-
Wednesday 14 January 2009
#1
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
کانون چاووش ، خونی تازه در رگهای موسیق ایرانی
0
پارادايم چاووش
فرخزاد لايق
از من خواسته اند چيزي بنويسم در مورد «چاووش» و اشارت کوتاهي که به «پارادايم چاووش» در جايي ديگر داشته ام و اين همه از آن بابت است که من «چاووش» را نه يک سازمان فرهنگي-هنري متعلق به يک مقطع تاريخي مشخص، که يک نگاه مسلط و يک پارادايم حاکم بر انديشه موسيقايي معاصرمان مي دانم که تا اعماق روح و وجود ما ريشه دوانده است و همه حرکت هاي عمده موسيقي ما را، هنوز که هنوز است، در سيطره نگاه پرقدرت خويش دارد و بنابراين «چاووش» نه يک نوستالژي مرحوم، که يک حکمران محتوم قلمرو موسيقي ماست که حاکميت خود را مديون غول هايي است که از «مرکز حفظ و اشاعه» برخاستند تا چندي بعد در جنبش اجتماعي فراگير مردم، شاکله پارادايم «چاووش» را پي افکنند و اگر از ياد نبرده باشيم که ما قوم رمانتيکي هستيم که با ادبياتمان مي انديشيم و اوج تاريخ تفکر ما را تاريخ شاعرانگي مان تا قبل از قرن هشتم هجري بر مي سازد و اگر به ياد آوريم که تفکر مدرن ما از مشروطه آغاز مي شود و اين تفکر در اصل و اساس يک مواجهه يا تحشيه در قبال فرهنگ غرب است، مي توانيم پارادايم «وزيري- خالقي» را در راستاي همين مواجهه باز فهم کنيم و پس از آن ترجمان رويکرد پسامدرن غرب را به خرده فرهنگ ها، در «جشن هنر» و «مرکز حفظ و اشاعه» بازيابيم. «مرکز حفظ و اشاعه» پارادايم «بازگشت به سنت» را در قبال پارادايم «وزيري- خالقي» بر مي نهد و اين پارادايم، به سرعت نسل جديدي از موسيقيدانان را حول محور خويش، سازمان مي دهد. در اين پارادايم
- همگام با مد روز انديشه اجتماعي آن دوران - رويکرد به «اصالت» و «سنت»، سخن اول بود و بنابراين همه سازهاي گروه بايد اصالتاً متعلق به موسيقي دستگاهي باشد. حرکت هاي ملوديک تماماً بر اساس «رديف» شکل مي گرفت و حتي تصانيف هم عموماً متعلق به گذشتگان بود... و بدين قرار «شيدا» و «عارف» را مي توانيد جناح چپ «مرکز» بخوانيد. در اين جناح، گروه قدري ابعاد بزرگ تري مي يابد، کماکان اوني سون «مي نوازد» و گاه حتي اوني سون و ريسپونسوريال «مي خواند»، تصنيف ها و قطعات جديدي خلق مي کند، حرکت ريتميک پرجوش تري را پي مي افکند و حتي از کوبه يي هاي نامعمول در موسيقي دستگاهي - نظير دف و ضرب زورخانه- بهره مي گيرد و بعداً - بيشتر در «عارف» - به چند ساز اجازه مي دهد که خط ويژه خود را در کنار ملودي زمينه دنبال کنند و از تغييرات متر و تمپو در طول قطعه، جهت دميدن سرزندگي و جنبش و شور و حرکت بهره مي جويد. و باز فراموش نکنيد که اين همه مقارن است با نضج يک جنبش فراگير اجتماعي... به عليزاده بزرگ نيز مي توانيد به مثابه جناح آوانگارد اين پارادايم بنگريد. «خطوط فرعي» در کنار خط ملوديک، در اين خوانش آوانگارد قدري پررنگ تر مي شوند، تحرکات ريتميک غليظ تر است، و به خصوص پس از «نوبانگ کهن»، عمده هم و غم اين خوانش، بازيافت پلي فونيک موسيقي دستگاهي است- که تاکنون عمدتاً عبارت بوده است از ايميتاسيون کانونيک ملودي زمينه در درجات غالب تر مد دستگاهي... براي من بسيار دشوار است که بتوانم در تمامي حرکت هاي موسيقايي سه دهه اخير، چيزي فراتر از حوزه اين پارادايم بيابم. گروه هاي مطرح اين دوران، نظير «کامکارها» و «دستان»، هم تاريخ محصول «چاووش» بوده اند و هم به کلي تحت سيطره آن نگاهند. آيا با نگرش موسيقي کنوني ما در حوزه اين پارادايم، فهم اين پديده سهل تر نخواهد بود که چرا همه چيز در اين فضاي موسيقايي، سال هاست يک طعم و بو را مي دهد و چرا همه بيهوده به دنبال طراوت و بکارتي در حوزه اين پارادايم اند و اوج حرکت هاي موسيقايي ما، حس نوستالژيک بازگشت همان طعم اوليه در شکل ابتدايي خويش است، و همه غصه دار آن هستند که چرا عظمت پيشين تکرار نمي شود و چرا در يک نگاه کلي، همه درگير تکرار خويشند از سرمشقي که خود سال ها پيش پي افکنده اند؟، به گمان من، پس از فهم پارادايم کنوني موسيقي ايران، گام بعد دريافت سقف و پتانسيل نهايي اين پارادايم است. پارادايم «چاووش»، يک پارادايم قدرتمند با ريشه هاي عميق تاريخي است. گذار از يک پارادايم قدرتمند، در وهله اول محصول تفکر خودجوش مدامي است که ضعف ها و پتانسيل هاي پارادايم موجود را مي شناسد، با گذشته خويش آشناست، در جهان امروز نفس مي کشد، و درد و رنج و اميد انسان زنده معاصر را در گوشت و خون خويش نشانده است و اتفاقاً همين مولفه هاست که پارادايم «حفظ و اشاعه» را در پارادايم «چاووش» ذوب مي کند و همين جاست که آن پرسش جاودان سر برمي کشد که ما - قوم رمانتيکي که با شاعرانگي مان مي انديشيم و فقط در تکان هاي سراسيمه اجتماعي گمان مي کنيم نگاه تاريخي و فلسفي و عقلي را نيز به يک باره بر گرده نحيف رمانتيسيسم ناب مان بار کرده اند- فراتر از آن «شرب مدام» رمانتيک، تا چه پايه مهياي بازانديشي متفکرانه و متاملانه فرهنگ خويشيم؟، و آيا دگرگوني تدريجي و درون زاي فرهنگ يک قوم، معطل آن «انديشه مدام» نيست که در قاموس تاريخي ما جايي در آن دوردست ها گم شده است؟، و سر آخر آنکه آيا تا چنين باشد «اوضاع فلک زين دست»، حوالت تاريخي موسيقي کنوني ما آيا همين سيطره بلامنازع پارادايم قدرتمند «چاووش» نيست؟،
منبع : روزنامه ی اعتماد يكشنبه، 17 آذر 1387 - شماره 1839
ویرایش توسط Kamanche : Wednesday 14 January 2009 در ساعت 11:20 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
9 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:
-
Wednesday 14 January 2009
# ADS
-
Thursday 15 January 2009
#2
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
کاش مي شد شب را هم...
0
کاش مي شد شب را هم...
حميد متبسم
سال هاي 58 تا 60 زندگي رنگي ديگر داشت، اميد عامل بي نيازي بود و بي نيازي بستر مهر. آن روز ها تب و تاب فعاليت هاي جمعي به ويژه در زمينه هاي هنري بسيار بالا بود و بر خلاف اخلاق عمومي تکروي در ميان ما ايرانيان، فرهنگ تنها براي خود خواستن، تنها مطرح شدن و تنها به مقصود رسيدن جايي براي رشد نداشت و شرم آور بود. چاووش در چنين جهاني مي زيست و هم از اين رو است که در زمان کوتاه حيات خويش تاثير بزرگي بر موسيقي ما گذاشت و مهر مهرش بر پيشاني موسيقي امروز ماست. چاووش خانه موسيقي و موسيقيدان ايراني بود، خانه يي که به دور از هر گونه تبعيض پذيراي همه اهالي اش مي شد. توليد موسيقي ناب هنري تنها هدف همگاني ما بود که به اتکاي دانش هدايت کنندگان چاووش، محمدرضا لطفي، حسين عليزاده و پرويز مشکاتيان و همت همکاران ديگر ميسر مي شد. تاثير فرهنگي چاووش را امروز در آثار ارشد تهماسبي، سعيد فرجپوري، اردشير کامکار، مجيد درخشاني، نگارنده و ديگر فرزندان آن خانه مي توان ديد. کلاس هاي رديف لطفي، اجراي آثار پرشور و دلنشين مشکاتيان و عليزاده، کنسرت هاي آموزشي و جمع هنرجوياني که هر روز تعدادشان بيش از پيش مي شد، همه و همه مرا و دوستان ديگر را نيز از صبح زود به چاووش مي کشيد و شب ديروقت به جبر بيرون مي راند. در ميان راه بازگشت به خانه با خود مي گفتم کاش مي شد شب را هم در چاووش به سر برد و به اميد صبح روز بعد تندتر قدم مي زدم،
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
3 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:
-
Thursday 15 January 2009
#3
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
کانون چاووش و موسيقي چندصدايي
هواي تازه
امير ملوک پور
ادعاي گزافي نيست اگر سال هاي مياني دهه 50 را يکي از نقاط عطف مهم در تاريخ موسيقي ايران به حساب آوريم. در واقع جنبش هاي سياسي - اجتماعي که در ادامه به پيروزي انقلاب منجر شدند با تغيير و تحولاتي که در زمينه هاي فرهنگي به وقوع پيوستند به قدري در هم گره خورده و تنيده شده بودند که شايد به سختي بتوان تاثير يکي بر ديگري را منکر شد و در اين ميان علاوه بر جامعه روشنفکري و مذهبي که نقشي اساسي در پيشبرد اهداف سياسي- اجتماعي آن دوران بازي مي کردند، جامعه فرهنگي و به ويژه فضاي ادبي ـ موسيقايي در ايران به قدري تحت تاثير مسائل هيجان زده آن دوران قرار گرفته بود که کمتر کسي تصور مي کرد روزي از فعاليت هاي موسيقايي آن دوران به عنوان نقطه عطفي هنري در تاريخ موسيقي ايران نام برده شود چرا که ذهنيت غالب و تصور اوليه همگان بر پايه نوعي همراهي، همدلي و هم صدايي با اتفاقات آن دوران بنا شده بود و شايد بتوان گفت فعاليت هنري نوعي مبارزه براي رهايي يا شايد حرکتي در جهت ارج گذاشتن به تلاش ديگران و زنده نگه داشتن خاطرات آن روزگار به حساب مي آمد.
سنگ بناي فعاليت هاي کانون چاووش توسط محمدرضا لطفي با حمايت هاي معنوي هوشنگ ابتهاج گذاشته شد که شايد در وهله اول کمتر کسي مي توانست ادامه يي نسبتاً متفاوت را براي آن متصور شود. در واقع اگر به طور کلي و اجمالي سير تحولات و 10 مجموعه يي که به طور رسمي توسط اين کانون توليد و به بازار عرضه شدند را مورد مطالعه و بازبيني قرار دهيم، خواهيم ديد که نقطه آغاز و پايان فعاليت هاي اين کانون با ديدي صرفاً هنري همراه بوده و در ميانه راه، در واقع از دومين تا هشتمين چاووش، تاثير فضاي ملتهب سياسي آن دوران و نقش آن در کيفيت آثار ارائه شده و ذهنيتي که به نوعي در تاريخ موسيقي ايران، يکي از مهم ترين و تاثيرگذارترين عوامل در جهت حرکت رو به جلو در موسيقي سنتي ايراني به حساب مي آمد انکارناشدني به نظر مي رسد. در واقع اگر اولين و آخرين چاووش (شماره يک و 10) را در کنار يکديگر قرار دهيم از ديدگاهي صرفاً فرماليستي شاهد نوعي همخواني و يکدستي در ميان اين دو آلبوم هستيم که حتي فاصله زماني هفت ساله در توليدشان (1356 و 1363) از همگن بودن فرمالً آنها چيزي کم نمي کند. اما در اين ميان (البته اگر چاووش 9 که در واقع انتشار کنسرت سه گاه در يکي از جشنواره هاي هنري پيش از انقلاب به حساب مي آيد را کنار بگذاريم) ، در هفت آلبوم ديگر توليد شده، اکثراً شاهد نوعي تاثيرپذيري سياسي و اجتماعي هستيم که شايد در نگاه اول نوع فعاليت و شيوه برخورد با آن را کمي به چالش بکشد به طوري که به راحتي مي توان اتهام «هنر با تاريخ مصرف معين» را به آن وارد آورد؛ نکته يي که شايد از ديدگاهي صرفاً هنري قابل بحث باشد اما اگر کليت فضاي آن دوران را در نظر بگيريم و هنر را به مثابه شيوه يي از بيان تاريخي به حساب آوريم، اين ويژگي نه تنها نقطه ضعف برشمرده نمي شود که خود به تنهايي گوياي بسياري از نکات مهم در سير تحول موسيقي در ايران است. در واقع مسائل سياسي در بسياري از مواقع در روند و شکل گيري يک پديده هنري - در اينجا بخوانيد اثر موسيقايي - موثر بوده اند که اگر تا پيش از سده نوزدهم، موسيقي - در غرب - براي قشر خاصي از مردم ساخته و اجرا مي شد، با ظهور بتهوون و تفکر آزاديخواهانه وي براي ارائه موسيقي به مردم شاهد تحولي بسيار مهم در تاريخ موسيقي غرب هستيم. اما بتهوون نيز خود براي کسي که قهرمانش مي ناميد سمفوني بناپارت را به رشته تحرير درآورد (هرچند بعدها نام آن را به اروئيکا تغيير داد) يا شايد بتوان به اثر جاودانه يي چون فينلانديا از مهم ترين و محبوب ترين آثار سيبليوس اشاره کرد که چه از نظر موسيقايي چه از ديدگاه تاريخي - اجتماعي اثري بسيار درخور توجه و مهم به حساب مي آيد و در واقع اين دو نمونه ياد شده نه تنها آثاري با تاريخ مصرف معين برشمرده نمي شوند که از ديدگاهي صرفاً موسيقايي از کليدي ترين و برجسته ترين نمونه ها در تاريخ موسيقي کلاسيک غرب نيز محسوب مي شوند.
آثار توليد شده در کانون چاووش نيز به نوعي از همين رويه پيروي مي کنند به طوري که هم از جايگاه اجتماعي - سياسي مهمي بهره مند هستند و هم از ديدگاه موسيقايي يکي از مهم ترين تحولات و پيشرفت ها را در زمينه موسيقي سنتي ايران رقم زدند که تاثير آن هم در سبک و شيوه اجرايي (چه نوازندگي چه خوانندگي) ، هم در نوع رويکرد به يک قطعه موسيقايي به مثابه يک کل، هم در شيوه رنگ آميزي و صدادهي ارکستر و به ويژه در تلاش براي استفاده از تکنيک چندصدايي نويسي در موسيقي سنتي ايراني کاملاً مشهود است.
موسيقي چندصدايي در جايگاه خود، همواره يکي از بحث هاي چالش برانگيز در ميان موسيقي شناسان ايراني بوده است و از همان دوران آغازين فعاليت آهنگسازاني مانند حسين عليزاده و پرويز مشکاتيان که به اين شيوه از موسيقي نويسي گرايش داشتند و علاقه دروني شان را در جهت کسب تجربه در اين زمينه پنهان نمي کردند، دودستگي پررنگي ميان طرفدارانً آوانگارد اين گروه و منتقدان سنت گرايي که اين رويه را تاييد نمي کردند، برقرار شد که در اين يادداشت قصد طرفداري از اين دسته يا آن گروه را نداريم چرا که اساساً نقد و بررسي اين تحول از ديدگاهي ماهوي و بنيادي بسيار عميق تر و ريشه يي تر از آن است که در چند صفحه يادداشت بتوان آن را به چالش کشيد.
