لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 7 از 20 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 97 به 112 از 305

موضوع: برای کسی که دوسش دارین شعر بگین

  1. #97
    كوروش88 آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    22556
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    نوشته ها
    124
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    373
    410 بار تشکر شده در 119 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    اين شعر تقديم به تو ، به تو كه رفتي و من كه ماندم و هنوز از اون كوچه رد مي شم به اميد اينكه روزي دوباره ببينمت. يادت هست مي گفتي مگر مرگ ما رو از هم جدا كنه ! من اون موقع نمي دونستم منظورت مرگ قلبهاست و نه مرگ تن ها ! اگر روزي از اون ور آبها اين نوشته رو خوندي برام بنويس : كسي كه به عشق خودش خيانت كرد لايق چي هست ؟ به هرحال اين شعر رو برات مي نويسم به ياد اون روزي كه با هم اين شعر رو خونديدم ...


    در شبان غم تنهايی خويش
    عابد چشم سخنگوی توام ,
    من در اين تاريکی
    من در اين تيره شب جانفرسا
    زائر ظلمت گيسوی توام…

    گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
    گيسوان تو شب بی پايان
    جنگل عطرآلود.

    شکن گيسوی تو
    موج دريای خيال.
    کاش با زورق انديشه شبی
    از شط گيسوی مواج تو ، من
    بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.
    کاش بر اين شط مواج سياه
    همه ی عمر سفر می کردم.
    من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ،
    گيسوان تو در انديشه من
    گرم رقصی موزون .
    کاشکی پنجه من
    در شب گيسوی پرپيچ تو راهی می جست.
    چشم من ، چشمه ی زاينده ی اشک ،
    گونه ام بستر رود .
    کاشکی همچو حبابی بر آب ،
    در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .
    شب تهی از مهتاب ،
    شب تهی از اختر
    ابر خاکستری بی باران پوشانده ،
    آسمان را يکسر .
    ابر خاکستری بی باران دلگير است
    و سکوت تو, پس پرده خاکستری سرد کدورت, افسوس !
    سخت دلگير تر است.
    شوق باز آمدن سوی تو ام هست ،
    اما ،
    تلخی سرد کدورت در تو
    پای پوينده ی راهم بسته
    ابر خاکستری بی باران
    راه بر مرغ نگاهم بسته .
    وای ، باران … باران
    شيشه ی پنجره را باران شست
    از دل من اما ،
    چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
    آسمان سربی رنگ ،
    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
    می پرد مرغ نگاهم تا دور
    وای ، باران … باران ،
    پر مرغان نگاهم را شست.
    خواب , رويای فراموشی هاست!
    خواب را در يابم
    که در آن دولت خاموشی هاست.
    من شکوفايی گلهای اميدم را در رويا ها می بينم ،
    و ندايی که به من می گويد :

