0
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق يك جوشش كور است
و پيوندي از سر نابينائي . اما دوست داشتن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال .
عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است
و دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هرجا كه يك روح ارتفاع دارد
،دوست داشتن همگام با آن اوج مي يابد
. عشق جوششي يك جانبه است. به معشوق نمي انديشد كه كيست ؟
يك (خود جوشي ذاتي) است و از همين رو هميشه اشتباه مي كند
و در انتخاب يه سختي مي لغزد
و يا همواره يكجانبه ميماند و گاه ميان دو بيگانه نا همانند ،
عشقي جرقه مي زند و چون در تاريكي است
و يكديگر را نمي بينند، پس از انفجار اين صاعقه است
كه در پرتو روشنايي آن ، چهره يكديگر را مي توان ديد و در اينجا است
كه گاه پس از جرقه زدن عشق ،عاشق و معشوق كه در چهره هم مي نگرند ،
احساس مي كنند
كه هم را نمي شناسند و بيگانگي و و ناآشنايي پس از عشق - كه درد كوچكي نيست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود
و رشد مي كند و از اين رو است
كه همواره پس از آشنايي پديد مي آيد ،
در حقيقت ، در آغاز ، دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يكديگر مي خوانند ...
دو روح ، دو نفر، كه ممكن است
دو نفر با هم در عين روبايستي ها احساس خودماني بودن كند
و اين حالت بقدري ظريف و فرار است
كه بسادگي زير دست احساس و فهم ميگريزد . عشق جنون است
و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني (فهميدن) و (انديشيدن) نيست.
اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ،
از سر حد عقل فراتر ميرود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين ميكند
و با خودش به قله بلند اشراق مي برد .
عشق زيبائي هاي دلخواه را در معشوق مي آفريند و دوست داشتن زيبائي هاي دلخواه را در (دوست)
مي بيند و مي يابد . عشق يك فريب بزرگ و قوي است
و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق .
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن .
عشق بينايي را مي گيرد و دوست داشتن بينايي مي دهد
. عشق خشن است و شديد در عين حال ناپايدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطيف است
و نرم ودرعين حال پايدار و سرشار از اطمينان .
عشق همواره با اشك آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شك ناپذير .
از عشق هرچه بيشتر مي نوشيم ، سيراب تر مي شويم
و از دوست داشتن هر چه بيشتر، تشنه تر. عشق هرچه ديرتر ميپايد كهنه تر ميشود
و دوست داشتن نوتر. ... عشق يك اغفال بزرگ و نيرومند است
تا انسان به زندگي مشغول گردد و به روزمرگي - كه طبيعت سخت آنرا دوست ميدارد-
سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است
و خودآگاهي ترس آور آدمي در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده . عشق لذت جستن است
و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن يك حريص گرسنه است
و دوست داشتن همزباني در سرزمين بيگانه يافتن است.
علاقه مندي ها (Bookmarks)