-
Monday 24 September 2007
#1
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
صادق هدایت
0
صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك) فرزند جعفرقلي خان هدايت (نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.
در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
-
17 کاربر برای این پست از sara تشکر کرده اند:
Don_Ramtin,eiman01,fagher,fatemeh.1994,hashem2,hichnafar,Hmd_N,kaka,mahour.M,maryam1212,Piano Lover,r_a_m_i_n,sadra2011,shbaharehs,soroosh_269,zendegieh_khabha,خره
-
Monday 24 September 2007
# ADS
-
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
-
13 کاربر برای این پست از hichnafar تشکر کرده اند:
Don_Ramtin,fagher,fanoos,fatemeh.1994,kaka,Kamanche,maryam1212,nix,Piano Lover,sara,shbaharehs,soroosh_269,vdod
-
كاربر فعال شعر و ترانه
وضعیت
- افلاین
ویرایش توسط kaka : Thursday 9 April 2009 در ساعت 02:23 AM
-
8 کاربر برای این پست از kaka تشکر کرده اند:
-
-
7 کاربر برای این پست از eiman01 تشکر کرده اند:
-
Monday 24 January 2011
#5
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
صادق هدایت و آرتور شوپنهاور
0
صادق هدایت به عنوان بنیانگذار رئالیسم داستانى، در عرصه ادبیات، جایگاه والایى دارد و برداشتهاى متفاوتى از آثار و شخصیتش در پرتو مضامین نهفته در آنها ارائه شده است. اما هدایت واقعى كیست؟ دغدغه اصلى او چه بود؟ و چرا مى نوشت؟ به سهم خود مى خواهم صادق هدایت را از منظر فیلسوف آلمانى «آرتور شوپنهاور» نگریسته و به تحلیل دغدغه هاى فلسفى او با نظر به جان مایه آثارش بپردازم و به تعبیرى به جهان «هدایت فیلسوف» بیشتر نزدیك شوم.
هدایت در آثار خود، ساز بدبینى كوك كرد و در پرده تضاد و جنون، آهنگ مرگ ونیستى نواخت. اودرچه جهانى مى زیست؟ بودن شك، دنیایى مخوف. او مقهور شرایط بود و ناگزیر از زیستن در چنین جامعه اى. تلخكامى و فلاكت ناشى از دوجنگ جهانى، خودنمایى مى كرد، تمدن روبه افول مى نمود، پوچى و زوال براذهان بشریت حكومت مى كرد. اندیشه هدایت زاییده چنین فضایى است. هدایت در ایران نیز مأمنى نجست و بارهادرنامه ها و گفته هایش از ایران پس از مشروطه، عدم افول استبداد و بحران اقتصادى، اجتماعى حاكم و دركل، جامعه اى بیمار نالید. به كافكا گرایید چرا كه اندیشه و آثارش را با دغدغه خویش، همسو یافت. پس، این جهان و آدمیانش بودند كه ناقوس مرگ را در وادى اندیشه هدایت به صدا در آوردند. آثار هدایت، زبان گویاى اوضاع عصر اوست و برخاسته از عمیق ترین، خواسته ها و فریادهاى یك روح پرسشگر و پویا. درد بودن را لمس نمود و عذاب درك هستى خویش را به جان خرید. او نخواست تماشاگر منفعل تئاتر عده اى مسخ شده در جهانى پوچ باشد. او مى نوشت، مى نوشت تا تهى شود و برآن بود درد زیستن را در دل آثارش، فرابیفكند، پس او نه اسیر نوعى درگیرى روانى بود و نه غافل، بلكه آگاهانه تراز هر فرد دیگر در ورطه زیستنى اینچنین، گریزگاهى مى جست.