    ” گر چه شب تاريک است
    دل قوی دار ، سحر نزديک است”
    دل من در دل شب
    خواب پروانه شدن می بيند .
    مهر در صبحدمان داس به دست
    خرمن خواب مرا می چيند.
    آسمان ها آبی،
    - پر مرغان صداقت آبی ست-
    ديده در آينه صبح تو را می بيند .
    از گريبان تو صبح صادق ،
    می گشايد پر و بال .
    تو گل سرخ منی
    تو گل ياسمنی
    تو چنان شبنم پاک سحری؟
    - نه ،
    از آن پاک تری .
    تو بهاری؟
    - نه ،
    - بهاران از توست.
    از تو می گيرد وام ،
    هر بهار اينهمه زيبايی را .
    هوس باغ و بهارانم نيست
    ای بهين باغ و بهارانم تو!
    سبزی چشم تو -
    - دريای خيال.
    پلک بگشا که به چشمان تو دريابم باز ،
    مزرع سبز تمنايم را.
    ای تو چشمانت سبز
    در من اين سبزی هذيان از توست.
    سبزی چشم تو تخديرم کرد .
    حاصل مزرعه سوخته برگم از توست.
    زندگی از تو و
    - مرگم از توست
    سيل سيال نگاه سبزت
    همه بنيان وجودم را ويرانه کنان می کاود
    من به چشمان خيال انگيزت معتادم
    و در اين راه تباه
    عاقبت هستی خود را دادم .
    آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
    در پی گمشده خود به کجا بشتابم ؟
    مرغ آبی اينجاست.
    در خود آن گمشده را دريابم
    در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!
    کاروان های فرومانده خواب از چشمت بيرون کن !
    باز کن پنجره را !
    تو اگر باز کنی پنجره را ،
    من نشان خواهم داد ،
    به تو زيبايی را.
    بگذر از زيور و آراستگی
    من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
    که در آن شوکت پيراستگی
    چه صفايی دارد
    آری از سادگيش ،
    چون تراويدن مهتاب به شب
    مهر از آن می بارد.
    باز کن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به عروسی عروسک های
    کودک خواهر خويش
    که در آن مجلس جشن
    صحبتی نيست ز دارايی داماد و عروس
    صحبت از سادگی و کودکی است
    چهره ای نيست عبوس .
    کودک خواهر من
    در شب جشن عروسی عروسک هايش می رقصد
    کودک خواهر من ،
    امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
    شوکتی می بخشد
    کودک خواهر من نام تورا می داند
    نام تو را می خواند !
    - گل قاصد آيا
    با تو اين قصه خوش خواهد گفت؟! -
    باز کن پنجرا را
    من تورا خواهم برد
    به سر رود خروشان حيات
    آب اين رود به سرچشمه نمی گردد باز
    بهتر آنست که غفلت نکنيم از آغاز
    باز کن پنجره را ! -
    - صبح دميد !
    چه شبی بود و چه فرخنده شبی .
    آن شب دور که چون خواب خوش از ديده پريد .
    کودک قلب من اين قصه شاد
    از لبان تو شنيد :
    ” زندگی رويا نيست
    زندگی زيبايی است
    می توان , بر درختی تهی از بار ، زدن پيوندی
    می توان , از ميان فاصله ها را برداشت
    دل من با دل تو
    هر دو بيزار از اين فاصله هاست. “
    قصه شيرينی ست.
    کودک چشم من از قصه تو می خوابد .
    قصه نغز تو از غصه تهی ست.
    باز هم قصه بگو
    تا به آرامش دل
    سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم .
    گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تو اند
    رفته ای اينک و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت
    سوکواران تو اند
    در دلم آرزوی آمدنت می ميرد
    رفته ای اينک ، اما آيا
    باز بر می گردی؟
    چه تمنای محالی دارم
    خنده ام می گيرد !
    چه شبی بود و چه روزی افسوس !
    با شبان رازی بود
    روزها شوری داشت.
    ما پرستو ها را
    از سر شاخه به بانگ هی ، هی
    می پرانديم در آغوش فضا .
    ما قناری ها را
    از درون قفس سرد رها می کرديم .
    آرزو می کردم
    دشت سرشار زسرسبزی روياها را
    من گمان می کردم
    دوستی همچون سروی سرسبز
    چهارفصلش همه آراستگی ست
    من چه می دانستم
    سبزه می پژمرد از بی آبی
    سبزه يخ می زند از سردی دی .
    من چه می دانستم
    دل هر کس دل نيست
    قلبها ز آهن و سنگ
    قلبها بی خبر از عاطفه اند .
    از دلم رست گياهی سر سبز
    سر برآورد ، درختی شد ، نيرو بگرفت.
    برگ بر گردون سود .
    اين گياه سرسبز
    اين برآورده درخت اندوه ،
    حاصل مهر تو بود
    و چه روياهايی !
    که تبه گشت و گذشت.
    و چه پيوند صميميت ها ،
    که به آسانی يک رشته گسست
    چه اميدی ، چه اميد؟
    چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد.
    دل من می سوزد ،
    که قناری ها را پربستند
    که پر پاک پرستوها را بشکستند
    و کبوتر ها را
    ــ آه ، کبوتر ها را…
    و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد.
    در ميان من و تو فاصله هاست.
    گاه می انديشم
    ــ می توانی تو به لبخندی اين فاصله را برداری!
    تو توانايی بخشش داری.
    دست های تو توانايی آن را دارد
    که مرا ،
    زندگانی بخشد .
    چشم های تو به من می بخشد
    شور عشق و مستی

    و تو چون مصرع شعری زيبا
    سطر بر جسته ای از زندگی من هستی.

