0


|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
قربان سليماني معروف به حاج قربان پيشکسوت دوتار نواز ايران در سال 1299 در روستاي عليآباد قوچان به دنيا آمد.
حاج قربان سلیمانی ،تنها بازمانده از بخشی های خراسان از هشت سالگی دو تار به دست گرفت و نزد پدرش که از نوازندگان صاحب نام دو تار شمال خراسان به شمار می رفت ،به شاگردی پرداخت او هنگام در گذشت پدر، 22 سال سن داشت و از آن پس نزد غلامحسین بخشی جعفر آبادی ، حاج محمد بخشی قیطانی و عوض بخشی به آموختن دو تار روی آورد
او ازسال 1346 تا 1366 دست به ساز نبرد ،علت آن هم اعتقادات و پای بندی وی به سخنان متشرعین بود که باعث شداوبر اساس گفته شیخی ساز را به کناری نهد اما وقتی روحانیون دیگری به وی توصیه کردند که موسیقی موهبتی الهی است ،دوباره ساز در دست گرفت و به نواختن پرداخت.
او فعالیت مجددش را از سال 1367 با برنامه تلویزیونی اندیشه هنر شروع کرد ودرسال 1369 در جشنواره موسیقی فجر ،نوازنده برتر انتخاب شد و از آن سال به بعد هم به عنوان داور در جشنواره موسیقی فجر حضور یافت
این استاد صاحب نام در سال های اخیر 8 بار به فرانسه اعزام شد و به عنوان پدیده و ستاره آوینیون فرانسه معرفی شد .
او همچنین به کشورهای بسیاری مانند پرو ، هلند، تونس، ترکیه، بلژیک ،انگلستان ،سوئیس، کلمبیا ، اکوادور ،پاناما، فرانسه و چند شهر آمریکا نیز عزیمت کرده است.
حاج قربان سلیمانی معتقد است : مردم جهان بخصوص فرانسوی ها ، بهتر از ایرانی ها مرا می شناسد چون هنر طلبند و هنر را دوست دارند ،آنها واقعا موسیقی را می فهمند چون اهل تحقیق و پژوهش اند .
این نوازنده چیره دست خراسانی که دوتار را شوق دل می داند ، به عنوان گنجینه ملی لقب گرفت و از دست سید محمد خاتمی رییس جمهوری وقت نشان درجه 2 فرهنگ و هنر دولتی دریافت کرده است.
حاج قربان سلیمانی را می توان آخرین روایتگر از نسل بخشی ها ی بزرگ شمال خراسان به شمار آورد که خوشبختانه در قید حیات است
او بخشی را یک موسیقیدان کامل در عرصه موسیقی مقامی می داند و بر این باور است : بخشی هم باید ساز بسازد ،هم بتواند آنرا کوک کند و هم از حافظه خوبی بهره مند باشد تا بتواند تمام افسانه های فولکلوریک خراسان را حفظ کند . یک بخشی ،همیشه افسانه هایش را با یک شعر و نثر آمیخته و با ساز و آواز همراه می سازد
موسیقی مقامی یعنی شما نگاه کنید که در گذشته مردم از 50-60 کیلومتر با اسب و الاغ در جست و جوی موسیقی بودند نوازش ارزش داشت ،مردم به مجالسی می رفتند که نوازنده داشته باشد ،روزها را با دهل سپری می کردند و شب ها پای صحبت های بخشی می نشستند .
حاج قربان درسال 1385 با اهداي دو تارش به پسرش عليرضا سليماني با موسيقي وداع کرد و يكشنبه 30 دي 1386در سن 87 سالگي در قوچان دارفاني را وداع گفت.
منابع : همشهری آنلاین
هنر و موسیقی
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
زنده ياد حاج قربان سلیمانی گوهر تابناك دوتارنوازي ايران و جهانوپدیده جشنواره بین المللی آوینیون فرانسه در سال 1991
«قربان بخشي» (1299-1386) يك کشاورز ساده با لباس دهقانان شمال خراسان بود و در نواختن ساز دوتار با حال و هواي تركان شمال خراسان يگانه بود . پس از حضور در جشنواره های موسیقی ، به مزرعهاش می رفت تا كشاورزي كند و دوتار بنوازد . اعتقاد به باورهای مذهبی اش به حدی بود كه نزديك به بيست سال دو تار را به کناری نهاد . خود می گفت: « چند وقتی ساز نزدم تا این كه روزی از یك عالم و روحانی پرسیدم: آیا ساز زدن حرام است او هم گفت نه! ساز زدن تو مناجات است! و من مجدداً بعد از سال ها ساز را دست گرفتم . » او فعالیت مجددش را از سال 1367 با برنامه تلویزیونی اندیشه هنر شروع کرد ودرسال 1369 در جشنواره موسیقی فجر ،نوازنده برتر انتخاب شد و از آن سال به بعد هم به عنوان داور در جشنواره موسیقی فجر حضور یافت.
حاج قربان در کشورهاى بسیاری از جمله فرانسه، آلمان، سوئیس، بلژیک، کلمبیا، انگلیس، پرو، پاناما، آمریکای شمالی برنامه های مختلفی اجرا کرد. وی هشت بار به فرانسه دعوت شد و در سال 1991میلادی که این هنرمند بزرگ در فستیوال موسیقی و تئاتر سنتی ایران در جشنواره شهر آوینیون فرانسه شرکت کرده بود حضار را مجذوب و حیران هنر خویش ساخت و تحسین موسیقى دانان و آهنگ سازان نامى غرب را برانگیخت. هنگام برگزاری جشنواره جهانی موسیقی آوینیون در فرانسه ، مطبوعات آن کشور برایش تیتر زدند : « گنج راستین ملی » و آن موقع 72 ساله بود
در ژوئیه سال 1991 «لوموند» عكس او را روي جلدش چاپ كرده و زير آن نوشته: «كسي كه درهاي بهشت را روي غرب گشود. »
و نوول آبزرواتور در مورد او نوشت: حس عمیق او نسبت به موسیقى و مهارت او در نوازندگى، در عین حال که بسیار طبیعى جلوه می کند، بسیار حیرت انگیز است.
درصفحه اول نشریه لیبراسیون شماره ی ۳۱۶۹ به تاریخ 31 / 7 / 1991 درسایه عکس بزرگ استاد حاج قربان سلیمانی ذکر نمودند: اصالت بارز و توان بالای نوازندگی دوتار و قدرت عالی ایشان در ارایه آوازهایی به زبان های فارسی،ترکی وکردی علاقمندان موسیقی را چنان تحت تاثیر قرارداد که با ابراز احساسات ممتد ، آنان را وادارساختندکه برنامه خودرا تکرارکنند و درپایان تماشاگران بسیاری حتی آنان که بازبان فارسی هم آشنایی نداشتند ، حاج قربان را درآغوش کشیدند و بسیاری از موسیقی شناسان ، مدیران ، دست اندرکاران فستیوال های جهانی ، خبرنگاران وگزارشگران مطبوعاتی وهمچنین رادیو و تلویزیون های کشورهای مختلف برای دیدار و گفتگو بااین هنرمند زبردست وناشناخته به دفترفستیوال وهتل محل اقامتش مراجعه می نمودند تاعکس وگزارش تهیه کنند. ازجمله (پیترزسلرز) مدیر فستیوال لوس آنجلس اعلام کرد که سعی می کنم تابرای سال ۱۹۹۳ استادسلیمانی را به جشنواره دعوت نمایند.
این استاد صاحب نام به عنوان پدیده و ستاره آوینیون فرانسه معرفی شد . وخود در مورد برنامه آوینیون می گفت :« آن روز ساز به من می گفت: تو در زمین بزن و من از آسمان. »
حاج قربان سلیمانی بر این باور بود : « مردم جهان بخصوص فرانسوی ها ، بهتر از ایرانی ها مرا می شناسد چون هنر طلبند و هنر را دوست دارند ،آنها واقعا موسیقی را می فهمند چون اهل تحقیق و پژوهش اند . »
او در مصاحبه ای با یک دختر خبرنگار به وی گفت :« چهره تو من را یاد دختری می اندازد كه ساكن فرانسه است و به من می گوید بابا بزرگ. هر بار به فرانسه می روم او و خانواده اش می آیند هتل و من را به خانه شان می برند تا روز آخر. هر بار هم كه می خواهم به ایران برگردم این دختر اشك می ریزد و التماس می كند كه پیش ما بمان. »
او ميگفت: «اگر عكس مرا به هر فرانسوی نشان دهيد مرا میشناسد؛ ولي از هر 100 نفر مشهدی حتی يك نفر هم اسم مرا نشنيده است. »
حاج قربان سليمانی استاد پيشكسوت موسيقی مقامی خراسانی 30 دی 1386در سن 87 سالگی در قوچان دارفانی را وداع گفت. روح آن بزرگوار، شاد .
نقل خاطره آوینیون فرانسه در [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید][ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
«اولین سفر خارجیم فستیوال فرانسه بود. اولین شركت ما در سال 69 بود. آنجا ما به عنوان پدیده فستیوال شناخته شدیم. بعد از آن، در سال 70، اول مردادماه ما را بردند فرانسه، در شهری حدودا در 840 كیلومتری جنوب پاریس، یك شهر تاریخی در كنار رود سن كه چشمه برنادت هم همانجاست. آنجا كه رفتیم، یك دنیا آدم جمع شده بودند. از همه دنیا هنرمند دعوت كرده بودند. معاون وزیر برای ما سخنرانی كرد. از ایران 5 یا 6 گروه بودیم. خلاصه، پس از شش شب كه ما آنجا بودیم، نوبت اجرا به ما رسید. قبل از مراسم آقای هوشیار آمد و گفت ما چند سال است میخواهیم هنر ایران را به اروپا نشان دهیم، ولی آنها قبول نمیكردند. حالا خدا خواسته، خودشان دعوتمان كردهاند. اولین گروهی كه روی سن رفت، گروه سرور احمدی از تربتجام بود. هر گروه فقط 40 دقیقه وقت داشت. اجراها هم در فضای باز انجام میشد، خلاصه، آقای احمدی 40 دقیقه اجرا كردند و بعد از آنها ما رفتیم. خدا شاهد است در هیچ یك از برنامههای ما در ایران صدا درست نبود، آنجا یك هكتار زمین بود و آن همه مخاطب، اما صدا كاملا درست بود. شروع كه كردم، قرار شد 5 دقیقه دوتار بزنم و بعد علیرضا [پسرش] شروع كند به نواختن. من نوایی را گرفتم و زدم. بعد از 40 دقیقه اجرای برنامه، حركت كردیم كه برویم. مردم هورا كشیدند. خلاصه آقای معاون آمد گفت اینها خواستند باید بنشینی و دوباره ساز بزنی. ما نشستیم40 دقیقه دیگر برنامه دادیم. خلاصه هر 40 دقیقه ما بلند میشدیم و آنها ما را مینشاندند. دو ساعت و بیست دقیقه بعد، آقای معاون آمد گفت این پیرمرد خسته شده و ما را خلاص كرد. بعد خبرنگارها ریختند سر ما. اگر بگویم جمعیت ما را روی دست بردند، دروغ نگفتم. آقای معاون به خبرنگارها گفت این خسته است باشد برای بعد. خلاصه ما رفتیم هتل، خسته شده بودیم یك چای خوردیم و دراز كشیدیم. ساعت یك و نیم بعد از ظهر صدای در آمد. من خوابیده بودم علیرضا بلند شد و در را باز كرد. 24 نفر ریختند داخل. از لیبراسیون، نیویورك تایمز، بیبیسی و... ریختند داخل اتاق. از من 200 تا عكس گرفتند از تارم هم كلی عكس گرفتند. فردا صبح از هتل كه آمدیم بیرون، دیدم یكی از عكسها در صفحه اول روزنامه لیبراسیون بزرگ چاپ شده. بعد به ما گفتند سه برنامه برای ما دارند چون برنامهمان گل كرده. بعد آمدند گفتند با فلانی نگرد. حرف فلانی را گوش نكن. فلان كار را نكن. من هم برنامهها را قبول نكردم. گفتم رفیقم را نمیفروشم. برگشتم ایران. یك ماهی نكشید كه باز ما را خواستند تهران. گفتند باید بروید آلمان. ما هواپیما سوار شدیم و رفتیم فرانكفورت. شجریان هم با گروهش با ما بودند. آنجا یك نفر آمد گفت هنوز برنامه پاریس شما سر جایش است و باید اجرا كنی. این بود كه ما از فرانكفورت برنگشته، رفتیم پاریس و برنامهها را اجرا كردیم. یك نویسنده هم از فرانسه آمد گفت دارم یك كتاب مینویسم در مورد شما به نام «نسل آخر بخشیها» كه هنوز هم گاهی پیشام میآید. »
«یك روز، یكی از بچههای نجفآباد كه در خارج از كشور استاد دانشگاه است، آمد و گفت حاجی، استاد دانشگاه سوربن تو را خواسته. مجبوریم تو را ببریم. باید با قطار برقی بروی و كنار راننده قطار هم مینشینی. نوه ما هم با ما بود. خب ما رفتیم. طبقه چهارم دانشگاه سوربن، این دانشگاه نمیدانید چقدر بزرگ است. من میگویم اندازه قوچان است. استاد آمد آنجا و گفت حاج آقا كی آمدی فرانسه؟ ما گفتیم 10 روزی میشود. پشت سر استاد، عكس یك گنبد بود. از من پرسید این گنبد كجاست؟ من كرمان نرفتهام، بعد از او اما چند باری رفتم، ولی آن زمان هنوز نرفته بودم. گفتم نمیدانم. گفت مقبره شاه نعمتالله ولی است. بعد گفت كه به ایران آمده است و توضیح داد كه همان كویری كه ایرانیها از آن بیزارند، یك ریگاش به تمام اروپا میارزد. یعنی آنها قدر ایران را میدانستند. ایران كشوری است كه چهار فصلش درست است. این كشور كسری ندارد، ما احتیاج به كس دیگری نداریم. »
ویرایش توسط Kamanche : Wednesday 10 December 2008 در ساعت 04:56 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
آخرين گفتوگو با حاج قربان سليمانيچندي پيش، براي عيادت حاجقربان سري به خانهاش در روستاي عليآباد قوچان زديم. حاج قربان هميشه بيآلايش بود و هميشه حتي در بستر بيماري هم از پذيرفتن ميهمان اجتناب نميكرد. او بيش از آنكه در موسيقي مردي بزرگ باشد، از لحاظ اخلاقي و شخصيتي، اسطورهاي كامل محسوب ميشد و هميشه همنشيني و گپ زدن با او به ما روحيه ميداد. جواني در روحش ريشه دوانيده بود. از همه چيز سخن ميگفت، از درد بيآبي و زمين كشاورزياش تا موسيقي و دغدغههاي معنوياش. با وجود بيماري، فكرش هنوز پر بود از دغدغههايي كه داشت و هوش سرشارش و حافظه دقيقش را ميشد از ميان جملات سادهاش درك كرد.