مساله مهم اين است که به هر روي تجربه آهنگسازان آوانگاردي چون حسين عليزاده و پرويز مشکاتيان در سال هاي آغازين پس از انقلاب و تحت حمايت کانون چاووش در نوع خود به اندازه يي مهم است که نمي توان از کنار آن به سادگي عبور کرد چرا که همين تجربيات در کنار فعاليت هاي محمدرضا لطفي که اين رويه را به شيوه يي ديگر پيش گرفته بود، در نهايت منشاء تغييرات بسياري در نوع تفکر آهنگسازان و موزيسين هاي پس از دوران خود شد که از آن ميان مي توان به آثار حميد متبسم و در ادامه فعاليت هاي مثال زدني گروه دستان در چند سال اخير اشاره کرد.
در واقع آلبوم هاي انتشار يافته توسط کانون چاووش از نوعي دودستگي در لحن و ساخت برخوردار بودند که نه تنها وحدت ميان قطعات و آلبوم ها را زير سوال نمي برد که شايد به گونه يي ناخواسته نوعي تنوع را در بطن اين حرکت موجب مي شد که يک سوي آن گروه شيدا به سرپرستي و آهنگسازي محمدرضا لطفي قرار داشت و در سوي ديگر شاهد فعاليت هاي حسين عليزاده و پرويز مشکاتيان در گروه عارف بوديم (البته اين در صورتي است که بخواهيم ديدي نسبتاً کلي به اصل حرکت داشته باشيم و از امتزاج هاي گاه و بي گاه اعضاي اين دو گروه سخني به ميان نياوريم). نکته مهمي که تفاوت کار ميان اين دو گروه و آهنگسازانش را بيشتر مشخص مي کرد دقيقاً همين مساله استفاده از چندصدايي در موسيقي سنتي ايراني بود. اگر فعاليت هاي وزيري يا ارکستر گلها را کنار بگذاريم (چرا که اساساً نوع رويکرد وزيري به موسيقي ايراني و همچنين آثار ارائه شده توسط ارکستر گلها با فعاليت کانون چاووش متفاوت است و در بحث ما جايي ندارد) ، پديده يي به نام ارکستر موسيقي سنتي در سال هاي پيش از دهه پنجاه حضور چشمگيري نداشت و شايد بتوان از گروه پايور به عنوان تنها نمونه قابل بحث در اين زمينه ياد کرد که با سرپرستي فرامرز پايور در اين زمينه فعاليت مي کرد. پايور نگرش خاصي به رنگ آميزي و استفاده از سولوهاي مختلف و گفت وگو ميان سازهاي گوناگون براي بيان جملات موزيکال در ارکستر داشت و بعضاً شاهد استفاده از حرکت هاي کنترپوانتيک ويژه يي نيز در آثار ارائه شده توسط اين گروه هستيم که در زمان خود نمونه هاي ارزشمندي به حساب مي آيند؛ حرکتي که در دهه پنجاه توسط لطفي و گروه شيدا ادامه يافت.
کانون چاووش را شايد بتوان نوعي سکوي پرتاب براي آهنگسازان آوانگاردي چون عليزاده و مشکاتيان به حساب آورد که با درکي بالا از موسيقي ايراني و ديدگاهي متفاوت به مقوله چندصدايي و استفاده از قابليت هاي آن، در چند نمونه يي که در آن دوران خلق کردند پايه گذار تفکري نوين و متفاوت در زمينه موسيقي سنتي ايراني شدند. تفکري که مانند نمونه مشابهي که چند دهه پيش از آن توسط وزيري ارائه شده بود، مورد انتقاد هاي فراواني قرار گرفت اما به هر روي راه خود را در حرکت رو به جلويي که توسط گروه پايور باز شده بود و توسط گروه شيدا ادامه يافت پيدا کرد و به يکباره شيوه يي کاملاً متفاوت از رويکرد موزيسين ايراني را به اين پديده به نمايش گذارد که اکنون تقريباً پس از گذشت 30 سال، هنوز مبناي حرکت بسياري از آهنگسازان به حساب مي آيد.
مساله مهمي که مقوله چندصدايي در آلبوم هاي چاووش را مهم و قابل تامل جلوه مي دهد، اين است که دو نگاه نسبتاً متفاوت در روند ساخت اين آلبوم ها جريان داشت که هر يک در جايگاه خود به بهترين شکل ممکن از قابليت هاي فکري و اجرايي موجود بهره برداري کرد. به طور مثال در آثار لطفي گهگاه شاهد حضور يک خط باس (توسط سازهايي چون عود يا بم تار) هستيم يا احياناً يکي از خطوط ملوديک در مقام خط کنترپوان براي خط ملودي اصلي قرار مي گيرد؛ در واقع رويکرد لطفي به اين مقوله بيشتر بر اين تاکيد دارد که از سازهاي مختلف در اجراي خطوط ملوديک گوناگون به بهترين شيوه ممکن استفاده به عمل آيد يا گفت وگوهاي ملوديک و خط هاي مختلفي که جمله هاي موزيکال را تشکيل مي دهند در بهترين شيوه ممکن براي اين تقابل و همراهي به کار گرفته شوند که بهترين نمونه ارائه شده از اين نوع ديدگاه توسط لطفي را مي توان در چاووش هشت يافت، به طوري که به نظر مي رسد هر جمله موسيقايي در جاي خود قرار دارد و جابه جايي ميان سازهاي مختلف در هر قسمت از اثر باعث مي شود به کليت آن کار خدشه وارد شود. در واقع نگاه لطفي به مقوله گروه نوازي در اين اثر به اوج خود مي رسد و پس از آن کمتر نمونه يي مي توان يافت که با استفاده از اين شيوه برخورد با گروه نويسي (بخوانيد گروه نوازي) ، بتواند اثري در اين درجه از تکامل ارائه دهد.
در کنار اين رويکرد، عليزاده به ويژه در چاووش سوم شيوه نويني از گروه نوازي (بخوانيد گروه نويسي) ارائه مي دهد که تا به آن زمان سابقه نداشته است. در واقع نوع نگاه عليزاده به يک گروه سنتي به مثابه رويکرد يک آهنگساز اروپايي به ارکستر سمفونيک است که هر سازي در جايگاه خاصي قرار دارد و براي هماهنگي ميان چند صداي نوشته شده براي سازهاي مختلف ايده و تفکري کاملاً حساب شده و منطقي قرار دارد. دقيقاً همين رويکرد به مقوله چندصدايي بود که توسط منتقدان سنت گرا به بهانه تقليد از موسيقي غرب مورد تهاجم قرار مي گرفت. درست يا غلط، اين شيوه از موسيقي نويسي براي سازهاي يک گروه سنتي جاي خود را در ميان آهنگسازان باز کرد و نزد بسياري از پيروان عليزاده و مشکاتيان رفته رفته به يکي از مهم ترين عوامل در خلق موسيقي بدل شد.
به هر روي حرکت مهمي که توسط کانون چاووش صورت گرفت علاوه بر ويژگي هاي اجتماعي - سياسي، داراي خصيصه هاي هنري - موسيقايي بسياري نيز بود که مقوله موسيقي چندصدايي يکي از آن موارد است که چه آن را به عنوان پديده يي مناسب در موسيقي سنتي ايراني بپذيريم چه خير، همواره يکي از نکات قابل توجه آهنگسازان بوده و در چاووش سوم (حصار و سواران دشت اميد) و پس از آن در چاووش هفتم (رزم مشترک، ميهن، پيروزي و برداشتي از در قفس) توسط عليزاده و مشکاتيان نمونه هاي قابل تاملي از اين نوع رويکرد به چندصدايي ارائه شدند که در دهه 60 شاهد ادامه و تکامل اين روند بوديم که از آن ميان مي توان به آثار ارزشمندي چون بيداد، دستان (پرويز مشکاتيان) ، شورانگيز، راز و نياز، صبحگاهي (عليزاده) و بامداد (حميد متبسم) اشاره کرد.
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
3 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:
-
Thursday 15 January 2009
#4
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
گفت وگو با محمدرضا لطفي در آستانه جشنواره فجر
0
ویرایش توسط Kamanche : Thursday 15 January 2009 در ساعت 04:07 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
-
Thursday 15 January 2009
#5
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
ویرایش توسط Kamanche : Thursday 15 January 2009 در ساعت 04:15 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
2 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:
-
Thursday 15 January 2009
#6
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
ویرایش توسط Kamanche : Thursday 15 January 2009 در ساعت 05:24 PM
این چه استغناست یا رب ! وین چه قادر حکمت است !
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست !
-
2 کاربر برای این پست از Kamanche تشکر کرده اند:
-
-
علاقه مندي ها (Bookmarks)