    دفتر عمر مرا ،
    با وجود تو شکوهی ديگر
    رونقی ديگر هست
    می توانی تو به من
    زندگانی بخشی
    يا بگيری از من
    آنچه را می بخشی
    من به بی سامانی, باد را می مانم.
    من به سرگردانی ، ابر را می مانم.
    من به آراستگی خنديدم
    من ژوليده به آراستگی خنديدم.
    ــ سنگ طفلی اما
    خواب نوشين کبوترها را در لانه می آشفت.
    قصه بی سر و سامانی من
    باد با برگ درختان می گفت.
    باد با من می گفت :
    “چه تهيدستی ، مرد!
    ابر باور می کرد .
    من در آيينه رخ خود ديدم
    و به تو حق دادم.
    آه می بينم ، می بينم
    تو به اندازه ی تنهايی من خوشبختی
    من به اندازه ی زيبايی تو غمگينم
    چه اميد عبثی
    من چه دارم که تورا درخور ؟
    ــ هيچ.
    من چه دارم که سزاوار تو ؟
    ــ هيچ.
    تو همه هستی من ، هستی من
    تو همه زندگی من هستی .
    تو چه داری ؟
    ــ همه چيز.
    تو چه کم داری ؟
    ــ هيچ.
    بی تو در می يابم ،
    چون چناران کهن
    از درون تلخی واريزم را.
    کاهش جان من اين شعر من است.
    آرزو می کردم
    که تو خواننده شعرم باشی.
    ــ راستی شعر مرا می خوانی ؟ــ
    نه ، دريغا ، هرگز،
    باورم نيست که خواننده شعرم باشی.
    ــ کاشکی شعر مرا می خواندی! ــ
    بی تو من چيستم ؟ ابر اندوه
    بی تو سرگردان تر از پژواکم
    ــ در کوه
    گردبادم در دشت ،
    برگ پاييزی ، در پنجه باد.
    بی تو سرگردانتر ،
    از نسيم سحرم
    از نسيم سحر سرگردان
    بی سر و بی سامان
    بی اشکم ،
    دردم ،
    آهم .
    آشيان برده ز ياد
    مرغ درمانده به شب گمراهم .
    بی تو خاکستر سردم ، خاموش ،
    نتپد ديگر در سينه من ، دل با شوق ،
    نه مرا بر لب ، بانگ شادی ،
    ــ نه خروش
    بی تو ديو وحشت
    هر زمان می دردم
    بی تو احساس من از زندگی بی بنياد ،
    واندر اين دوره بيدادگری ها هر دم
    کاستن ،
    کاهيدن ،
    کاهش جانم ،
    کم کم .
    چه کسی خواهد ديد
    مردنم را بی تو ؟
    بی تو مردم ، مردم .
    گاه می انديشم ،
    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گويد ؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا
    از کسی می شنوی ، روی تو را
    کاشکی می ديدم .
    شانه بالا زدنت را ،
    ــ بی قيد ــ
    و تکان دادن دستت که ،
    ــ مهم نيست زياد ــ
    و تکان دادن سر را که ،
    ــ عجيب !

    عاقبت مرد ؟
    ــ افسوس !

