لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 16 از 252

موضوع: صفر تا صد اپرا

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    lakshemi آواتار ها
    مسئول بخش گوناگون موسیقی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بخش گوناگون موسیقی
    شماره عضویت
    23680
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    نوشته ها
    2,309
    میانگین پست در روز
    0.44
    تشکر از پست
    3,130
    9,545 بار تشکر شده در 2,307 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    7 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1,589/59
    Given: 1,144/21
    میزان امتیاز
    17

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!



    مادام پروانه : شايد غمگين ترين اپراي تاريخ، همين اپراست. اين داستان، روايت گر سرنوشت سياه و غمبار دختري ژاپني به نام چوچوسان است که در آغاز سده ي بيستم ميلادي،در شهر ناکازاکي ژاپن اتفاق می افتد.. چوچوسان در ژاپنی به معني پروانه است.



    چوچوسان عاشق يک ستوان آمريکايي به نام پينکرتون مي شود. به خاطر او مخفيانه آيين بوداييسم را ترک کرده و به مسيحيت مي گرود. کاهن بودايي او را شماتت و نفرين مي کند. اما چوچوسان بي توجه به همه ي اين ها با پينکرتون ازدواج مي کند. بعد از مدتي پينکرتون به بهانه ي وظایف نظامی خود به چوچوسان می گوید که باید از ژاپن برود . چوچوسان انقدر عاشق است که تحمل دوری او را ندارد اما پینکرتون او را مجاب می کند که باید برود و به او قول می دهد که زود زود برگردد. چوچوسان به اجبار با چشمانی اشکبار از همسرش خداحافظی می کند.



    اما 3سال مي گذرد و پينکرتون بر نمي گردد. چوچوسان در اين مدت پسري به دنيا آورده که اکنون 3 ساله است. او همچنان هر روز و هر لحظه منتظر پينکرتون يا خبري از اوست. دوستان و خدمتکار چوچوسان سوزوکي همه و همه به چوچوسان اصرار مي کنند که اين کار پينکرتون به معني طلاق است و او ديگر بر نمي گردد. آن ها خواستگار خوبي هم براي چوجوسان پيدا مي کنند ولي چوچوسان مي خروشد و مي گويد هنوز يک زن متاهل است. او منتظر پينکرتون مي ماند و با تمام وجود امیدوار است که او به ناکازاکی برگردد.
    يک روز بالاخره پينکرتون بر مي گردد اما چه برگشتني! کنار دست او يک زن آمريکايي سفيد پوست است!!! پينکرتون مدت هاست با آن زن ازدواج کرده و اکنون هم چون باخبر شده در اين شهر پسري دارد آمده تا پسرش از از چوچوسان بگيرد و با خود ببرد. طفلک چوچوسان... حتي نمي توانيد تصور کنيد که او چقدر درونش شکست...
    وقتي قلب ادم مي شکند ديگر زندگي چه مفهومي دارد؟ دست و پا زدن براي چه؟؟؟ چوچوسان هم همين فکر را کرد. او برخورد مودبانه اي با هووي آمريکايي خود کرد. و آن گاه موافقت کرد که پسرک را به پدرش تحويل دهد. چوچوسان به معبد مي رود. براي روح پدرش دعا مي خواند. دستور مي دهد همه بيرون بروند و اتاق را تاريک کنند. آن گاه با اشک و ماتم با پسرش خداحافظي مي کند و او را تحويل مي دهد.



    وقتي پسرک مي رود چوچوسان که حالا دیگر همه چیزش را از کف داده خنجری در می آورد و در سینه ی خود فرو می برد ... اپرا با مرگ غم انگيز چوچوسان به پايان مي رسد.
    چوچوسان با تحمل اين همه غم اپراي مادام پروانه را جاودانه و تبديل به برترين اپراي ملودرام تاريخ کرد. این اپرا هزاران هزار طرفدار مشتاق دارد که هرسال به دیدن این اپرا می روند تا با چوچوسان همزاد پنداری کنند. اپرای مادام پروانه شاهکار بی چون و چرای پوچینیست.






    قسمت هایی از مادام پروانه:

    آریاهای این اپرا به حدی زیباست که قابل گفتن نیست.

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]

    [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
    ویرایش توسط lakshemi : Sunday 20 January 2013 در ساعت 08:28 PM
    هوش، به ارث برده می شود، دانش، آموخته می شود، بصیرت، کسب می شود،
    اما حماقت، تا ابد ادامه می یابد!

  2. 8 کاربر برای این پست از lakshemi تشکر کرده اند:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •