0
مرسي معين جان، با توجه به استقبال وحشتناكي كه از اين تاپيك شده، پست شما حكم زندگي دوباره رو داشت!! (چشمك) ولي مي دوني منظور من انقد كلي گفتن راجع به يه شاعر نيست، هدف من تجزيه تحليل شعراي اون شاعر تا شايد با اين كار به فلسفشون پي ببريم. مثلا تو منظور سهراب رو از اين قطعه مي دو ني؟در اين دهليزها انتظاري سرگردان بود.
من ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد.
در سايه - آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را در ترسي شيرين تماشا كرد.
خورشيد ، در پنجره مي سوزد.
پنجره لبريز برگ ها شد.
با برگي لغزيدم.
پيوند رشته ها با من نيست.
من هواي خودم را مي نوشم
و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام...يا از اين؟نوسان ها خاك شد
و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت.
شبيه هيچ شده اي !
چهره ات را به سردي خاك بسپار.
اوج خودم را گم كرده ام.
مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم گشوده شد.
علاقه مندي ها (Bookmarks)