    ــ کاشکی می ديدم !
    من به خود می گويم :
    ” چه کسی باور کرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد؟ “
    باد کولی ، ای باد !
    تو چه بی رحمانه ،
    شاخ پربرگ درختان را عريان کردی ،
    و جهان را به سموم نفست ويران کردی
    باد کولی ، تو چرا شيهه کشان
    همچنان اسبی بگسسته عنان ،
    سم فروکوبان از خاک ، برآوردی گرد؟
    آن غباری که برانگيزاندی ،
    سخت افزون می کرد
    تيرگی را در دشت.
    در غروب ، اين شفق شنگرفی ،
    بوی خون داشت ، افق خونين بود .
    کولی باد پريشاندل آشفته صفت!
    تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب
    تو به من می گفتی :
    ــ صبح پاييز تو ، نا ميمون بود!
    من سفر می کردم ،
    و در آن تنگ غروب ،
    ياد می کردم از آن تلخی گفتارش
    در صبح صادق .
    دل من پرخون بود
    در من اينک کوهی ،
    سربرافراشته از ايمان است.
    من به هنگام شکوفايی گلها در دشت ،
    باز بر می گردم
    و صدا می زنم :
    ــ ” آی!
    باز کن پنجره را ،
    باز کن پنجره را ،
    ــ در بگشا!
    که بهاران آمد !
    که شکفته گل سرخ
    به گلستان آمد !
    باز کن پنجره را !
    که پرستو پر می شويد در چشمه نور .
    که قناری می خواند ،
    ــ می خواند آواز سرور ،
    که :
    ــ ” بهاران آمد
    که شکفته گل سرخ
    به گلستان آمد !
    سبز بزگان درختان همه دنيا را ،
    نشمرديم هنوز.
    من صدا می زنم :
    ــ ” آی!
    باز کن پنجره باز آمده ام.
    من پس از رفتن ها ، رفتن ها
    با چه شور و چه شتاب ،
    در دلم شوق تو اکنون به نياز آمده ام!
    داستان ها دارم ،
    از دياران که سفر کردم و رفتم بی تو .
    از دياران که گذر کردم . رفتم بی تو ،
    بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها.
    و صبوری مرا ،
    کوه تحسين می کرد .
    من اگر سوی تو بر می گردم
    دست من نيست تهی
    کاروان های محبت با خويش
    ارمغان آوردم.
    من به هنگام شکوفايی گل ها در دشت ،
    باز بر خواهم گشت ،
    تو به من می خندی
    من صدا می زنم :
    ــ ” آی !
    باز کن پنجره را !
    ــ پنجره را می بندی
    با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی ها ،
    با تو اکنون چه فراموشی هاست.
    چه کسی می خواهد
    من و تو ما نشويم

    خانه اش ويران باد!

    من اگر ما نشوم ، تنهايم
    تو اگر ما نشوی ،
    ــ خويشتنی
    از کجا که من و تو
    شور يکپارچگی را در شرق
    باز برپا نکنيم
    از کجا که من و تو
    مشت رسوايان را وا نکنيم.
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزی
    همه بر می خيزند
    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشينی
    چه کسی برخيزد ؟
    چه کسی با دشمن بستيزد ؟
    چه کسی
    پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد ؟
    دشت ها نام تورا می گويند
    کوه ها شعر مرا می خوانند.
    کوه بايد شد و ماند ،
    رود بايد شد و رفت
    دشت بايد شد و خواند .
    در من اين جلوه اندوه ز چيست؟
    در تو اين قصه پرهيز ــ که چه؟
    در من اين شعله عصيان نياز ،
    در تو دمسردی پاييز ــ که چه؟
    حرف را بايد زد!

    درد را بايد گفت!
    سخن از مهر من و جور تو نيست.
    سخن از
    متلاشی شدن دوستی است ،
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر
    آشنايی با شور ؟
    و جدايی با درد؟
    و نشستن در بهت فراموشی ــــ
    ــــ يا غرق غرور ؟!
    سينه ام آينه ست ،
    با غباری از غم .
    تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار .
    آَشيان تهی دست مرا ،
    مرغ دستان تو پر می سازد .
    آه مگذار که دستان من آن
    اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد .
    آه مگذار که مرغان سپيد دستت ،
    دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد.
    من چه می گويم ، آه…
    با تو اکنون چه فراموشی ها ،
    با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی هاست.
    تو مپندار که خاموشی من ،
    هست برهان فراموشی من .

    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزی
    همه بر می خيزند…
    ویرایش توسط كوروش88 : Monday 7 June 2010 در ساعت 09:50 AM
    اگر آنچه بايد نيستي
    چه فرقي مي كند كيستي.

  2. 6 کاربر برای این پست از كوروش88 تشکر کرده اند:


  3. #98
    Avazekhan آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    20689
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    نوشته ها
    825
    میانگین پست در روز
    0.16
    تشکر از پست
    1,647
    2,211 بار تشکر شده در 757 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    نازار دلی را که تو جانش باشی
    معشوقه ی پیدا و نهانش باشی

    زان می ترسم که از دل آزردن تو
    دل خون شود و تو در میانش باشی

    دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟
    هر لحظه که میرود فزونم تشنه

    من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو ام
    عالم همه زین سبب به خونم تشنه...
    سعدیا دور نیکنامی رفت
    نوبت عاشقیست یک چندی

  4. 5 کاربر برای این پست از Avazekhan تشکر کرده اند:


