0
حیف کز بس پاکبازم در وفا ویران شدم
مستحق ناله و درد از غم هجران شدم
گلعذارم رفت و هرگز از دلم یادی نکرد
حیف در عهد جوانی همچو دل پیران شدم
مایه ی آرامش من دیدن آن یار بود
دلبرم شد با رقیبم،مست و سرگردان شدم
قدر آن ایام نادانستم و رفتم به ناز
جای خود خالی ندیدم در برش حیران شدم
او نه تنها عاشقم،معشوق خوبی هم نبود
بی وفایی کرد تا آنجا که من گریان شدم
اشک حسرت نه،سرشک شوق ریزم بر رهش
گر بجوید وصل من کز وصل روگردان شدم
اندر این دنیا که میخواری بود عیب ای رفیق
در من عیبی نیست چون ساقی غمخواران شدم
روز من سردست و بی روح و شبان بدتر ز روز
شکر گوی بی امید بخت بی بختان شدم
بد سرشتی دارد این آموزگار روزگار
پیش از آنکه یاد گیرم،بس من امتحان شدم
مهرناما کن تمام این قصه ی تلخ فراق
کاندر آن من قصه پرداز کر و کوران شدم!
نظر فراموش نشه لطفا"
علاقه مندي ها (Bookmarks)