0
نخستین نگاهی ،که مارا به هم دوخت!
نخستین سلامی ،که در جان ما شعله ا? روخت،
نخستین کلامی که دل هاب ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و،
به مهمانی عشق برد؛
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که ،دزدانه،از هم
نگاهی ربودیم و رازی نه? تیم!
چه خوش لحظه هایی که «می خواهمت» را
به شرم و خموشی _نگ? تیم و گ? تیم!
دو آوای تنهای سر گشته بودیم،
رها،در گذرگاه هستی،
به سوی هم از دورها پر گشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق،
چو یک نغمه شاد،با هم شک? تیم!
چه شب ها ،چه شب ها ،که همراه حا? ظ
در آن کهکشان های رنگین،
در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن،
یاس و نسرین،
ز بسیاری شوق و شادی نخ? تیم.
تو با آن ص? ای خدایی
تو با دل و جان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا،
بر آن شاخه های ? را ر? ته تا عالم بی خیالی؛
چه مغرور بودم...
چه مغرور بودی...!
من و تو چه دنیای پهناوری آ? ریدیم.
من و تو به سوی ا? ق های ناآشنا پر کشیدیم.
من و تو ،ندانسته،دانسته،
ر? تیم و ر? تیم و ر? تیم،
چنان شاد،خوش،گرم،پویا،
که گ? تی به سر منزل آرزوها رسیدیم!
دریغا،دریغا،ندیدیم
که دستی در این آسمان ها،
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا،در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم،
که آب و گل عشق ،با غم سرشته ست،
? ریب و ? سون جهان را
تو کر بودی ای دوست،
من کور بودم...!
از آن روزها_آه_عمری گذشته ست
من و تو دگر گونه گشتیم،
دنیا دگرگونه گشته ست!
درین روزگاران بی روشنایی،
در این تیره شب های غمگین، که دیگر
ندانی کجایم،
ندانم کجایی!
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها،می ? شانم؛
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت،
نخستین سلامی که در جان ما شعله ا? روخت،
نخستین کلامی که دل های مارا،
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...
پر از مهر بودی،
پراز نور بودم... .
? ریدون مشیری(از دیار آشنایی)
علاقه مندي ها (Bookmarks)