  5. #99
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
    بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
    الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد
    مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
    جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد
    که کردافسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
    ز تاب آتش دوری، شدم غرق چون گل
    ببار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
    جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی
    که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم
    اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
    حرامم باد اگر من جان، به جای دوست بگزینم
    صباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
    که غوغا می کند در سر، خیال خواب دوشینم
    شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
    اگر در وقت جان دادن، تو باشی شمع بالینم
    حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
    همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  6. 4 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  7. #100
    STNHZ آواتار ها
    کاربر فعال انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر فعال انجمن
    شماره عضویت
    26860
    تاریخ عضویت
    May 2010
    سن
    30
    نوشته ها
    305
    میانگین پست در روز
    0.06
    تشکر از پست
    586
    791 بار تشکر شده در 254 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 3/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دمی جان اسیرت شود در نیازت
    و آزاد یک دم ز عشق تو هستم
    دمی می خروشیدم آنِ جدایی
    دمی ذره ذره ز هم می گسستم
    مرا بند بندم به بند تو تنها رها می شود
    مرا دادِ خاموش در بودن تو صدا می شود
    تو را دوست دارم من از بند تا به رهایی
    چو زندان تو هست
    ندارم دگر بیش تاب رهایی
    تو را دوست دارم من از مرگ تا جان دیگر
    چو تقدیرم از توست
    همه آرزویم شوم بهر عشقت فدایی
    تو را دوست دارم...

  8. 2 کاربر برای این پست از STNHZ تشکر کرده اند:


  9. #101
    STNHZ آواتار ها
    کاربر فعال انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر فعال انجمن
    شماره عضویت
    26860
    تاریخ عضویت
    May 2010
    سن
    30
    نوشته ها
    305
    میانگین پست در روز
    0.06
    تشکر از پست
    586
    791 بار تشکر شده در 254 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 3/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض پنجره


    0 Not allowed! Not allowed!
    مانده ام تنها کنار پنجره
    چشم بر کویت بدوزم گاه گاه
    می رود روز و برآرد چهره ماه
    پشت آن روزی دگر، اما سیاه
    برخلاف لحظه ای
    از طلوع پاک تو...
    مانده ام تنها در این دنیای سرد
    دل، هم آغوش غم است و یار، درد
    همنشین فاجعه، همپای اشک
    گمشده در باد و طوفان، خاک و گرد،
    با صدایی بی صدا در ناله ی آوای اشک
    می نویسم از نگاه بی کسی:
    دوری غمناک تو...
    می گذارد حرف من
    رد پایی از خیالت را به جا
    گرچه در این کوچه ی بی انتها
    چهره ی فردای ما،
    محو و ناپیدا شده ست...
    بر خلاف روی روشن، خنده ی بی باک تو...
    با خود اندیشم به حسرت از تو باز
    می نویسم از نیاز
    می کنم امشب نماز
    شایدت در هاله ی شوری به ناز
    نازنین، امشب تو بازآیی مرا
    چشم من، نمناک تو...
    با خود اندیشم ز دنیا، از وجود
    می توانم حس کنم
    روز خلقت، در بهشت
    در میان خاک و خشت
    در تقدس غرق بوده خاک تو.
    مانده ام تنها من اما در کنار پنجره...
    یادم آید در میان خستگی
    پنجره پروایی از ماندن نداشت
    اشک هایم بر تن سردش بیه رقص
    گرچه یارای چو باران قصه ها خواندن نداشت
    چشم من در جنگ با چشمان ابر
    تاب اشک از پرده اش راندن نداشت
    پنجره تنها و سرد
    در کنارم ماند و ماند
    پنجره در زیر اشک
    او سرودی خواند و خواند
    پنجره غرق امید
    ماند تا روزی درون چشم او
    کوی تو شاید چراغانی شود
    قلب، گلدانی شود
    از برای دانه ی عشقتريال نه درد
    شاید ابرم بارید...
    پنجره شاید کبوترها مرا دعوت کند
    قاصدک شاید بیارد، خنده ها دعوت کند
    رنگ فردایم دمی پیدا کند
    صبح من غوغا کند
    در میان نور عشق...
    پنجره شاید خبر دارد ز رنگ شور عشق
    مژده ای شاید دمی
    از سفر باز آمدن باشد تورا
    پنجره اما شکست...
    دانه های اشک بر قلبم نشست
    رنگ امّیدم فسرد
    آرزو در گریه مرد...
    مانده ام تنهای تنها، بی خبر
    من و آن چشمان تر
    از میان شیشه های خرد غم
    باد و باران می خروشد، می خورد در صورتم
    قلبم اینک در نیاز روی توست
    من نگاهم همچنان بر کوی توست...

