0
![Not allowed!](images/buttons/down_dis.png)
![Not allowed!](images/buttons/up_dis.png)
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 58/1 Given: 4/0 |
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم
به جز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
ترا من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه ست بر عقلم و گر رخنه ست در دینم
اگر شمشیر بر گیری سپر پیشت نیاندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعد های سیمینم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آید
که بگرفت این شب یلدا از من ماه و پروینم
از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم
کنون امید بخشایش همی دارم که مسکینم
دلی چون شمع مبیاید که بر حالم ببخشاید
که جز وی کس نمی بینم که می سوزد ببالینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید
روا داری که من بلبل چو بوتیماز بنشینم
رقیب انگشت میخاید که سعدی دیده بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
(فروغ)
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
Thumbs Up/Down |
Received: 55/1 Given: 75/1 |
فکر کنم از پروین باشه نه فروغ. حالا مطمئن نیستم البته
Thumbs Up/Down |
Received: 58/1 Given: 4/0 |
این شعر از پروین اعتصامیه نه فروغ
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
خودمم ميدونستم فقط ميخواستم ببينم چقدر حواستون جمعه![]()
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
Thumbs Up/Down |
Received: 58/1 Given: 4/0 |
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغامهمه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنان که دانی
رهایی از غم نمیتوانم
تو چارهای کن که میتوانی
تو فارغی و به افسوس میرود ایام
شبی نپرسی و روزی که: «دوستدارانم
چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام؟»
ببردی از دل من مهر، هر کجا صنمیاست
مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام؟
به کام دل، نفسی با تو، التماس مناست
بسا نفس که فرو رفت و برنیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مُقام
Thumbs Up/Down |
Received: 25/0 Given: 42/1 |
افق روشن
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود، بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای ست و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن، دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ای ست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم...
حتی روزی که...
دیگرنباشم...
(احمد شاملو)
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
Thumbs Up/Down |
Received: 373/0 Given: 166/0 |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
شهریار
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
دستی گشود پنجره رو به ماه را
پاشید روی آینه رنگ سیاه را
تنها کنار بستر خاموش من نشست
از من دریغ کرد حضور گناه را
دستی که گاه روی تنم شعر میکشید
امروز برده است همان گاه گاه را
تا چشم کار میکند اینجا حضور توست
بسته است عشق چشم من سربراه را
شاید که عین عاطفه هایش شکسته است
یا دیده است عاطفه دلبخواه را
با اینهمه بدون چرا و چگونه رفت
از یاد برد خاطره هر نگاه را
حلا کسی بجای تو اینجا کنار شب
بیدار کرد شاعر این اشتباه را
{مهتا خوارزمی}
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
Thumbs Up/Down |
Received: 373/0 Given: 166/0 |
کسي نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش
اما شب من هم نه سیه*پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
شهریار
ویرایش توسط navid_bikas71 : Friday 20 December 2013 در ساعت 04:08 PM
Thumbs Up/Down |
Received: 96/0 Given: 0/0 |
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو،
که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی،
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
سهراب سپهری
دوستت دارم ادعای کمی نیست - یاازاین حرفهای دم دستی - کوچه بازار- گفتنش را ازتمام وجودخودت مایه بگذار
Thumbs Up/Down |
Received: 373/0 Given: 166/0 |
از همه سوی جهان جلوهی او میبینم
جلوهی اوست جهان کز همه سو میبینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهرهی اوست که با دیدهی او میبینم
تا که در دیدهی من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو میبینم
او صفیری که ز خاموشی شب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمهی قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو میبینم
زشتی نیست به عالم که من از دیدهی او
چون نکو مینگرم جمله نکو میبینم
با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینهی او میبینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو میبینم
با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو میبینم
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربدهجو میبینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجهی قهرش به گلو میبینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو میبینم
„شهریار”
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
نوشته اصلی توسط navid_bikas71 [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینیکه از سجاده برخیزی و در میخانه بنشینی
اگر خیزد تو را سودای زلف دوست برخیزی
به پای خود به زنجیرش روی دیوانه بنشینی
ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداندهوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی
تو اصلی زاده روحی به وصل خود چه پیوندی
چرا از خویشتن بگریزی و با بیگانه بنشینی
تو را چون پر طاوسان عرشی فرش میگرددکجا شاید که چون بومان درین ویرانه بنشینی؟
بیا بر چشم من بنشین جمال روی خود را بینبه دریا در شو ار خواهی که با در دانه بنشینی
تو خورشیدی کجا شاید که روی از ذره برتابی؟تو خود شمعی چرا باید که با پروانه بنشینی
گر او چون شمع در کشتن نشاند در سر پایتنشان مردی آن باشد که تو مردانه بنشینی
به فردا دم مده زاهد مرا کافسانه میخواهیتو با او تا به کی سلمان بدین افسانه بنشینی
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
Thumbs Up/Down |
Received: 406/0 Given: 601/0 |
نشسته برف پیری روی مویت؛ دلم میخواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد؛ پــدر! پاییـــــز تقصیـــری ندارد
نمیخواهم که در این فصل غربت، دل پرمهــرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی سرپناهم سیاه است آسمان بختگاهم
برای برگهای زرد عمـــــرم بگـــو جنگل حنــابندان بگیــــرد
پدر اندوه در دلهــا زیاد است سرِ راه تو مشکلها زیاد است
بگو کی میرسد از راه آن روز که بر ما زندگــی آسان بگیرد
آیههای اشک من تفسیر میشد، بد نبود
دل اگر از غصه خوردن سیر میشد، بد نبود
شور ماتم، دشتی غم، بغضهای اصفهان
در بیات ترک شب تحریر میشد، بد نبود..
Thumbs Up/Down |
Received: 122/2 Given: 4/1 |
از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت
از دوست بهخیر آمد و از ما بهسلامت
حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستشبا تیر زد و ماند قصاصش به قیامت
از عشق حذرکن که بود ماحصل عشقخون خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت
طی شد زجهان چشمه خضر ودم عیسیایزد به لب لعل تو داد این دو کرامت
شعر رديف و قافيه نميخواهد بوي آغوش تو هر ديوانه اي را شاعر ميكند ....
www.elyasa.blogfa.com سایت اشعار الیاس
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)