو پشت سر می گذاشت.
در همین دوران که اروپا غرق در نوآوری و پیشرفت بود بنا به قولی یکی از سفیران انگلیس نزد فتحعلی شاه قاجار می رود و شاه ایران از او می پرسد این انگلیس در کجای کره زمین قرار دارد. بالای آن هست یا پایین آن. اگر ما بخواهیم به آنجا برویم باید چه مقدار زمین را حفر کنیم.
اما وضعیت در ایران به همین منوال نماند و اندیشمندان ایران را به فکر چاره ای فرو برد تا راز این عقب ماندگی رو کشف کنند. تا اینکه نهضت مشروطه خواهی در ایران پا گرفت. بعد از این دوران همون طوری که گفتم بیشتر سعی اندیشمندان و هنرمندان آن بود که چگونه میشود هم ایرانی باقی ماند و از سنت ها و فرهنگ گذشته دست نکشید و هم از مظاهر تمدن جدید به نحو شایسته ای استفاده کرد و مصرف کننده محض نبود.
در اینجا مجبورم برای کوتاه کردن بحث مستقیما به فعالیت هنرمندان بپردازم. در اینجا بود که گروهی از هنرمندان مانند وزیری و خالقی سعی کردند مبانی مو سیقی کلاسیک را در ایران نهادینه کنند تا هم از رخوت وضع موسیقیایی ایران بکاهند و هم همگام با کشورهای دیگر به شکوفائی برسند. اما وضع به همین منوال نماند و با انقلاب ایران وضعیت موسیقی به وضعیت غیر قابل باوری رسید که جز سکوت در مقابل آن و مات و مبهوت مانن از این همه بیسوادی و تعصبات نابجا هیچ راهی برای هنرمندان نمانده است.
موسیقی غذای روح است و هر آنجا که موسیقی راه انحطاط را می پیماید روح انسان می پژمرد و از ثمره های این روحهای پژمرده و خشکیده که انیوه عظیمی از انسانها را تشکیل می دهند فجایع انسانی عظیمی به بار خواهد آمد. اعتیاد، دزدی ، خشونت های نابجا ، جنگ طلبی ، تعصب و خشکه مقدسی زاییده این روحههای خشکیده و از هم پاشیده است.
روحی که پژمرد، انسان به جمود می رسد و توان زایش و خلق آثار بدیع از او سلب می شود . در فرهنگی که تار و پودش با تحجر ، تعصب ، بی فرهنگی و توحش در هم تنیده شده است موسیقی متعال پا نمی گیرد. به این دلیل ساده که با این ویژگی ها خونریزی و جنگ طلبی رونق می گیرد و جایی برای خلق آثار هنری برای هنرمند نمی ماند. خلق آثار ارزشمند موسیقیایی احتیاج به فرهنگی بسامان ، امنیت انسانی ، عدم تعصب و کوردلی دارد.
اما چرا و به چه دلیل در این شرایط خفقان آور و غیر انسانی ما شاهد انسانهایی آزاده و بزرگوار هستیم که به خلق آثار بدیع و ارزشمند دست می یازند؟جواب این سوال ساده است:به خاطر وجود فرهنگ سانسور و محدودیت.
شاید گمان کنید دچار پارادوکس شدم . درست است. اما این پارادوکس کفه مثبت ترازوست. آنجا که نور هست ظلمت هم هست و بالعکس. تا ظلمتی در کار نباشد نور معنایی پیدا نمیکند. یعنی تا سانسور و محدودیت نباشد ، تعصبات و تحجر نباشد ، ذهن هنرمند ایرانی خلاق و مبتکر نمی شود و این در بیشتر فرهنگهایی که وضعیت مشابه چون ما داشته اند صدق می کند. یعنی به همان اندازه که آسایش و امنیت جسمی و روانی باعث خلق آثاری تازه و نو می گردد ، به همان اندازه تحجر ، بی فرهنگی و تعصب و توحش هم در خلق آثار هنری مفیدند.
و این دو گونه متضاد و پارادوکسیکال دو کفه یک ترازو هستند.
از یک طرف کشورهایی را داریم که آسایش فکری و امنیت روانی و رفاه اقتصادی برای هنرمندان فراهم است و از طرف دیگر کشورهایی که جمود فکری ، عقب افتادگی فرهنگی ، وحشی گری و جنگ طلبی بر هنر مندان حکمفرماست.
خوب بدیهی است که کشور ما در دسته دوم جای می گیرد و هنرمند مجبور است در چنین شرایطی زندگی کند و فعالیت هنری اش را سرو سامان دهد.
درست است که در چنین فرهنگی هنرمندان ما به خلق آثاری ارزشمند دست می یازند اما اینها در حد بسیار کمی بوده و بیشتر آثار هنرمندان یا دچار تاریخ مصرف می گردد ویا از سطح هنری بالایی برخوردار نمی شوند تا به اثری ماندگار تبدیل گردند. و این بدان دلیل است که هنر مند ایرانی ناخواسته تن به محدودیت های فرهنگی و فشارهای سیاسی و اجتماعی می دهد و دچار سانسور درونی می شود. یعنی به صورت ناخود آگاه فرایند سانسور نه در بیرون از او و در اجتماع بلکه در درون او انجام می گیرد.
به عنوان مثال اپرای خسرو و شیرین را اگر بشود اجرا کرد حتما باید با چادر و ... و بدیهی است که رقص و آواز در ایران چه جایگاهی دارد. این محدودیت ها و سانسورها بر روح و روان هنرمند تاثیر گذاشته و از آزادی عمل او در خلق اثر هنری جلوگیری می کند. اینکه در تایپیکهای گذشته موسیقی کلاسیک را با ایرانی مقایسه کردم تا حدودی از این زاویه هم بود. یعنی خواستم بگویم که ویولن نواز کلاسیک و یا آهنگسازان آن چون از آزادی عمل بیشتری نسبت به هنرمند و نوازنده ایرانی یرخوردارند و دچار محدودیتها ، سانسور ، فشار روانی و اقتصادی ، زندان و ... نمی شوند بالطبع هم میتوانند به خلق آثاری بدیع دست بزنند و هم دستشان در اجرا ی آثارشان در شرایط متفاوت فرهنگی بازتر است. وبدیهی است که اگر این موانع و محدودیتها در موسیقی ایرانی مرتفع شده و جلوی هنرمند ایرانی را نگیرد هنرمند می تواند همپای موسیقیدانان کلاسیک و یا به قول بعضی از دوستان جلوتر از آن حرکت کند.
امیدوارم دوستان عزیز دوباره مرا به تعصب و ... متهم نکنند.
علاقه مندي ها (Bookmarks)