یک تارش آدم است ديگري حوا
امير اطهر سهيلي
وقتي وارد شديم، بيمقدمه سراغ سازش رفت و شروع به نواختن نوايي كرد؛ آهنگي كه به گفته خودش بهترين آهنگ است. آهنگي كه خيلي دوست داشت و گلايه ميكرد كه اكنون آن را ناقص ميزنند و آغازش را نمينوازند. يك لحظه صبر ميكند، صدايش را صاف ميكند و روي آهنگ ميخواند.
«تار را بزني و نخواني، فايدهاي ندارد. خواندن زبان تار را باز ميكند و باعث ميشود شنونده آهنگ را بفهمد. »
تمام كه كرد، خواستم از خاطراتش بگويد، از خاطره سفرهاي خارجياش: «اولين سفر خارجيم فستيوال فرانسه بود. اولين شركت ما در سال 69 بود. آنجا ما به عنوان پديده فستيوال شناخته شديم. بعد از آن، در سال 70، اول مردادماه ما را بردند فرانسه، در شهري حدودا در 840 كيلومتري جنوب پاريس، يك شهر تاريخي در كنار رود سن كه چشمه برنادت هم همانجاست. آنجا كه رفتيم، يك دنيا آدم جمع شده بودند. از همه دنيا هنرمند دعوت كرده بودند. معاون وزير براي ما سخنراني كرد. از ايران 5 يا 6 گروه بوديم. خلاصه، پس از شش شب كه ما آنجا بوديم، نوبت اجرا به ما رسيد. قبل از مراسم آقاي هوشيار آمد و گفت ما چند سال است ميخواهيم هنر ايران را به اروپا نشان دهيم، ولي آنها قبول نميكردند. حالا خدا خواسته، خودشان دعوتمان كردهاند. اولين گروهي كه روي سن رفت، گروه سرور احمدي از تربتجام بود. هر گروه فقط 40 دقيقه وقت داشت. اجراها هم در فضاي باز انجام ميشد، خلاصه، آقاي احمدي 40 دقيقه اجرا كردند و بعد از آنها ما رفتيم. خدا شاهد است در هيچ يك از برنامههاي ما در ايران صدا درست نبود، آنجا يك هكتار زمين بود و آن همه مخاطب، اما صدا كاملا درست بود. شروع كه كردم، قرار شد 5 دقيقه دوتار بزنم و بعد عليرضا [پسرش] شروع كند به نواختن. من نوايي را گرفتم و زدم. بعد از 40 دقيقه اجراي برنامه، حركت كرديم كه برويم. مردم هورا كشيدند. خلاصه آقاي معاون آمد گفت اينها خواستند بايد بنشيني و دوباره ساز بزني. ما نشستيم40 دقيقه ديگر برنامه داديم. خلاصه هر 40 دقيقه ما بلند ميشديم و آنها ما را مينشاندند. دو ساعت و بيست دقيقه بعد، آقاي معاون آمد گفت اين پيرمرد خسته شده و ما را خلاص كرد. بعد خبرنگارها ريختند سر ما. اگر بگويم جمعيت ما را روي دست بردند، دروغ نگفتم. آقاي معاون به خبرنگارها گفت اين خسته است باشد براي بعد. خلاصه ما رفتيم هتل، خسته شده بوديم يك چاي خورديم و دراز كشيديم. ساعت يك و نيم بعد از ظهر صداي در آمد. من خوابيده بودم عليرضا بلند شد و در را باز كرد. 24 نفر ريختند داخل. از ليبراسيون، نيويورك تايمز، بيبيسي و... ريختند داخل اتاق. از من 200 تا عكس گرفتند از تارم هم كلي عكس گرفتند. فردا صبح از هتل كه آمديم بيرون، ديدم يكي از عكسها در صفحه اول روزنامه ليبراسيون بزرگ چاپ شده. بعد به ما گفتند سه برنامه براي ما دارند چون برنامهمان گل كرده. بعد آمدند گفتند با فلاني نگرد. حرف فلاني را گوش نكن. فلان كار را نكن. من هم برنامهها را قبول نكردم. گفتم رفيقم را نميفروشم. برگشتم ايران. يك ماهي نكشيد كه باز ما را خواستند تهران. گفتند بايد برويد آلمان. ما هواپيما سوار شديم و رفتيم فرانكفورت. شجريان هم با گروهش با ما بودند. آنجا يك نفر آمد گفت هنوز برنامه پاريس شما سر جايش است و بايد اجرا كني. اين بود كه ما از فرانكفورت برنگشته، رفتيم پاريس و برنامهها را اجرا كرديم.
يك نويسنده هم از فرانسه آمد گفت دارم يك كتاب مينويسم در مورد شما به نام «نسل آخر بخشيها» كه هنوز هم گاهي پيشام ميآيد. »
حاج قربان اشتياق را در چشمان مخاطبش خوب ميخواند. سيگاري روشن ميكند و گوشه لبش ميگذارد. از موسيقي روز و ظهور موسيقيهاي اروپايي در موسيقي ايران از او ميپرسم.
«يك روز، يكي از بچههاي نجفآباد كه در خارج از كشور استاد دانشگاه است، آمد و گفت حاجي، استاد دانشگاه سوربن تو را خواسته. مجبوريم تو را ببريم. بايد با قطار برقي بروي و كنار راننده قطار هم مينشيني. نوه ما هم با ما بود. خب ما رفتيم. طبقه چهارم دانشگاه سوربن، اين دانشگاه نميدانيد چقدر بزرگ است. من ميگويم اندازه قوچان است.