جهان شوپنهاور نیز وادى دویدن ها و نرسیدن هاست، عرصه شكستها و ناكامیها. فیلسوفى كه رنج را عصاره هستى ا نگاشته و آدمیان را بازیچه هایى در چنگال باطن شر عالم مى داند. او نیز مانند هدایت مرگ را ستوده و آن را مفرى مناسب از فریبستان عالم مى شمارد. به زعم او، زندگى، گلى است كه خارهایش حقیقى و گلبرگهایش خیالیند. نگاه نیشدار و بدبینانه شوپنهاور نیز مانند هدایت، توجیه پذیر است. او نیز بازیچه افكار واهى و اوهامات روانى زودگذر خویش نبود. افكارش آیینه روزگارش بود. در چنین مقتضیات و شرایطى تراوش افكارى جز این محل سؤال بود. چرا كه به قول خودش تنها «نوابغ» هستى خود را در نوردیده و افكار بدیع دارند. با این اوصاف باید اذعان كرد اقلیم اندیشه هاى هدایت و شوپنهاور به هم نزدیك بوده و هر دو مقهور شرایط مشابهند. تأسى هدایت از اندیشه هاى شوپنهاور در آثار وى مشهود است و با ژرف نگرى در پیكره اندیشه هاى هدایت مى توان ردپاى شوپنهاور را یافت. دغدغه هر دو، خروج از زندان هستى به عنوان عرصه تقابل عشق و جنون و رنج و ناكامى است مطابق آنچه كه گذشت اندیشه هاى افراد، هیچ گاه جداى از مقتضیات هستى و فضاى حاكم بر دوران آنها نبوده است، لذا باید، موشكافانه تر، افكار این دو متفكر را به نقدنشست. هر فكرى از دل جامعه بر مى خیزد، و روان شناسى نیز بر تأثیر محیط در شكل گیرى باورها و شخصیت افراد، صحه مى گذارد. همانطور كه گذشت، از حیث ابعاد شخصیت، بافت روانى، باورهاى ذهنى، مضمون آثار و نگرش به زندگى بین شوپنهاور و هدایت، تشابهات فراوانى است. هدایت در زمینه فلسفه داراى تحصیلات بوده و به گفته خودش در «Ecole universelle cachan» تصدیق فلسفه گرفته است. از طرف دیگر، محتواى آثار، مقالات و نامه هاى وى، ادعاى آشنایى او با فلسفه غرب و چهره هاى مطرح آن را تصدیق مى نماید. به عنوان مثال، هدایت در «مقدمه اى بررباعیات خیام» از شرق شناسى معروفى چون «ادوارد براون» یاد كرده و باذكر نام شوپنهاور، بدبینى فلسفى خیام را تداعیگر نام شوپنهاور ارزیابى مى كند. هدایت و شوپنهاور، هر دو از خانواده اى متمول پاى به عرصه وجود گذاشتند. پدرانشان چه از لحاظ مالى و چه سیاسى، صاحب جایگاه والایى بودند. پدر هدایت، رئیس دفتر كابینه و پدر شوپنهاور، سرمایه دارى بزرگ بود. اما هدایت و شوپنهاور، افرادى منصب گریز بودند و به هیچ وجه دنباله رو پدران خود نشدند. مرگ پدر براى شوپنهاور، مجالى فراهم نمود تا به دغدغه اصلى خود یعنى مطالعه ونگارش روى آورد. نویسنده هم روزگارما، هدایت نیز هیچ گاه در پى كسوت پدر و برادران بزرگتر خود نبود و فیلسوفانه در وادى اندیشه خود مى زیست. شوپنهاور نیز با این عوالم بیگانه بوده و تهى از هرگونه فرصت طلبى بود. منش فیلسوفانه آنها با جهان تاریك و كوچك عوام، فرسنگها فاصله داشت، به گونه اى كه گویى، آرمان شهرى را وراى این فریبستان جست وجو مى كردند.
شواهدى بر آشنایى شوپنهاور و هدایت با هند و مكاتب هندى بویژه بودیسم گواهى مى دهد. شوپنهاور كه در كنار تصاویر كانت، گوته و شكسپیر همواره تصویرى از بودا را در اتاق خود داشت، متأثر از همین فضا، زندگى را مصیبت و خمیرمایه آن را درد، معرفى مى كند. به زعم او، لذت تنها فقدان الم است و به همین دلیل است كه ما لذایذ را سطحى و مصایب را عمیق احساس مى كنیم. هدایت نیز سفرى به هند داشته و حتى پیش نویس از قبل نوشته شده بوف كور را در آنجا كامل مى كند و به فراگیرى زبان پهلوى نیز مى پردازد. البته به اعتقاد عده اى، هدایت، سخت به بودیسم دلبسته بوده و براى آشنایى بیشتر با این مكتب به هند سفر كرده است. او نسبت به فرهنگ و جامعه هندى، دیدى مثبت داشته و در نامه هایش زندگى سنتى حاكم بر آن دیار را كه در پرتو آمیزش انسان و طبیعت شكل گرفته است، مى ستاید. او در مدت اقامت در هند، نسبت به بازگشت به ایران از خود تمایلى نشان نداده و از فقر و شكست و بى اعتنایى جامعه نسبت به خود گله مى كند. شوپنهاور، عوام را فریفته و تسلیم شده اراده شرى مى داند كه بر باطن عالم حاكم است. اراده اى كه با سلاح عشق و از طریق میل جنسى در پى ابقاى هستى است. زیستن عوام، تلاشى نابخردانه در جهت نیل به اهداف شوم اراده شر است با ابزار عشق. مردم، مسخ شدگانى بیش نیستند كه كوركورانه مطابق خواست نفس خویش عمل مى نمایند و اینها همه ناشى از یك چیز است: ترس از مرگ. در واقع عوام، در جهت گریز از مرگ، بیش از پیش بازار این نیرنگستان را كه در جهت تحقق اهداف غلط اراده شر به راه انداخته اند، گرم نگه مى دارند.
شوپنهاور به شدت به ایده تناسخ مى تازد، چراكه آن را پناهگاه واهى عوامى مى انگارد كه از مرگ مى هراسند. انسان با این اعمال به خواست زندگى تن مى دهد و خود را اسیر بلایایى چون بیمارى و حوادث مى نماید. مى خواهد زنده بماند چون از غول مرگ مى ترسد، لذا رنج را به جان مى خرد. حال آنكه در دید شوپنهاور مرگ، حقیقتى است كه همواره خود را بر ما عرضه مى دارد و تنها اوست كه ما را از این مصایب مى رهاند. وى مى گوید: براى رهایى از رنجهاى زندگى، باید اساس آن را ویران كرد یعنى باید چشمه خواهشها را خشكاند.
شوپنهاور مرگ را لحظه بیدارى از كابوس وحشتناك زیستن دانسته و اراده زیستن را كور و ناخودآگاه ارزیابى مى كند و دقیقاً به همین خاطر است كه افراد به رغم، دچار بودن به مصایب سخت، باز هم میل دارند زنده بمانند، چراكه مرگ را بزرگترین بدبختى ها مى دانند.
در اندیشه شوپنهاور، بعد از مهر زندگى، عشق از هر نیروى دیگرى قوى تر است و هدفش ادامه حیات بر روى این كره خاكى است. در نظر او، فلسفه شرق، حضور مرگ را در همه جا احساس مى كند و لذا به شاگردان خود، سلوك و رفتار موقر و آرام را كه از آگاه بودن به كوتاهى عمر سرچشمه مى گیرد، تعلیم مى دهد. یهودیان مورد مذمت شوپنهاورند چراكه خودكشى را محكوم نموده اند. شوپنهاور، خودكشى را عملى جنون آمیز ندانسته و آن را در تسكین دردهاى زندگى مى ستاید، هرچند كه معتقد است، انتحار از نظر موازین اخلاقى عمل پسندیده اى نیست چراكه باعث مى شود ما به عالى ترین هدف زندگى یعنى تسلط بر نفس و انكار اراده شر زندگى و عاقلانه زیستن نرسیم. او میان عوام و نوابغ، دیوارى بلند ترسیم مى كند، چراكه هستى نوابغ را محل حكومت عقل
در برابر هستى عوام كه جولانگاه نفس است، مى داند. در اندیشه شوپنهاور، نوابغ واجد جایگاهى رفیعند. افرادى كه خویشتن خویش را یافته و دور از فریبستان عوام در عالم هنر و عرفان به سر مى برند.