  10. 5 کاربر برای این پست از STNHZ تشکر کرده اند:


  11. #102
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض مجنون نمازش را شکست


    0 Not allowed! Not allowed!
    مجنون نمازش را شکست

    یک شبی مجنون نمازش را شکست

    بی وضو در کوچه ی لیلا نشست



    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود



    سجده ای زد بر لب درگاه او

    پر ز لیلا شد دل پر آه او



    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

    بر صلیب عشق دارم کرده ای



    جام لیلا را به دستم داده ای

    وندر این بازی شکستم داده ای



    نشتر عشقش به جانم میزنی

    دردم از لیلاست آنم میزنی



    خسته ام زین عشق دلخونم مکن

    من که مجنونم تو مجنونم نکن



    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو / این لیلای تو ... من نیستم



    گفت ای دیوانه لیلایت منم.

    در رگ پنهان و پیدایت منم



    سالها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی



    عشق لیلا در دلت انداختم.

    صدقمار عشق یکجا باختم



    کردمت آواره صحرا نشد

    گفتم عاقل میشوی اما نشد



    سوختم در حسرت یک یا ربت

    غیر لیلا بر نیامد از لبت



    روز و شب او را صدا کردی ولی..

    دیدم امشب با منی گفتم بلی..



    مطمئن بودم به من سر میزنی

    در حریم خانه ام در میزنی



    حال این لیلا که خارت کرده بود

    درس عشقش بی قرارت کرده بود



    مرد راهش باش تا شاهت کنم.

    صد چو لیلا کشته در راهت کنم
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  12. 4 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  13. #103
    sedna آواتار ها
    کاربر جدید

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر جدید
    شماره عضویت
    23753
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    34
    نوشته ها
    6
    میانگین پست در روز
    0.00
    تشکر از پست
    10
    12 بار تشکر شده در 5 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    „دوست داشتن”

    امشب از آسمان دیده ی تو
    روی شعرم ستاره می بارد
    در زمستان دشت کاغذها
    پنجه هایم جرقه می کارد

    شعر دیوانه ی تب آلودم
    شرمگین از شیار خواهش ها
    پیکرش را دو باره می سوزد
    عطش جاودان آتش ها

    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

    از سیاهی چرا هراسیدن
    شب پر از قطره های الماس است
    آنچه از شب به جای می ماند
    عطر سکر آور گل یاس است

    آه بگذار گم شوم در تو
    کس نیابد دگر نشانه ی من
    روح سوزان و آه مرطوبت
    بوزد بر تن ترانه من

    آه بگذار زین دریچه باز
    خفته بر بال گرم رویاها
    همره روزها سفر گیرم
    بگریزم ز مرز دنیاها

    دانی از زندگی چه می خواهم
    من تو باشم … تو … پای تا سر تو
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو … بار دیگر تو

    آنچه در من نهفته دریایی است
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین توفان
    کاش یارای گفتنم باشد

    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بروم در میان صحراها
    سر بسایم به سنگ کوهستان
    تن بکو بم به موج دریاها

    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه نا پیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست...
    هميشه پيش از آنکه فکر کني...

    - اتفاق مي‌افتد!!!!

  14. 4 کاربر برای این پست از sedna تشکر کرده اند:


  15. #104
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض تقدیم به کسانی که فقط عاشقن


    0 Not allowed! Not allowed!
    گفتمش دل میخری ؟
    پرسید چند؟
    گفتمش دل مال تو تنها بخند
    خنده کرد و دل ز دستانم ربود
    تا به خود باز امدم او رفته بود

    دل زدستش روی خاک افتاده بود
    جای پایش روی دل جا مانده بود
    ویرایش توسط morteza3164 : Wednesday 9 June 2010 در ساعت 11:48 AM
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  16. 6 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  17. #105
    Avazekhan آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    20689
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    نوشته ها
    825
    میانگین پست در روز
    0.16
    تشکر از پست
    1,647
    2,211 بار تشکر شده در 757 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    این شعری که آقای الیاس نوشتن از یکی از دوستای منه که الان تو آسموناس جایی داره برای خودش حال میکنه
    رفت به جایی که بهش متعلق بود
    اون واقعا زمینی نبود...
    دوست عزیزم ... محمد مهدوی