استاد آمد آنجا و گفت حاج آقا كي آمدي فرانسه؟ ما گفتيم 10 روزي ميشود. پشت سر استاد، عكس يك گنبد بود. از من پرسيد اين گنبد كجاست؟ من كرمان نرفتهام، بعد از او اما چند باري رفتم، ولي آن زمان هنوز نرفته بودم. گفتم نميدانم. گفت مقبره شاه نعمتالله ولي است. بعد گفت كه به ايران آمده است و توضيح داد كه همان كويري كه ايرانيها از آن بيزارند، يك ريگاش به تمام اروپا ميارزد. يعني آنها قدر ايران را ميدانستند. ايران كشوري است كه چهار فصلش درست است. اين كشور كسري ندارد، ما احتياج به كس ديگري نداريم. »
يك سوال ناشيانه ميپرسم: چرا دوتار، دو تا تار دارد؟ «خب دوتار، دو سيم دارد. يكي زن است، يكي مرد. آدم و حوا. گوش كنيد (تار را برميدارد و يكي از سيمهايش را مينوازد) اين صداي زن را ميدهد. اگر حضرت آدم دو تا زن داشت، من يك سيم ديگر هم اضافه ميكردم. » اما شايد جذابترين نكته درباره حاج قربان، همكاري او با استاد شجريان باشد. ميپرسم: از استاد شجريان و كار با او بگوييد؟ «سال 69 يا هفتاد، دهه فجر كه تمام شد، ما خواستيم بياييم قوچان، آن زمان من، شجريان را نميشناختم. ما در پارك دانشجو برنامه داشتيم. برنامه ما ساعت شش و نيم بعد از ظهر اجرا ميشد. يك آقايي با پالتو و كلاه آمد با آقاي بياني. آقاي بياني گفت ايشان را ميشناسيد؟ گفتم نه. با تعجب پرسيد يعني تو شجريان را نميشناسي؟ گفتم اسمش را شنيدهام ولي خب نديدمش كه. شجريان گفت من داماد قوچانيام چطور من را نميشناسي؟ گفتم خب من كه تمام قوچان را نميشناسم. شجريان آشنايي داد كه برميگشت به 40 يا 50 سال پيش. من آن زمان حافظهام خوب كار ميكرد. اين كتابهايي را كه ميبينيد همهشان را حفظ بودم. خلاصه، من شجريان را شناختم و او يك شب ما را دعوت كرد به منزلش. من مشورت كردم، گفتند ميخواهد آهنگهايت را ضبط كند. من هم گفتم ضبط كند، مگر از صداي من كم ميشود؛ يا شعر من تمام ميشود؟ اين جريان گذشت و ما آمديم دهات. يك ماهي گذشت و در روز 7 فروردين، همسرم گفت كه بيا خانه، مهمان داريم. ما آمديم، ديديم شجريان با عليرضا برادرش و دخترش مژگان و پسرش و چند نفر ديگر آمدهاند و ياد ايام را از من ضبط كردند. مخالفت استاد با گروهنوازي با سازهاي مقامي، مخصوصا دوتار، زماني بحثبرانگيز شده بود. دوست داشتم ببينم هنوز هم روي نظرش مانده است.
«من از ابتدا هم گفتم، تا روزي هم كه بميرم ميگويم. هر كس هم اين كار را ميكند، اشتباه است. آخر اين ساز آبا و اجدادي است، تاريخش به هزار سال پيش بازميگردد. خب مگر آن زماني كه بخشي از 10 هزار فرسخي ميآمد، كسي را با خودش ميبرد؟ خودش تنها ميرفت، تارش را ميزد، ميخواند، نقالي هم ميكرد و برميگشت. ولي در گروهنوازي صداي ساز گم ميشود، نميشود تشخيص داد كه كدام بهتر ميزنند، بايد تكنوازي كنند تا بفهميم كدام بهتر ميزنند. خواندنش هم همينطور؛ وليكن الان متاسفانه گروهنوازي بيشتر شده. »
ولي مدافعين گروهنوازي معتقدند كه با تكنوازي، ساز تار پيشرفت نخواهد كرد.
و او ميگويد: «نخير. وقتي از دستشان كاري برنميآيد، مجبورند توجيههايي بياورند. »
اين جمله را ميگويد و ميخندد.
- شما آهنگهايتان را از قبل آماده ميكنيد يا بداهه مينوازيد؟
«ما هر جا رفتيم، اول مجري گفته اسم آهنگ را بگوييد تا من اعلام كنم. ولي من اصلا هيچ جا مشخص نكردم. هر جا رفتم، اول نشستم به مردم نگاه كردم و منتظر شدم تا آهنگ بيايد. هر آهنگي كه ميآيد، ميزنم. هزار تا آهنگ هست اما مينشيني يك آهنگ به ذهنت ميرسد كه از قبل آماده نكردهاي. ولي آنجا برايت خوشمزه است. خب آن را ميزنم. »
- پس معتقديد آهنگسازي در موسيقي مقامي و تكرار آن اشتباه است؟
«نه، آهنگسازي يك چيز ديگر است. مثلا من دو يا سه تا آهنگ ساختهام؛ ولي تكرار عيني اصلا امكان ندارد. من هيچكدام از آهنگها را مثل قبلي نزدم ولي كليتش يكي است. تمام اين موسيقي روي داستان است، آهنگ به مناسبت داستان است. نميشود نوعش را عوض كرد. «پبندرود» گريه ميكند ميگويد به غير از خدا كسي نيست آن وقت من نميتوانم رويش آهنگ شاد بزنم. به خدا اينها همه سر من آمده است. يكي آهنگ نصيحت را اجرا كرد، من كشيدمش كنار، گفتم خداييش چقدر روي اين آهنگ زحمت كشيدي؟ اين آهنگ واقعا مال اين داستان بود؟ در آن شعر، پدر دارد به كودكش التماس ميكند. بعد آنجا شما بايد ببينيد كه چهجوري زد. باور كنيد آهنگ نصيحت، آهنگ نرگس، نالشي هر كس زده از من ياد گرفته، قبل از آن كسي بلد نبوده. » اما صحبت درباره تار تخصصي استاد هم بايد جالب توجه باشد.
- بعضيها پرده به دوتار اضافه ميكنند نظرتان چيست؟
«درست نيست. يكي آمده 20 تا پرده درست كرده، بعد همين پردهها را هم نميتواند درست بزند. خب، مگر ميشود پرده زياد كرد. اصل كار پنجه است. كلام را پنجه اجرا ميكند، پنجه لب و زبان است. ولي تار دل است. بياني گفت حاجي، تار شما سه تا پرده دارد با سر انگشتانت. »
تارش را برميدارد. وقتي كه حاجي سر حال باشد، دوست دارد بزند و من هم در وقت خوبي به سراغ حاجي آمدهام. چند دقيقهاي برايم مينوازد و تار را كنار ميگذارد. باتري دوربينم تمام شده است. بر شانسم لعنت ميفرستم. ميخواهم دوربين را كنار بگذارم كه ميگويد دوست دارد رو به دوربين يك جمله بگويد: «اگه كشاورزي ميكني، اگه كاسبي ميكني، حتي اگه گدايي ميكني، بايد درست باشي. راه برو، بيراه نرو؛ هر چند كه راه پيچان بود. »
دوربين اين جمله حاج قربان را ضبط ميكند و خاموش ميشود. براي هميشه خاموش ميشود...