نوابغ برخلاف مردم عادى به زندگى معنوى و درونى نظر دارند و از مادیات گریزانند و این تنها نوابغند كه مى توانند از شر باطن و شر و حربه آن یعنى عشق بگریزند. آنان را مى توان فانوس دریایى نوع بشر دانست زیرا بدون آنها بشر در یك اقیانوس بى پایان اشتباه و پریشانى گرفتار مى شود، چرا كه نوابغ براى آیندگان زندگى مى كنند و نه معاصرین خود. نوابغ علم را بخاطر خود علم خواسته، حال آنكه مردم عادى در دنیاى كوچك خود به سرمى برند و تنها به دنبال ارتزاق بیشترند. به زعم شوپنهاور، نوابغ، نجات دهندگان نوع بشر و حاكمان جهانند.
در آثار هدایت نیز چنانچه گذشت، عشق و دیوانگى به هم آمیخته بوده و در نهایت به مرگ منتهى مى گردند. این امر در آثارى چون زنده به گور، سه قطره خون و… كاملاً مشهود است. بطور كلى مرگ پدیده اى پذیرفتنى و توجیه پذیر است، مرگى كه آمیخته با گرایشى جنسى است. یعنى همان عاملى كه خود را به دیوانگى سوق مى دهد و در نهایت با ناكامى و عدم نیل به هدف همراه است و این یعنى بن بست. بن بستى كه محصول تضاد فوق است و علاجى جز مرگ ندارد. انسان با شورى غریب و موهوم خود را در ورطه تضاد انداخته و براى رهایى به مرگ پناه مى برد. در دید هدایت، خلاصى از مصایب و دغدغه هاى زندگى، مشكلات روزمره، بیماریها و روى هم رفته تضادها را چاره اى جز مرگ نیست. مرگ را برزندگى ترجیح مى دهیم تا به دام تكرار نیفتیم. خودكشى در هدایت نیز نمود دارد و چیزى نیست جز حركت خود خواسته به سوى مرگ در جهت خلاصى از مصیبت زیستن. جهان هدایت، عرصه تقابل عشق و دیوانگى و ناكامى بوده كه پایانش مرگ است. هدایت مى نوشت تا خالى شود، به نوشتن پناه مى آورد بلكه مأوایى بجوید. مى كوشید تا به نوعى تسكین آلام و مصیبتها را در دل نگارش بیابد. مى نوشت تا در بیكران شكستها و ناكامى ها، دویدن ها و ترسیدن ها به آرامشى هرچند موقت دست یابد، چرا كه این نیز راه حل نهایى نبود و همه چیز در عدم و مرگ خلاصه مى شد.
جهان و آدمیانش در نظر شوپنهاور و هدایت، جایگاه مصایب و سختیها بود. دنیاى سرگشتگانى بود كه بى هدف و دیوانه وار،غرق در رؤیاى هستى بودند و تنها به دنبال افزایش طول زندگى. شب زدگانى كه در دنیاى حقیر خود اسیر بوده و از عرض زندگى غافل. هیچكدام در پى درك هستى خویش برنیامده و تنها طالب لذت بودند، لذا تضاد و ناكامى را به جان خریده و به استقبال مرگ مى رفتند.
شوپنهاور، نوابغ را از این دسته جدانمود. هنر را راهكار موقت و عرفان را مفر اصلى معرفى نمود. تنها نوابغند كه به دور از هیاهوى هستى و فارغ از اهالى غافلش به دنیاى لطیف هنر روى آورده و از دام هستى مى گریزند. نوابغ، چون زندگى باطنى در پیش مى گیرند، همیشه در برابر اسرار ازلى، زیبایى هاى هنرى و حقایق علمى، سرگشته و حیران مى شوند ولى عوام بى تفاوتند چرا كه غرق در زیبایى هاى ظاهرى و امیال شخصى خود هستند.
شوپنهاور، الهام را جان مایه تمام شاهكارها دانسته و براین باور است كه الهام، تنها در سایه خلاصى از دست نفس و اتكا برعقل، تحقق خواهدیافت. این الهام است كه از آیینه دل، زنگار وجود نفس را مى زداید، به طورى كه حقایق جهان به وضوح برروى آن منقش شده و در اینگونه لحظات است كه شاهكارها شكل مى گیرند. پس نوابغ مالكان حیاتند و آثارشان ما را از قید احتیاجات روزانه زندگى كه مایه خستگى و ملال است، رهایى داده و چند لحظه در جذبه و وجد فرو مى برد.
هدایت و شوپنهاور، عوام را اسیر در چنگال مرگ مى دانستند، شوپنهاور كوشید تا با توسل به وادى هنر و عرفان، نوابغ را از عوام جدا نماید و لذا، زندگى هنرى را عاملى تأثیرگذار در تعدیل شرور حاكم برعالم، قلمداد نمود. در هدایت، مرگ پدیده اى است زیبا و خط بطلانى است بر زیستنى فرومایه و دون. شاید نتوان در دل آثار هدایت گریزگاهى شایسته تر از مرگ یافت، امرى كه در نهایت خود، بدان تن داد. مرگى كه قرار نیست در روز و ساعتى خاص و مشخص روى دهد، بلكه خودمان به استقبالش رفته و به رویش آغوش مى گشاییم، تا به سكون و آرامش رسیده و از چنگ هستى رهایى یابیم.
هدایت همواره با نظر به حقایق و واقعیات مشهود، در عرصه اندیشه بدبینانه اش زیست و به متفكرینى كه صاحب چنین رویكردى بودند، گرایش نشان داد. در «مقدمه اى بر رباعیات خیام» ضمن ستایش وى، معتقد است كه هیچ كدام از شعراى معروف خیالات فلسفى خود را به شیوایى و زبردستى خیام ادا ننموده اند. هدایت ضمن طرد دیدگاه افرادى كه خیام را صوفى، زاهد یا طبیبى معرفى كرده اند، او را فیلسوفى مى داند كه از اشیاى ظاهرى و محسوس، طلب شادى كرده است. وى دغدغه هاى اصیل فكرى خیام را مسائل مهم زندگى، مرگ، قضا و جبر و اختیار دانسته و علوم و فلسفه و مذهب را در حل این مسائل ناتوان مى انگارد، همچنان كه شوپنهاور نیز در این ایده اخیر با خیام هم عقیده است. از اینجا تشابهات فكرى شوپنهاور، خیام و هدایت بیشتر جلوه مى نمایند. در ادامه، هدایت، یأس و نا امیدى تلخى را كه بر وجود خیام مستولى شده بود، عامل شكاكیت دانسته و معتقد است كه خیام بر همین اساس، نسبت به تمام اشیا اظهار شبهه كرده و دائماً طریق مشكوكى را پیموده است. خیام كوشید تا این شكاكیت دردناك توأم با اندوه را با شادى هاى مختصر و حقیقى، تسكین دهد.
اما در دید هدایت، «این آسایش طلبى گریبان، او را از دست غم خلاص نكرد و شاعر از دست خود سؤال مى كند، آنچه در پس پرده ضخیمى كه مابین انسان و عالم دیگر كشیده شده، حتى تا آخرین ذرات وجود انسان را در پیاله سفالى یا در خم باده تعقیب مى كند. » هدایت از تأثیر روزگار و جو زمانه بر خیام به عنوان عوامل دخیل در تبدیل شكاكیت وى به بدبینى یاد كرده و بدبینى خیام را یادآور افكار تاریك شوپنهاور، ارزیابى مى كند. «در اثر افكار تاریك خود، مشاهده عمر گریزپا و ناپایدارى دنیا، محدود بودن دانش، خصوصاً خودپسندى و مظالم انسان و تزویر اطرافى هاى خود، بر كدورت و پژمردگى خیام افزود و شكاكیت او مبدل به بدبینى مى شود، یعنى از زندگى بیزار شده و قریحه او متوجه افكار حزن انگیزى مى گردد كه یك كابوس مهیب جانگدازى دائم در او تولید مى كند و از این جهت خیلى مناسب است، مقایسه او با شوپنهاور». همین حال و هوا، همین گونه نگاه به جهان و زندگى در آثار هدایت دیده مى شود.
شوپنهاور و هدایت هر دو به موسیقى گرایش داشته و در جهان الحان خوش موسیقى، پناهگاهى امن دور از مصایب هستى مى جویند. شوپنهاور كه معتقد است ما از طریق هنرها و در رأس آنها موسیقى مى توانیم لحظاتى چند از سه جبار بزرگ یعنى زمان، مكان و علیت آزاد بشویم و به طور موقت از الم رهایى یابیم. شواهد بر تعلق خاطر هدایت به موسیقى خصوصاً موسیقى سنتى و اصیل ایرانى و همچنین آشنایى او با دستگاهها و گوشه هاى موسیقى ایرانى صحه مى گذارند. این امر از مطلب «یادى از صادق هدایت» به قلم مهدى اخوان ثالث كه در آن به نقل ماجراى تأثیرپذیرى هدایت از طنین نواى سه تار و برقرارى ارتباط عمیق، خلسه آمیز و تسكین دهنده هدایت با این ساز از زبان «تقى تفضلى» پرداخته، كاملاً نمایان است و حكایت از طبع لطیف و روح حساس هدایت دارد.
از طرف دیگر، عشق، میل جنسى و مهر زندگى یعنى سه عنصر كلیدى اندیشه هاى شوپنهاور، همان مضامینى هستند كه در آثار هدایت نیز موج زده و به اعتقاد وى تضادى كه محصول آنهاست، منشأ مرگ و خودكشى است. هر دو به مرگ و خودكشى نظر داشتند، اما نه از منظر یك قالب فكرى خاص با یك ایده، بلكه گرفتار در مصایب و تنگناهاى زندگى به این باور، تن مى دهند، یعنى این شرایط و مقتضیات حاكم بود كه آنها را به این سمت و سو سوق داد. همانطور كه شوپنهاور گفت، نجات دهندگان بشر، نوابغند كه به آینده نظر دارند و نه به حال، لذا دغدغه بشرى دارند و تنها به فكر خود نیستند، یعنى در عین عوام گریزى و دورى از جمع و گفت و گوى با دیگران حیاتى برتر را مى جویند. نمى خواهند همرنگ و همنواى با گمراهانى باشند كه همرنگ با جماعت شده و خویشتن ناب خود را فراموش كرده اند و اینگونه بود كه نوابغى چون شوپنهاور و هدایت در شب تاریك هستى، چراغ مى جستند.
blind-owl1363. blogfa. com
__________________________________________________ __
دوستان من
اگه راجع به مقالاتی که در انجمن میذارم نظر خاصی دارید بیان بفرمایید
با تشکر
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست / هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحــــــــــــنه پیوســـــــــته بجاســـــت / خرم آن نغمه که مردم سپارند به یــــــــــــاد
-
9 کاربر برای این پست از Mona تشکر کرده اند:
-
Monday 24 January 2011
#6
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
سلام
من خودم دانشجوی ادبیاتم البته ادبیات انگلیسی.
اما با صادق هدایتم کمی آشنام.
استادی داشتیم که می گفت آثار هدایت همانند یک تابلوی زیبای نقاشی از خزان است. زیباست ولی نباید بری توش زندگی کنی چون سرد است و خزان.
او می گفت باید آثار هدایتو خوند ولی مراقب باشید گم نشید و الا شاید به سرنوشت او دچار شوید.
البته این قضیه خودکشی به هنرمندان زیاد بوده.
مثلا ارنست همینگوی معروف هم خودکشی کرد و واقعا برای من عجیبه چرا که حقیقتا خودکشی علاج درد نیست.
همچنین استاد می گفت در یونسکو وقتی برای هر کشور لیست رمان نویس ها رو می بینه جلوی نام ایران فقط اسم هدایت است.
من از فردای خود ترسی ندارم
که بر سینه نشانی از تو دارم
ولیکن گر تو خواهی من بسوزم
میان شعله هم پا می گذارم
-
7 کاربر برای این پست از M_T تشکر کرده اند:
-
Monday 24 January 2011
#7
دوست خوب
وضعیت
- افلاین
0
يه سوال مگه صادق هدايت شعر ميگفته؟
IN MY BOOK: The Impossible Is Nothing
-
-
Tuesday 25 January 2011
#8
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
نوشته اصلی توسط
mehrzad1
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
يه سوال مگه صادق هدايت شعر ميگفته؟
من که نگفتم شعر میگفته.
من از فردای خود ترسی ندارم
که بر سینه نشانی از تو دارم
ولیکن گر تو خواهی من بسوزم
میان شعله هم پا می گذارم
-
-
Tuesday 25 January 2011
#9
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
0
من هم موندم چرا اینجا این مطالب را گذاشتید البته خیلی استفاده کردم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
-
کاربران زیر از mehdi m به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Tuesday 25 January 2011
#10
یار همیشگی
وضعیت
- افلاین
-
4 کاربر برای این پست از Khashayar تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#11
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
0
با عرض معذرت ولی واقعا صادق هدایت چه ربطی به سایت نت آهنگ دارد ؟
نوشته اصلی توسط
M_T
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
او می گفت باید آثار هدایتو خوند ولی مراقب باشید گم نشید و الا شاید به سرنوشت او دچار شوید.
البته این قضیه خودکشی به هنرمندان زیاد بوده.
دوست عزیز شما زیاد حرف استاد !! خود را جدی نگیر . آثار ایشان را براحتی بخوانید و نگران هیچ چیزی نباشید.
-
2 کاربر برای این پست از justnooryes تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#12
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
نوشته اصلی توسط
mehdi m
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
من هم موندم چرا اینجا این مطالب را گذاشتید البته خیلی استفاده کردم
نوشته اصلی توسط
justnooryes
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
با عرض معذرت ولی واقعا صادق هدایت چه ربطی به سایت نت آهنگ دارد ؟
هدایت یه شخصیت ادبی محسوب میشه و همینطور شعرگونه هایی هم داشته و میدونیم که شعر بخشی از ادبیات هست و ادبیات هم در تماس با هنر...
هنرمندی هم که از ادبیات و شخصیتهای ادبی دور بمونه به نظر من اسمش دیگه هنرمند اصیل نیست، حالا تا نظر دیگران چی باشه... ؟
اگه راجع به هدایت ، مقاله ی فوق ، و همینطور کسانیکه افکاری نزدیک به ایشان داشتند و ... صحبتی دارید بفرمایید تا استفاده کنیم...
ممنون :)
ویرایش توسط Mona : Wednesday 26 January 2011 در ساعت 03:32 AM
دلیل: کمی ویرایش
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست / هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحــــــــــــنه پیوســـــــــته بجاســـــت / خرم آن نغمه که مردم سپارند به یــــــــــــاد
-
5 کاربر برای این پست از Mona تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#13
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
-
3 کاربر برای این پست از nina تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#14
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
-
2 کاربر برای این پست از nina تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#15
مسئول بازنشسته
وضعیت
- افلاین
0
درسته...
والا من الان به خاطر کمبود وقت نمیتونم درست نظرمو راجع به حرفاتون بدم فعلا...
سایر بچه ها هم اگه همکاری داشته باشن، بله بحث خوبی از آب در میاد :)
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست / هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحــــــــــــنه پیوســـــــــته بجاســـــت / خرم آن نغمه که مردم سپارند به یــــــــــــاد
-
2 کاربر برای این پست از Mona تشکر کرده اند:
-
Wednesday 26 January 2011
#16
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
0
در جواب به همه ی مطالب میتونم بگم بزرگترین گناه نا امیدی است
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
-
2 کاربر برای این پست از mehdi m تشکر کرده اند:
علاقه مندي ها (Bookmarks)