    البته مرتضی جان (خنده ای کرد) غلطه اینجوری وزنش هم به هم میخوره اصلیش اینه:
    خنده کرد و دل ز دستانم ربود...
    لطفا تصحیحش کن...
    ویرایش توسط nabegheh95 : Thursday 10 June 2010 در ساعت 09:25 AM
    سعدیا دور نیکنامی رفت
    نوبت عاشقیست یک چندی

  18. 4 کاربر برای این پست از Avazekhan تشکر کرده اند:


  19. #106
    Avazekhan آواتار ها
    کاربر نمونه

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر نمونه
    شماره عضویت
    20689
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    نوشته ها
    825
    میانگین پست در روز
    0.16
    تشکر از پست
    1,647
    2,211 بار تشکر شده در 757 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    ممنون که تصحیحش کردی مرتضی جون...
    سعدیا دور نیکنامی رفت
    نوبت عاشقیست یک چندی

  20. 3 کاربر برای این پست از Avazekhan تشکر کرده اند:


  21. #107
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    گفت ما را هفت وادی در ره است

    چون گذشتی هفت وادی،درگه است
    وا نیامد در جهان زین راه کس
    نیست از فرسنگ آن آگاه کس
    چون نیامد باز کس زین راه دور
    چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
    چون شدند آن جایگه گم سر به سر
    کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
    هست وادی طلب آغاز کار
    وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
    پس سیم وادی است آن معرفت
    پس چهارم وادی استغنا صفت
    هست پنجم وادی توحید پاک
    پس ششم وادی حیرت صعبناک
    هفتمین وادی فقر است و فنا
    بعد از این روی روش نبود تو را
    در کشش افتی روش گم گرددت
    گر بود یک قطره قلزم گرددت

    وادی اول:طلب

    ملک اینجا بایدت انداختن
    ملک اینجا بایدت درباختن
    در میان خونت باید آمدن
    وز همه بیرونت باید آمدن
    چون نماند هیچ معلومت به دست
    دل بباید پاک کردن از هرچه هست
    چون دل تو پاک گردد از صفات
    تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

    وادی دوم:عشق

    کس درین وادی بجز آتش مباد
    وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
    عاشق آن باشد که چون آتش بود
    گرم رو و سوزنده و سرکش بود
    عاقبت اندیش نبود یک زمان
    درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

    وادی سوم:معرفت

    چون بتابد آفتاب معرفت
    از سپهر این ره عالی صفت
    هر یکی بینا شود بر قدر خویش
    بازیابد در حقیقت صدر خویش
    سر ذراتش همه روشن شود
    گلخن دنیا بر او گلشن شود
    مغز بیند از درون نه پوست او
    خود نبیند ذره ای جز دوست او

    وادی چهارم:استغنا

    هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
    هفت اخگر یک شرر اینجا بود
    هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
    هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

    وادی پنجم:توحید

    رویها چون زین بیابان درکنند
    جمله سر از یک گریبان برکنند
    گر بسی بینی عدد، گر اندکی
    آن یکی باشد درین ره در یکی
    چون بسی باشد یک اندر یک مدام
    آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

    وادی ششم:حیرت

    مرد حیران چون رسد این جایگاه
    در تحیر ماند و گم کرده راه
    گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
    نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
    در میانی یا برونی از میان؟
    برکناری یا نهانی یا عیان؟
    فانیی یا باقیی یا هردویی؟
    یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
    گوید:"اصلا می ندانم چیز من
    وان „ندانم” هم ندانم نیز من
    عاشقم اما ندانم بر کیم
    نه مسلمانم نه کافر پس چیم
    لیکن از عشقم ندارم آگهی
    هم دلی پر عشق دارم هم تهی"

    وادی هفتم:فقر و فنا

    بعد از این وادی فقر است و فنا
    کی بود اینجا سخن گفتن روا
    عین وادی فراموشی بود
    گنگی و کری و بیهوشی بود
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  22. 2 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  23. #108
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    خبر به دورترين نقطه جهان برسد

    نخواست او به من خسته بي گمان برسد

    شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت

    «کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد »

    چه مي کني که اگر او را خواستي يک عمر

    به راحتي کسي از راه ناگهان برسد

    رها کند برود از دلت جدا باشد

    به آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسد

    رها کني بروند تا دو پرنده شوند

    خبر به دورترين نقطه جهان برسد

    گلايه اي نکني و بغض خويش را بخوري

    که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

    خدا کند که نه ...!! نفرين نمي کنم که مبادا

    به او که عاشق او بودم زيان برسد

    خدا کند که فقط اين عشق از سرم برود

    خدا کند که فقط آن زمان
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  24. 2 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  25. #109
    morteza3164 آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    23840
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    41
    نوشته ها
    1,200
    میانگین پست در روز
    0.23
    تشکر از پست
    2,434
    2,314 بار تشکر شده در 989 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 122/2
    Given: 4/1
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    پنج وارونه، چه معنا دارد ؟!
    خواهر کوچکم از من پرسيد
    من به او خنديدم
    کمي آزرده و حيرت زده گفت
    روي ديوار و درختان ديدم
    باز هم خنديدم
    گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
    پنج وارونه، به مينو ميداد
    آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
    بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
    بعدها وقتي غم
    سقف کوتاه دلت را خم کرد
    بي گمان مي فهمي
    - پنج وارونه چه معنا دارد
    شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....


    www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس

  26. 3 کاربر برای این پست از morteza3164 تشکر کرده اند:


  27. #110
    Nassim_Agha آواتار ها
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    20694
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    نوشته ها
    2,110
    میانگین پست در روز
    0.40
    تشکر از پست
    2,391
    2,950 بار تشکر شده در 1,545 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/1
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    17

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    باز هم برای معشوق آزادی:

    بیخود ز خودم جانا بگذار ترا بینم
    در آینه رویا بگذار ترا بینم

    از باده غم مستم کوبد به سرم دستم
    دیوانه ام و رسوا بگذار ترا بینم

    بر کاغذ تن گفتی بنویس بخون دل
    با خط خوش خوانا بگذار ترا بینم

    در شوق و خیال تو جان بال و دلم پر شد
    پر سوخته ام حالا بگذار ترا بینم

    عمریست که می سوزد شمع نگهم بر در
    یکدم بگشا در را بگذار ترا بینم

    شام دو جهان عمری کان بی تو بسر آید
    خورشیدم ! و شب سوزا! بگذار ترا بینم

    در اشک نسیم امشب با یاد تو می خواند
    لیکن چو رسد فردا بگذار ترا بینم

    „نسیم سحر”

  28. 2 کاربر برای این پست از Nassim_Agha تشکر کرده اند:


  29. #111
    sedna آواتار ها
    کاربر جدید

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر جدید
    شماره عضویت
    23753
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    سن
    34
    نوشته ها
    6
    میانگین پست در روز
    0.00
    تشکر از پست
    10
    12 بار تشکر شده در 5 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!


    ماه، دريا را به خود مي خواند و،
    آب،

    با كمندي، در فضاها ناپديد؛
    دم به دم خود را به بالا مي كشيد .
    جا به جا در راه اين دلدادگان
    اختران آويخته فانوس ها .

    ***
    گفتم اين دريا و اين يك ذره راه !
    مي رساند عاقبت خود را به ماه !
    من، چه مي گويم، جدا از ماه خويش
    بين ما،
    افسوس،
    اقيانوسها ...
    هميشه پيش از آنکه فکر کني...

    - اتفاق مي‌افتد!!!!

  30. 3 کاربر برای این پست از sedna تشکر کرده اند:


  31. #112
    2HM آواتار ها
    دوست خوب

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    دوست خوب
    شماره عضویت
    11061
    تاریخ عضویت
    Oct 2008
    سن
    34
    نوشته ها
    145
    میانگین پست در روز
    0.03
    تشکر از پست
    366
    361 بار تشکر شده در 133 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 3/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    بی تو زندگی تاریک و تاره *********بی تو ندارم یک ستاره
    بی تو توی آسمون آبی ********** فقط داره بارون میباره

    چقدر خوبه آدم حرفه ای باشه
    به امید روزی که ما هم حرفه ای بشیم


  32. 3 کاربر برای این پست از 2HM تشکر کرده اند:


صفحه 7 از 20 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •