0
سلام از بنده ست دوست عزیز
اگه بخوام دقیق بگم باید از چند سال پیش شروع کنم:
من تا حدود چهار سال پیش که 13/12 سالم بود فقط به موسیقی پاپ ایرانی علاقه داشتم حتی به طور پراکنده چند تا کنسرت هم رفته بودم و (متاسفانه) لذت هم میبردم از اون موسیقی. اون موقع ها اگه موسیقی کلاسیک میشنیدم سریع حوصلم سر می رفت.
یه خورده که بزرگتر شدم به موسیقی راک و تا حدودی آلترنیتیو راک علاقه پیدا کردم و با گوش دادن به آهنگای لینکین پارک فهمیدم که موسیقی فقط شعرای سطحی و خواننده های بی سواد نیست بلکه هدفی که موسیقی داره خیلی والاتر از این حرف هاست.
کم کم که زمان می گذشت احساس میکردم که به یه چیز کامل تر نیاز دارم. شروع کردم به تحقیق درباره ی گروه های افسانه ای راک مثل پینک فلوید و متالیکا و دیپ پرپل و لد زپلین و... و به خاطر علاقه ای که به اشعار پینک فلوید داشتم (و البته هنوزم دارم) شروع کردم به گوش دادن به آهنگاشون
یکی دوسال گذشت و من هر روز باید به موسیقی راک گوش میدادم اما متاسفانه کم کم احساس می کردم که موسیقی داره برام کهنه میشه و مثل اوایل برام تازگی نداره تا اینکه:
شروع کردم به تحقیق درباره ی موسیقی کلاسیک و با شخصیت فوق العاده ی آهنگساز هاش مخصوصا بتهوون آشنا شدم. اما مهم ترین اتفاق وقتی بود که فهمیدم پشت تک تک اجزای یک موسیقی کلاسیک یک فلسفه قوی وجود داره و آهنگساز با قلبش موسیقی رو ساخته.
البته باید بگم هنوز هم به گروه هایی مثل پینک فلوید علاقه زیادی دارم اما به نظرم موسیقی کلاسیک خیلی والاتر از موسیقی های دیگست چون فقط موسیقیه که صحبت می کنه نه خواننده یا چیز دیگه ای. به قول واگنر:
آنجا که سخن باز می ماند موسیقی آغاز می شود.
علاقه مندي ها (Bookmarks)