0
فرامرز محمديپور لنگرود
يك
شعر، همان كشف و شهود است، آفرينشي ملهم از ناشناخته و تنها آن كس شايستگي نام شاعر را دارد كه اهل كشف باشد و اين گفته «ارتور رمبو» نشان ميدهد شاعر براي يافتن، جستوجو و كشف، نيازمند حركتي آگاهانه و عميقتر است تا بتواند ارتباطهاي پنهاني اجزاي يك كل را نسبت به يكديگر، به كوشش «نوعي انديشيدن» بازيابد و شايد هم به قول رضا براهني در «طلا در مس» كه عقيده دارد هرچند شعرهاي بي وزن شاملو «فرم» ظاهري را به حداقل ميرساند ولي ابتكار و اصالت اين شاعر كه از طريقه رفتن و حركت حاصل ميشود خود حاكي از وجود فرم است، منتهي فرمي ذهنيتر و عميقتر و به عبارتي «قالب دروني» يا «شكل ذهني» شعر... هرچه هست ديد ذهني و قدرت تخيل هنرمند با رجعت به درون خود، نوع انديشيه و نگاهي كه دارد ميتواند زمينه روشني براي اهميت و جايگاه «فرم» در شعر سپيد باشد و اگر با گرايش مفرط شاعران موج ناب و شعر ناب به فرم روبرو هستيم، در حقيقت با پردازش جهان هستي به شگفت ميآيند و در كمال ايجاز و استعارههاي تازه، نو و دلنواز به تصويرسازي ميپردازند با تاكيد به دو فرآيند جوهر و وجود در شعر. وقتي «فروغ» با آميزش عاطفه و تخيل به انديشه «مرگ» ميرسد و اين انديشه
«عميقتر» به «ذهن» جان ميدهد، بيترديد «فرم» نيز جان ميگيرد:
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دود
با خزاني خالي از فرياد و شور
علاقه مندي ها (Bookmarks)