وقتي كه مرگ من ? را مي رسد هنوز كتابهاي زيادي در گنجه من

خواهند بود كه من مي خواستم انها را بخوانم

بعد ها شايد در روزهاي بهتري

وقتي كه مرگ من ? را مي رسدهنوز داستانهاي زيادي

خواهند بود كه من مي خواستم انها را بنويسم

من هيچ وقت به انها نرسيدم.

تابستانهاي تازه خواهند امد و همه چيز ادامه خواهد يا? ت

صبح و عصر ه? ته و ماه و سال هاي سال

اين چه ارزشي دارد؟

بعد ديگر در دنيا هيچ كس نخواهد بود كه من زماني دوست داشتم.

هيچ كس كه با او من جامم را به شادي خالي كردم

د يگران به جاي ما همين بازي را تكرار خواهند كرد. كلمات پر از

لط? و اعمال مملو از ن? رت را در ميان يكد يگر رد و بدل خواهند كرد.

د يگراني كه من نخواهم شناخت اما مي ترسم چهره اي مانند ما داشته باشند.

مردان رشيد زنان دوست داشته شده و پسران كتك خورده وبي رنگ.

وقتي كه مرگ من ? را مي رسد هنوز خيلي چيزها باقي خواهد بود كه

من مي خواستم ببينم و بشناسم

درياها منظره ها ديوارهاي تنها و خودم.

زيرا در اطرا? زندگي من ائينه هاي زيادي وجود نداشتند!

وقتي كه مرگ من ? را مي رسد تصويري كه در مغز من رسم

شده بود نابود مي شود. دنياي من ...

(خواننده) وقتي تو اين را مي خواني بعدها سالهاي بعد

و شايد در ان تابستان كه من ديگر نديدم

به من ? كر كن. من اين را در نيمه اول قرن بيستم مي نويسم.

در يك عصر پائيز در حدود ساعت 10 .

از شراب طلائي ORVIETO خورده ام كه براي شب

و ارامش م? يد است.

منزلي داشتم كه در بالاي ان ستاره ها مي سوختند

و روي هم ر? ته انساني بودم مثل تو ...




(اوسيپ كالنتر)