رسم مردی
عزیزان بشنوید این قیل و قالم / منم الیاس که گویند بی گناهم
از این عمر گران بهری نبردم / بجز آن لحظه با دوستان بمردم
من آن دوستان را بر سر نهادم / که شد فصل خزان آندم سرودم
سرودم آن چنان شعری که لیکن / به هر مجلس سرودم بس ستودند
بگفتم من زدوست نازنینم / از آن طوطی که پوید در زمیرم
از آن دوست منزه بی مثالم / از آن دیوانه شیرین زبانم
بیایید بشنوید این قصه از من / که این قصه بود بر مرد و زن پند
شدم عازم به خدمت نیک روزی / همان روزی که گویند در فروزی
شدم تقسیم و قسمت شد بر دشت / همان دشتی که چمران بر سرش گشت
شدم سرباز و دژبانی بکردم / شدم عاقل و نادانی نکردم
گذشت از روزگاران چند صباحی / شدم آشنای یک شیرین زبانی
که آن شیرین زبان بر من میگفت / که این دنیای بی ارزش سرابی است
من آن حرف را زگوش نشنیده کردم / رجوع بر عقل خود آن لحظه کردم
بدیدم این سبک عقل جفنگ گوی / تمام حرف را نادیده میگوی
شدم حیران آن دیوانه مست / زدم بر کوس رسوایی چنان دست
که او عاقل بود بر هر سوادی / زبی عقلی بود جان را تباهی
از آن پس می شنیدم هر صباحی / از آن دانش ننوشته کتابی
شدم عارف آن پیر غلامان / شدم پروانه ای دور از الاغان
دمی هر صبح من رویش بدیدم / کمی از علم از مویش بچیدم
شد آن روزی که باید من برفتم / از آن پیر خرابات در شگفتم
بیامد پیش من آن روز آخر / بگفت در گوش من آن حرف آخر
چو گشتی بر خزان از من نگو هیچ / چو گشتی بی مثال بر من نیا پیش
من آن حرف را بشنید و رفتم / شدم محزون چون نادیده رفتم
گذشت چندین بهار از آن خزان پیش / شدم عالم و دولت مند و درویش
بگفتم با کسان راز دلم را / نیاوردم بجا رسم دلان را
بگفتند بر من آشفته خاطر / که این محمل بود، عقلت کو آخر
بیافتادم بیاد آن حرف آخر / نگویید از من آزرده خاطر
شدم شوریده بر کویش برفتم / شدم محزون چون نورش ندیدم
عزیزان رسم مردی را بدانید / زبان دارید و بر سختی برانید
بگفتا بر شما شعری الیاس / که هر بیتش دهد صد گل چون یاس
علاقه مندي ها (Bookmarks)