0
گفتم : عشقت لكه كوچكي ست بر پوستم
با آب پاك مي شود يا الكل
گفتم : از تغيير فصل يا تغيير آبي و هواست
و اگر پرسيدند گفتم : از احساسات و سوختگي آفتاب
خراشي كوچك روي صورت كه زود خوب مي شود
گفتم : عشقت رود خانه ء كوچكي ست
كه چراگاه ها را زنده مي كند و مزارع را سيراب
اما وقتي بر ساحلم فرود آمدي دهكده ها غرق شد و باغها ...
و بسترم را برد
ديوار خانه ام خراب شد
و من سرگردان بر زمين رها ...
در ابتدا گفتم : عشقت ابري آرام ... ميگذرد
تو بندري امن سلامت
و اينكه عشق ما مثل همه عشق ها روزي به پايان مي رسد
و تو چون نوشته اي بر آينه روز ناپديد مي شوي
و زمان ريشه اشتياق را مي خشكاند
و برف مي پوشاند
گفتم كه اشتياقم به چشم هاي تو عادي ست واژه هاي عاشقانه ام...
اما حالا مي فهمم چه اشتباهي كردم !
عشق تو لكه اي كوچك روي پوستم نبود
كه با آب بنفشه و رازيانه مداوا شود
زخمي كه با مرهمي و گياهي شفا يابد
تبي از باد هاي شمالي ...
عشق تو هجوم شمشيري بود بر تنم
لشگري مهاجم
و نخستين قدم در جاده جنون ..
علاقه مندي ها (Bookmarks)