منبع : وبلاگ هفته نامه ی وزین شهروند امروز
ویرایش توسط Kamanche : Wednesday 10 December 2008 در ساعت 04:58 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
گنج راستین ملی
خیلی دوست داشتم عنوان فوق را نخستین بار من به او نسبت میدادم یا یكی از شما خوانندگان گرامی، نثارش میكردید، اما فرصتی برای اول شدن نیست؛ پانزده سال پیش، هنگام برگزاری جشنوارهی جهانی موسیقی آوینیون در فرانسه، مطبوعات آن كشور مفتخر شدند و برایاش تیتر زدند: «گنج راستین ملی». آن موقع هفتاد و دو ساله بود و الان با آنكه از مرز هشتاد عبور كرده است، همچنان بیمهابا مینوازد و میخواند، تركی، فارسی و كردی. در قید و بند ملاحظات و محاسبات رایج آدمهای شهری هم نیست. دقایقی پیش از تازهترین اجرای صحنهاش در فرهنگسرای نیاوران (اردیبهشت 1382) ، زیر درختی نشسته و سیگار دود میكند. به او میگویم حاجی شما نباید سیگار بكشی، الان وقت اجرای برنامه است؛ با قیافهای كه نه به جدی میماند و نه به شوخی، میگوید: «اگر سیگار نكشم كه صدایم درنمیآید». البته غرض تبلیغ دود و دخانیات نیست، بلكه جسارت و پختگی هنرمند هشتاد ساله است كه به جوانب و حواشی نمیاندیشد.قربان سلیمانی، متولد 1298 خورشیدی در روستای علیآباد از توابع شهرستان قوچان واقع در شمال استان خراسان است. پدر و اجدادش نسل اندر نسل بخشی بودهاند. شغل اصلیاش كشاورزی است و هنوز هم بدین سیاق ارتزاق میكند. بخشیگری نه شغل دوم، بلكه عشق او و دیگر بخشیهاست؛ آنها گاهی برای دل خود میزنند و گاهی حكایتهای تلخ و شیرین قومی را بیان میكنند. اگر موسیقی در شهر وسیلهای برای سرگرمی یا پر كردن اوقات فراغت است، در علیآباد قوچان، وضعیت غیر از این است. آنجا موسیقی خود زندگی است، هم برای بخشی و هم برای مخاطباناش. بهانهی تجلیاش گاهی عروسی و سور و شادمانی است، گاهی عزا و شیون و گاهی هم میهمانی معمولی و گوش سپردن به حكایتهای آهنگین عاشقانه.
بخشی یك موسیقیدان تمامعیار است، آهنگساز و نوازنده و خواننده و تنظیمكننده و غیره و ذلك ندارد، همهی اینها خود اوست. بداهه مینوازد و میخواند. آنكه حكم به اجرا میدهد، یكی ساز است و دیگری حنجره. اگر یكی نامیزان بود، اجرا خراب میشود. «اولین بار كه قرار بود در پارك دانشجوی تهران برنامه اجرا كنم، از زور ترس و خجالت نمیدانستم چه كار كنم. ساز را به دست گرفتم، ساز به من گفت كوك نیستم، امروز صدایم درنمیآید. به كسی كه مسئول اجرای برنامه بود، گفتم من امروز نمیتوانم ساز بزنم. گفت: نمیشود باید بزنی. من هم زدم، اما صدای ساز آنطور كه باید درنیامد». حال اگر ساز و حنجره هردو میزان باشند، حكایت عوض میشود. «آخرین روز اجرا وقتی دوتارم را بغل كردم، به مسئول برنامه گفتم: امروز این ساز، سالن را خراب می كند، همین هم شد. پس از پایان برنامه، شجریان با دو دسته گل آمد سراغم و سر تا پای مرا غرق بوسه كرد».
در جوانی دست به چند سفر خارجی میزند، سوریه، تركیه و سرانجام مكه و مدینه. حالا او دیگر قربان نیست، حاج قربان است و در عین اینكه ساز میزند، بسیار متشرع است. سال 1345 پس از اجرای برنامهای در یك مجلس عروسی، برای استراحت به یكی از باغهای اطراف میرود. فردی او را تعقیب میكند. برمیگردد و متوجه میشود او شیخ آن روستاست. شیخ خطاب به حاج قربان میگوید: تو كارت همین است؟ حاج قربان میگوید: نه آقا، من كشاورزم، سالی یكی دو بار به این مجالس میآیم و ساز میزنم. شیخ میگوید: پس همین یكی دو بار را هم نیا، گناه دارد. حاج قربان كه اهل نماز و روزه است نمیتواند به شیخ نه بگوید و اینجا سرآغاز هفده سال سكوت در زندگی موسیقایی اوست. از این تاریخ او دیگر ساز نمیزند، اما نه به این سادگی كه من مینویسم. «دو سال اول خیلی عذاب كشیدم، طوری كه حتی مریض شدم و افتادم توی بستر، اما كمكم عادت كردم، عادت كه نه… یكجوری بالاخره با این موضوع كنار آمدم».
سال 1362 حكایت حاج قربان و ترك دوتار، به گوش یكی از روحانیون آن نواحی میرسد كه ما چنین هنرمندی داریم، اما هفده سال است كه دست به ساز نبرده است. آن روحانی با چند نفر دیگر به خانهی حاج قربان میروند و او را با دوتار آشتی میدهند. حاجی سكوت هفده ساله را میشكند و این بار تنها پسرش، علیرضا، هم در كنار اوست، بهطوری كه اغلب بدون او جایی كنسرت نمیدهد. به این مجموعه باید یك نفر دیگر را هم اضافه كرد: حیدر، متولد 1361، نوهی حاج قربان و پسر علیرضا. بدین ترتیب سنت بخشیگری در خاندان سلیمانی تثبیت میشود.[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
شیوهی دوتارنوازی حاج قربان و بهطور كلی موسیقی شمال خراسان، رنگ و بوی خاصی دارد. فضاسازی ماهرانهی او در اجرای مقامها، موسیقیاش را مشخصاً از موسیقی تكصدایی ردیف دستگاهی متمایز میكند. جفت سیمنوازی بخش مهمی از كار است، درحالیكه سیمها به فاصلهی چهارم درست كوك شدهاند. او با استفاده از همراهی پسرش، علیرضا، چنان پنجههای ریز را حركت میدهد كه دوتار همانند یك ساز كششی مینالد. بازی با ریتم، از پنج ضربی به هفت ضربی و بعد به نوع شاد شش هشتم، از ترفندهای صحنهای حاج قربان است و این كار را با جسارت خاصی بروز میدهد. آوازخوانی وی نیز تفاوت زیادی با آوازخوانی ردیف سنتی دارد. در شیوهی او، اوجهای ناگهانی بسیار شنیده میشود و اغلب موارد نیز از نقطهی اوج میآغازد. گاهی نیز مانند ردیف سنتی از بم شروع كرده و پس از اوج دوباره بازمیگردد.
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]حاج قربان مرد اجراهای زنده است و موسیقیاش در شرایط زمان و مكان شكل میگیرد. ضبط موسیقی جایگاهی در نوآوری و خلاقیت فرهنگ چندهزار سالهی او ندارد. اگر بحر طویلی را در مدح پیامبر اكرم(ص) امروز در تهران بخواند، با نمونهای كه فردا در مشهد بخواند، بسیار متفاوت است حتی پیشبینی اینكه چه روزی و در چه مكانی، چه قطعهای بنوازد و بخواند، برایاش ممكن نیست. پیش از اجرای آخرین برنامهاش در فرهنگسرای نیاوران، از وی میخواهم «باش لرحسین» بنوازد. حاجی به صحنه میرود، اما آواز دیگری مینوازد. پاسخ او در عوض پرسش گلهمندانهام این است: «وقتی روی صحنه میروم، آنجا معلوم میشود كه چه چیزی باید بنوازم». درواقع این ویژگی منحصر به فرد موسیقی شرقی و تا حدی موسیقی جاز است كه تجلی اصلی آن، هنگام بداههنوازی و بداههخوانی رخ میدهد. در این شیوهی بیانی، خبری از اركستراسیون و پلیفونی آنچنانی نیست، درعوض جوهر كار به قدری جذاب و مؤثر است كه تقریباً هر شنوندهای ولو بیگانه با این جنس موسیقی را تحت تأثیر قرار میدهد. «من هرجا كه رفتم استقبال خوبی از هنرم كردند، خصوصاً فرانسه و انگلیس. سال 1370 در فرانسه یك جشنوارهی جهانی موسیقی برگزار شد كه چهل و سه شب اجرا داشت. ما شب سی و ششم رسیدیم و شب چهلم نوبت اجرای موسیقی ایرانی شد. به ما گفتند مدت اجرای برنامهی شما چهل دقیقه است، اما اگر مردم خوششان بیاید، میتوانید به اجرایتان ادامه بدهید و برنامهی آن شب، دو ساعت طول كشید و ما دو ساعت ساز زدیم».
به سختی میتوان دلیل این استقبال را فهمید و روی كاغذ آورد. هنرمندی است و هزار مسألهی متفاوت پیراموناش. همهی اینها باید دست به دست هم بدهند تا یك اجرا بر دلها بنشیند، كشف رمز آن به سادگی میسر نیست. یك بار در انگلیس پس از پایان برنامه، چند دختر با چشمانی گریان نزد حاج قربان میآیند، «گفتم چرا گریه میكنید؟ گفتند: خودمان هم نمیدانیم. تو كه شروع به ساز زدن كردی، ناخودآگاه گریهمان گرفت».
موسیقیهای نواحی ایران، علیرغم ظاهری ساده، به لحاظ فنی پیچیدگیها و ظرافتهای خاصی دارند. منتها این ظرافتها همیشه در خدمت تقویت بیان موسیقی است، نه سخت كردن درك آن و به همین دلیل، موسیقیدانهای مربوطه نیز خصلتهایی مشابه موسیقیشان مییابند. انسانهایی بیآلایش و در عین حال پررمز و راز كه محافظهكاری شهریها را ندارند و صراحت لهجهی آنها درست به شفافی موسیقیشان میماند. درنتیجه خنیاگر نواحی خیلی راحتتر و سریعتر نسبت به موسیقیدان شهری در برابر نامیزانی و ناكوكی زمانه واكنش نشان میدهد. چند سال پیش در مراسم پایانی جشنوارهی موسیقی فجر نمونهای از این واكنش را دیدیم. درحالیكه میهمانهای زیادی از كشورهای مختلف، آنجا حضور داشتند، گروه موسیقی تاجیكستان برنامهی زیبایی را به زبان فارسی اجرا كرد، پس از آن رامیزقلیاُف، اسطورهی تارنوازی جمهوری آذربایجان، به صحنه رفت و بیمهابا پنجهی آتشین بر تار قفقازی زد. آخرین برنامه مربوط به ایران است و حاضران در انتظارند كه چه كسی قرار است بار موسیقیمان را بر دوش بكشد. صندلیهای ردیف جلوی سالن مملو از موسیقیدانان و مسئولان برجستهی كشور است و حسین علیزاده نیز در میانشان به چشم میخورد و چند ردیف عقبتر، حاج قربان سلیمانی با همان لباس محلیاش نشسته است. سرانجام پرده به كنار میرود و شش نفر تار به دست وارد صحنه میشوند، ادای احترام و سپس آغاز به كوك سازها، پنج دقیقه، ده دقیقه، پانزده دقیقه، بیست دقیقه و… ، حاضرین كلافه شده و به همهمه میافتند. كسی را یارای اعتراض نیست، نه مسئولان و نه نخبگان موسیقی. اما حاج قربان سلیمانی كه نیم ساعت پیش از آن، هنرنمایی رامیزقلیاف را دیده است، نمیتواند فضاحت هموطناناش را تحمل كند و اعتراضكنان سالن را ترك میكند، اما اعتراض او در میان سكوت محملنشینان راه به جایی نمیبرد.
حاج قربان سلیمانی با وجود هشتاد و چهار سال سن، هنوز هم ستارهای بیمانند در آسمان موسیقی نواحی ایران است. او كه نخستین بار در نه سالگی ساز به دست گرفته، اینك با دوتارش پیوندی ناگسستنی یافته است. اگر الان به او بگویند ساز زدن گناه است، آیا ترك ساز میكند؟ «نه، دیگر نمیتوانم. آن وقتها هم خیلی عذاب كشیدم، اما حالا دیگر امكان ندارد دوتارم را كنار بگذارم. شبها كه زن و بچهات خوابند، می توانی ساز را برداری و بروی در گوشهای بنوازی. این همان راز و نیاز با خداست. من به جایی رسیدهام كه حالا سازم با من حرف میزند».
راستی چگونه میشود یك شیء بی جان با انسان جاندار حرف بزند؟ تازه اگر بشود، با چه زبانی سخن میگوید؟ «به زبان تركی، میگوید كی كوك است، كی نه، ما با هم حرف میزنیم، من برای او غمهایم را میگویم و او هم برای من از غصههایش. هیچكس بهتر از خودمان زبان ما را نمیفهمد و نمیداند».
منبع : www. hooshang-samani. blogfa. com
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
ديدگاه - همشهري آنلاين - سيدابوالحسن مختاباد:
اگر چه حاج قربان سليماني، مرگي غريبانه داشت، اما به قول سایه كه گفته است:مردن عاشق نمي ميراندش
درچراغ تازه مي گيراندش
درگذشت آن زندهياد هم چنين وضعيتي پيدا كرد و شعلهاي كه وي سالها در عرصه موسيقي و خنياگري بر افروخته بود، اثرش را بر عالم و عامي گذاشت و گرمايش همگان را به شور و نوا انداخت.
اين خصلت عشق است كه همانند باد هوا پران است و به هرجا سركشي ميكند.
در تاريخ موسيقي ايران هيچ نوازندهاي را نديدهام كه رابطه خود را با ساز آنگونه توصيف كند كه حاج قربان توصيف كرد. توصيفي كه تنها از يك عاشق بر ميآمد. خود ميگفت با وضو ساز را به دست ميگرفت و پنجه بر آن ميكشيد.
ساز را موجودي زنده توصيف ميكرد كه گاه بيمار ميشود و گاه تندرست و گاه قهر ميكند و گاه آشتي و گاه ناز وگاه نياز. گويي در تمامي طول زندگي اين پيرمرد صافي ضمير، ساز هم باوي زندگي ميكرد.
نوازندگان بسياري را ديدهايم كه در صحنه اجرا داشتهاند و چهرههاي شاخصي در كار خود بودند، اما اگر شبي ساز و نواخته آنها به دل نمي نشست در نهايت ميگفتد كه روي فرم نبودند و يا آن حال براي نواختن به دست نيامد. هيچكدامشان براي ساز شخصيتي جداگانه قايل نبودهاند و يا حداقل توصيفي را كه حاج قربان از رابطه خود با ساز روايت ميكرد؛ پيش چشم و گوش ما نمينهادند، چرا كه آن انسي كه اين پيرمرد صافي اعتقاد با سازش پيدا كرده بود را نتوانسته بودند به دست آورند.
حاج قربان اما اجراي خوب يا بدش را تنها به حال خود مرتبط نميدانست، بلكه آن را وضعيتي ميدانست كه در نتيجه آماده نبودن ساز هم امكان وقوع داشت. براي همين بود كه در يكي از روايتهايش از جدال با ساز خود ميگويد: وقتي به ساز نگاه كردم، ديدم كه آرام و قرار ندارد و گويي ميخواهد پرواز كند. انباري از نوا شده است كه ميخواهد با پنجههايم خوانشي ديگر كند؛ پس وقتي به دست گرفتمش، گفتمش: امروز غوغا ميكنم.
بر همين بنيان در هيچ اجرايي نبود كه وي بخواهد به زمان پاي بند باشد. اگر ساز راه نميآمد و سركشي ميكرد اجرايش كوتاه بود و گذرا. واگر ساز همراهي ميكرد و به صاحبش دل ميداد؛ تا دوساعت هم م نواخت و به دليل دريايي از نغمههاي سازي و آوازي نهفته در ضميرش، اجراهاي اين گونهاش شكوه و درخشندگي ديگري مييافت و البته كه بر دلها مينشست.
اين گونه نواختهها را تنها آنهايي ميتوانند دريابند كه براي نواختن و حسي نواختن از روحي معتدل و البتهآرام وبيكشاكش برخوردارند و ضمير پنهانشان با آنچه كه در بيرون بروز و ظهور ميكند، يكسان است.
گفت و گوي پنجه و سيم در اين گونه لحظات پر از كشاكش و اوج و فرودهاي زيبا بود و به قول استاد مشکاتیان كه معتقد بود وقتي موسيقي بخواهد سرريز كند هيچ قاعده و دستگاه و نغمه و گوشه و ريتمي نميتواند مانعش شود و خود براي خود چارچوبهاي تازه ميتراشد، برخي از اجراهاي حاج قربان هم اين گونه بود، به نحوي كه همزمان و در يك اجرا وي از گوشهاي به گوشهاي ديگر و ريتمهاي ساده تا پيچيده را با پنجه و نوايش به چالش ميكشيد و در نهايت، آنكه تسليم ميشد، گوشهها؛ ريتمها و نواها بود.حاج قربان چنان در سازش ميپيچيد كه گويي دو روحند در يك بدن. او ميشناخت گفتگوي پنجه و سيم را؛ روح و بدن را.
منبع : همشهری آنلاین
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
ساز حاج قربان خاموش شد
صدای ساز حاج قربان خاموش شد… او و سازش از هم جدا نبودند. مثل رستم و رخش. چه کسی دیگر می تواند آن ساز را به صدا در آورد؟ علیرضا پسر حاجی قربان و یا حیدر نوه اش؟ حاج قربان می گفت:
“وقتی ساز می زنم همه چیز را از یاد می برم. در وضعیت معمولی نشستن برایم سخت است؛ نیم ساعتی که می نشینم، خسته می شوم. اما ساز که می زنم؛ تو بگو دوساعت؛ سه ساعت می زنم. دیگر حواسم به چیز دیگری نیست. ” در جشنواره آوینیون؛ که حاجی قربان ستاره جشنواره شد و به او عنوان: گنجینه راستین ملی داده شد، وقت برنامه اش ۴۰ دقیقه بود. او دو ساعت ساز زد…
حاج قربان انگار نشانه ای از خراسان بزرگ بود. چهره او؛ سلوک او؛ صفای او که مثل باران بهار بود. سادگی اش که مثل آب بود. داستان ها و حکایت هایی که با سازش می خواند…
می گفت من با سازم حرف می زنم. سازبه من می گوید؛ حالا بزن یا نزن. مثل پرنده است. نمی دانم او ساز من است یا من ساز او…وقتی ساز می زنم سیم هایش زنده می شود…کار عشق است.
در آغاز میانسالی، وقتی از سفر مکه باز گشته بود، طلبه قشری به او گفته بود؛ سازش را کنار بگذارد. شانزده سال دوتارش خاموش مانده بود تا روحانی درس خوانده حکیمی به او توصیه کرده بود، که ساز بزند. می گفت: وقتی سازم را کنار گذاشتم، از حسرت و دلتنگی دو سه سالی مریض بودم…گفتم؛ حاجی قربان اصلا شنیدن ساز تو نه تنها حرام نیست که به فتوای غزالی واجب است! صدای ساز تو انسان را به خدا نزدیک می کند. یاد خدا را در دلها بیدار می کند…
شاید بتوان حاج قربان را از بعد حالی که داشت با آقا حسینقلی فراهانی مقایسه کرد؛ که سحر به پشت بام می رفت و تا دمیدن آفتاب ساز می زد. تا سپیده صبحی ، همچنان که تارش در آغوشش بود؛ جان سپرد. عارف در باره او سروده بود:
کاسه تار بعد از او زیبد
که در آن عنکبوت بندد تار
حاج قربان و سازش، ترکیب شگفت انگیزی بودند. شمیم خراسان بزرگ، عطر فرهنگ؛ از صدای او و سازش به مشام می رسید.
سید عطاالله مهاجرانی *
* وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره ی اول ریاست جمهوری سید محمد خاتمی
منبع : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 4/0 Given: 0/0 |
آخرین بخشی قوچان در خاک آرام گرفتحاج قربان سلیمانی خواننده و دوتار نواز قوچانی یکی از آخرین بخشی های شمال خراسان، عصر آخرین روز دی ماه سال 1386 در84 سالگی درگذشت.
به گزارش سایت خانه موسیقی او که از هنرمندان برجسته و بزرگ موسیقی ایران بود عصر دیروز در بیمارستان قوچان به علت کهولت سن درگذشت. مراسم خاکسپاری او امروز در قوچان انجام شد و این دوتار نواز برجسته در زادگاهش روستای علی آباد به خاک سپرده شد. هنر حاج قربان و توانایی او در اجرای موسیقی مقامی خراسان، توجه بسیاری را به خود جلب کرده بود. او در کشورهای مختلفی به اجرای برنامه پرداخته است و موفق شده مقام اول جشنواره موسیقی لیون فرانسه، امقام ستاره جشنواره اوینیون فرانسه و مقام های برتر جشنواره موسیقی فجر ایران بین سالهای 69 تا 71 را به دست آورد. او همچنین 12 دوره متوالی داور ثابت جشنواره های موسیقی مقامی كشور بود. حاج قربان سليمانی، استاد پیشکسوت موسیقی شمال خراسان، قديمی ترين بخشی و آخرين روايتگر از نسل بخشی های بزرگ خراسان بود. حاج قربان سليمانی کشاورز، خواننده و نوازنده دوتار، در روستای ترک نشين علی آباد در شمال قوچان به دنيا آمد.
او حتی در آخرین سال زندگی خود نیز به کار در مزرعه و نوازندگی می پرداخت. نوازندگی دوتار در خانواده او موروثی بو و از سن ۷ سالگی دوتار را از پدرش کربلايی رمضان نخستين آموخت. بيست ساله بود که بعد از فوت پدر نزد استادان موسيقی ترکی: غلامحسين بخشی جعفرآبادی، حاج محمد بخشی قيطانی و عوض بخشی به آموختن نوازندگی دو تار و خوانندگی ادامه داد. در ۲۱ سالگی عنوان بخشی گرفت. حاج قربان از سال ۱۳۴۶ به مدت بيست سال به دلايل مذهبی دست به ساز نزد و از نواختن دو تار امتناع ورزيد. سال ۱۳۶۶ نوازندگی و خوانندگی را از سر گرفت و با وجود بيست سال دوری از موسيقی دوباره مرکز توجه قرار گرفت. بسياری حاج قربان سليمانی را يکی از مهمترين و برجسته ترين هنرمندان معاصر ايران شمرده اند. موسيقی، نوازندگی، خوانندگی، اشعار ترکی و فارسی او که آنها را به لهجه خاص ترکان شمال خراسان می خواند هر گونه مرز و سد زبانی را در هم می نوردد و به هر گوشی خوش می نشيند.
حاج قربان در کشورهای بسياری از جمله سوريه، عربستان، ترکيه، فرانسه، آلمان، سوئيس، بلژيک، کلمبيا، انگليس، پرو، پاناما، آمريکای شمالی برنامه های مختلفی اجرا کرده است. او هشت بار در فرانسه به اجرای موسیقی پرداخت. در سال ۱۹۹۱ ميلادی که اين هنرمند بزرگ در فستيوال موسيقی و تئاتر سنتی ايران در جشنواره شهر آوينيون فرانسه شرکت کرده بود حضار را مجذوب و حيران هنر خويش کرد و تحسين موسيقی دانان و آهنگ سازان نامی غرب را برانگيخت. منتقدين اروپايی موسيقی به او لقب «گنجينه ملی واقعی» را دادند و مجله مشهور فرهنگی فرانسوی نوول آبزرواتور در مورد او نوشت: حس عميق او نسبت به موسيقی و مهارت او در نوازندگی، در عين حال که بسيار طبيعی جلوه می کند، بسيار حيرت انگيز است. پس از فستيوال آوينيون او در مقابل تماشاگران به وجد آمده در پاريس به دو تار نوازی مشغول شد. در اين اجرا حاج قربان و پسرش از سوی تماشاگران سه بار به صحنه بازخوانده شدند و پس از آن بر دست های حضار حمل شدند. لوموند نيز تصوير حاج قربان سليمانی را روی جلد خود چاپ کرد و زير آن نوشت:کسی که درهای بهشت را به روی غرب گشود.
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
Thumbs Up/Down |
Received: 8/0 Given: 0/0 |
دکتر [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] از شاگردان آواز سلیمان امیر قاسمی در برنامه رادیویی [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] که به مناسبت بزرگداشت زنده یاد [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] چهارشنبه 24 بهمن از شبکه تهران پخش می شد، به اظهارات متفاوتی در خصوص موسیقی ایرانی دست یازید. وی به صراحت عنوان کرد ردیف همایون دروغ است. اصلاً در موسیقی ایرانی ردیفی وجود نداشته و تنها دستگاه همایون بوده است. امیدوار همچنین با انتقاد از جریان موسیقی رادیوی پیش از انقلاب ادامه داد موسیقی ایرانی از اوایل رادیو به قهقرا رفت و پس از آن موسیقی های مدرنی به وجود آمد که اثری از موسیقی اصیل ما در آنها نبود. بعد از فوت امثال میرزا حسینقلی، درویش خان، حاج علی اکبر خان شهنازی، سعید هرمزی، مرتضی محجوبی و سلیمان امیر قاسمی، دیگر موسیقی اصیل به آن صورت وجود ندارد. همه به دنبال کار نو می روند و فکر می کنند هنر یعنی کار نو. در صورتی که پایه و تکیه گاه یک هنرمند باید بر زمین و فرهنگی استوار باشد که در آن رشد کرده است. حاج قربان سلیمانی یکی از همین افراد بود و موسیقی اش بر تاریخی هفت هزار ساله تکیه داشت.
امیدوار ساده زیستی و ساده پوشی حاج قربان را در ارتباطی نزدیک با موسیقی اش عنوان کرد و افزود موسیقی حاج قربان این خاصیت را داشت که آدم را با خود می برد و لحظه ای اجازه تمرکز بر چیز دیگری را نمی داد. اگر لحظه ای می خواستی فکر کنی از موسیقی اش عقب می افتادی. من همیشه موسیقی اش را با موسیقی اساتید بزرگی که داشتم مقایسه می کردم. دکتر امیدوار گیرایی موسیقی قدیم را در چیزی دانست که امروزه بدان توجه نمی شود و ادامه داد موسیقی ما آن نیست که نوازنده از ساز زدن خودش حال کند و بعد سکوت کند و دوباره فکر کند که چه بزند تا به شنونده حال بدهد. موسیقی اصیل ما آن است که شنونده را به دنبال خودش بکشد و فرصت فکر کردن به او ندهد. این فکر کردن و به عبارتی مشغله ذهنی، ارتباط با هستی را از مخاطب می گیرد. موسیقی ایرانی وسیله ارتباط هنرمند با خودش، با مردمش با طبیعت و با خدا است. افرادی که به این درجه از موسیقی برسند غنیمت اند و همه اینگونه نیستند. چنین نوازنده و خواننده ای باید از خیلی مرزها بگذرد تا به این مقام برسد.
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
امیدوار موسیقی امثال حاج قربان را پر تحرک و دارای انرژی عنوان کرد و افزود پس از شنیدن چنین موسیقی هایی، احساس رهایی به آدم دست می دهد. زنده یاد حاج قربان سلیمانی خودش حال داشت که خوب ساز می زد. نه اینکه با ساز زدنش حال پیدا کند. نسل جدید باید از این ها الگو بگیرند. چون من اعتقاد دارم از موسیقی اصیل قدیم چیزی نمانده است و تنها در گونه های بومی ایران می توان اثری از آن موسیقی های پر احساس قدیم را جستجو کرد. وی همچنین شیوه برخورد اساتید امروزی با موسیقی ایرانی را مورد نکوهش قرار داد و گفت الان نباید مسابقه موسیقی بگذارند که مثلاً یکی بیاید ردیف همابون را بزند. ردیف همایون دروغ است. اصلاً در موسیقی ایرانی ردیفی وجود نداشته و به جای آن دستگاه همایون بوده است. هر کسی به کلاسی رفته و چون در نهایت نتوانسته سازی بزند، ردیفی را حفظ کرده و با اصرار به تعدادی از جوان ها می آموزد. شما الان کمتر خواننده ای پیدا می کنید که شاگرد استادی خوش صدا بوده باشد.
دکتر عطاءالله امیدوار در پایان صحبت هایش با ذکر خاطره ای از سلیمان امیر قاسمی، تعدد روایات موسیقی ایرانی را به چالش طلبید و گفت " خاطرم هست روزی مرحوم امیر قاسمی در کلاسش یک درآمد سه گاه به من درس می داد. به محض اینکه خواند، من هم خواندم. تلفن زنگ زد و من جواب تلفن را دادم. سپس استاد گفت: کجا بودیم؟ گفتم: درآمد سه گاه و اگر ممکن است یک بار دیگر بخوانید. درآمد دیگری خواند. پس از آن در منزل به صدا درآمد و من در را باز کردم و این خوانش درآمد چهار بار تکرار شد و هیچ کدام مثل هم نبودند. پرسیدم: استاد مگر ما چند تا در آمد سه گاه داریم؟ گفت: عطا جان من می خواستم به تو بگویم که درآمد سه گاه انگاره اش این است. پس موسیقی ایرانی و هنر ایرانی یک انگاره دارد. متآسفانه پس از راه اندازی مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی – سال 1347 – گر چه آن جریان در ابتدا به نوازندگان رادیویی اعتراض هایی کردند ولی بعد آمدند به ردیف هایی تکیه کردند که الان وقتی یک نفر درآمد را می آغازد شما می توانی بقیه اش را پیشاپیش حدس بزنی. همه عین هم می خوانند. اما در گذشته اینطور نبود.
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
کپی پیست هم بد زهر ماریه
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
همينطور ارسال پست نامربوطنوشته اصلی توسط ebrahim21 [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)