0
به سنت فراموش شده ی خودم رجوع می کنم
سلام
از علیرضا آذر می پراکنیم ...
او از زبان خودش :
می پذیرم تولدم باشد گوشه ی نکبت ندامتگاه... می پذیرم بیفتم از دستی؛وسط دست های آبان ماه
...
داشتم یاد می گرفتم به همین سبب سر به همه می زدم و می زنم. خیلی ها مطلبی به نام زندگی نامه داشتند که بیشتر بیلبورد تبلیغاتی بودند. آن قدر که هوس می کردم دوستان را جینی خریداری کرده و در گوشه ای آرام مصرف کنم! اما بگذریم...
علیرضا آذر تمام داشته ی من است... آن قدر درس خوانده ام که شعرها را بفهمم و گلیم روزمره گی را از آب که نه از لجن بیرون بکشم... شعر؟ آری می گویم و می خوانم. از یک دهه گذشته است. تهران مجبورم کرد زندگی کنم. اواخر دهه ی پنجاه بود. آن روزها همه کلاه می گذاشتند،این شد که کلاه گشاد زندگی سرم رفت و کلا سرم رفت...! حاشا که دمی بی عشق...
کتاب نداده ام،حالا حالاها هم خیالش نیست... خیالی نیست! در ادبیات کارِ نکرده آن قدر دارم که کارهای کرده ام را مجال نوشتن نیست... اما در اتوبان ماشین روی اهل اتصال! سگ دو زیاد زده ام... و هنوز خانه ی اولم... استادم را نام نمی برم که نامم مایه ی ننگشان نشود!
یکی دو بار منزوی را دیده ام و دیگران یکی دو بار مرا! دکتر مرا ببخش،فرض کنید دکترم. مهندس مرا ببخش،فرض کنید مهندسم. فرض کنید تخلیه ی چاه خانه هایتان به عهده ی من است... چیزی عوض نمی شود... شعر مشت محکمی دارد... که فَکم هنوز ملتهب است.
... و در نهایت :
این خانه سیاه مانده مادر... مادر همه جای خانه خالی ست
آفت زده روزگارمان را... مادر سر سفره خشکسالی ست
علیرضا آذر
وضعیت تاهل : متاهل
زادروز : 4 نوامبر
دانش آموخته : دانشگاه تهران جنوب در سال 2001
فارغ التحصیل : دبیرستان البرز در سال 1369
گفتار مورد علاقه : سرکشی کن ای من دست آموز من!
- - - Updated - - -
-
دو در يک "کاري مشترک ازعليرضا آذر و احسان افشاري ..
شعرو صداي قسمت اول : احسان افشاري
شعر و صداي قسمت دوم : عليرضا آذر
ملودي و تنظيم : امير سلطاني
هنرمند عکسبردار : رضا طاهايي
مسترينگ : احمد صانقه
و مهر کمپاني کار بلد مزو****
دو در يک*من ريزه کاريهاي بارانم
در سرنوشتي خيس ميمانمديگر درونم يخ نميبندي
بهمنترين ماه زمستانمرفتي که من يخچال قطبي را
در آتش دوزخ برقصانمرفتي که جاي شال در سرما
چشم از گناهانت بپوشانماي چشمهاي قهوه قاجاري
بيرون بزن از قعر فنجانماز آستينم نفت ميريزد
کبريت روشن کن بسوزانماز کوچههاي چرک ميآيم
در باز کن سر در گريبانمدر باز کن شايد که بشناسي
نتهاي دولا چنگ هزيانميک بيکجا درمانده از هر جا
سيلي خور ژنهاي خودکامهصندوق پُست پَست بي نامه
يک واقعا در جهل علامهيک واقعا تر شکل بي شکلي
دندانههاي سينِ احسانمدندانهام در قفل جا مانده
هر جور ميخواهي بچرخانمسنگم که در پاي تو افتادم
هر جا که ميخواهي بغلتانمپشت سرت تابوت قايقهاست
سر بر نگردان روح عريانمخودکار جوهر مردهام يا نه
چون صندلي از چهار پايانمميخواهي آدم باش يا حوّا
کاري ندارم من که حيوانميک مژه بر پلکم فرود آمد
يک ميله از زندان من کم شدتا کـــش بيايد ساعت رفتن
پل زير پاي رفتنم خم شدبعد از تو هر آيينهاي ديدم
ديوار در ذهنم مجسم شداز دودمان سدر و کافوري
با خنده از من دست ميشورييمن سهمي از دنيا نميخواهم
ميخواستم حالا نميخواهماين لالهي بدبخت را بردار
بر سنگ قبر ديگري بگذارتنهاييام را شيـر خواهم داد
اوضاع را تغيير خواهم داداندامي از اندوه ميسازم
با قوز پشتم کوه ميسازمبايد که جلاد خودم باشم
تفريق عداد خودم باشمآن روزها پيراهنم بودي
يک روز کامل بر تنم بودياز کوچهام هرگاه ميرفتي
با سايهي من راه ميرفتياي کاش در پايت نميافتاد
اين بغضهاي لخت مادر زاداي کاش باران سير ميباريد
از دامنت انجير ميباريددر امتداد اين شب نفتي
سقط جنونم کردي و رفتيدر واژههاي زرد ميميرم
در بعدازظهري سرد ميميرمبايد کماکان مرد اما زيست
جز زندگي در مرگ راهي نيستبايد کماکان زيست اما مُـرد
با نيشخندي بغض خود را خوردانسان فقط فوّارهاي تنهاست
فوّارهها تُفهاي سر بالاستمن روزني در جلد ديوارم
ديوار حتما رو به آوارمآواره يعني دوستت دارم...آوار کن بر من نبودت را
با روت نه ، با فوت ويرانماز لاي آجرها نگاهم کن
پروانهاي در مشت طوفانمطوفان درختان را نخواهد برد
از ابر باران زا نترسانمبو ميکشم ، تنهايي خود را
در باجهي زرد خيابانمهر عابري را کوزه ميبينم
زير لبم ، خيّام ميخوانماين شهر بعد از تو چه خواهد کرد ؟
با پرسههاي دور ميدانميک لحظه بنشين برف لاکردار
دارم برايت شعر ميخوانم***
احسان افشاري
****
****
دو در يک*خوب است و عمري خوب ميماند
مردي که روي از عشق ميگيرددنيا اگر بود بود و بد تا کرد
يک مردِ عاشق ، خوب ميميرد !از بس بدي ديدم به خود گفتم
بايد کمي بد را بلد باشم ...من شيرِ پاک از مادرم خوردم
دنيا مجابم کرد بد باشم !دنيا مجابم کرد بد باشم !
من بهترين گاوِ زمين بودم !الان اگر مخلوقِ ملعونم
محبوبِ رب العالمين بودم ..سگ مستِ دندان تيز چشمانش
از لانه بيرون زد ، شکارم کردگرگي نخواهد کرد با آهو
کاري که زن با روزگارم کرد !..هرکار ميکردم سرانجامش
من وصلهي ناجورتر بودميک لکهي ننگ دائمي اما
فرزندِ عشقِ بي پدر بودم..درياي آدم زير سر داري
دنياي تنها را نميبينيبر عرشه با امواج سرگرمي
پارو زدنها را نميبينياي استوايي زن ، تنت آتش
سرماي دنيا را نميفهميبرف از نگاهت پولکي خيس است
درماندگي ها را نميفهميدرماندگي يعني تو اينجايي
من هم همينجايم ولي دورمتو اختيار زندگي داري
من زندگي را سخت مجبورمدرماندگي يعني که فهميدم
وقتي کنارم روسري دارييک تار مو از گيسوانت را
در رخت خواب ديگري داري ...آخر چرا با عشق سر کردي ؟
محدوده را محدودتر کردياز جانِ لاجانت چه ميخواهي ؟
از خط پايانت چه ميخواهي ؟اين درد انسان بودنت بس نيست ؟
سر در گريبان بودنت بس نيست ؟از عشق و دريايش چه خواهي داشت
اين آب تنها کوسه ماهي داشت...گيرم تورا بر تن سري باشد
يا عرضهي نان آوري باشدگيرم تورا بر سر کلاهي هست
اين ناله را سوداي آهي هستتا چرخ سرگردان بچرخاني
با قدِ خم دکان بچرخاني ...پيري اگر روي جوان داري
زخمي عميق و ناگهان دارينانت نبود ، بامت نبود اي مرد ؟
با زخم با ناسورت چه خواهي کرد ؟پيرم دلم هم سنِ رويم نيست
يک عمر در فرسودگي ، کم نيست!تندي نکن اي عشق کافر کيش
خيزابِ غم ، گردابهي تشويشمن آيههاي دفترت بودم
عمري خدا پيغمبرت بودمحالا مرا ناچيز ميبيني ؟
ديوانگان را ريز ميبيني ؟عشق آن اگر باشد که ميگويند
دلهاي صاف و ساده ميخواهدعشق آن اگر باشد که من ديدم
انسان فوق العاده ميخواهد !سني ندارد عاشقي کردن
فرقي ندارد کودکي ، پيريهروقت زانو را بغل کردي
يعني تو هم با عشق درگيريحوّاي من ، آدم شدم وقتي
باغ تنت را بر زمين ديدمهي مشت مشت از گندمت خوردم
هي سيب سيب از پيکرت چيدمسرما اگر سخت است ، قلبي را
آتش بزن درگير داغش باشول کن جهان را ! قهوهات يخ کرد ..
سرگرم نان و قلب و آتش باش !اين مُردهاي را که پياش بودي
شايد همين دور و ورت باشداين تکه قلب شعله بر گردن
شايد علي آذرت باشداو رفت و با خود برد شهرم را
تهران پس از او تودهاي خاليستآن شهر روياهاي دور از دست
حالا فقط يک مشت بقاليست!او رفت و با خود برد يادم را
من ماندهام با بي کسي هايمخوب دستِ کم گلدان عطري هست
قربان دست عطلسي هايماو رفت و با خود برد خوابم را
دنيا پس از او قرص و بيداريستدکتر بفهمد يا نفهمد باز
عشق التهاب خويش آزاريست..جدي بگيريد آسمانم را
من ابتداي کند بارانملنگر بياندازيد کشتيها
آرامشي ماقبل طوفانممن ماجراي برف و بارانم
شايد که پايي را بلغزانمآبي مپنداريد جانم را
جدي بگيريد آسمانم راآتش به کول از کوره ميآيم
باور کنيد آتشفشانم را ..ميخواستم از عاشقي چيزي
با دست خود بستند دهانم رامن مرد شبهايت نخواهم شد
از بسترت کم کن جهانم رارفتن بنوشم اشکِ خود را باز
مردم شکستند استکانم راتا دفترم از اشک ميميرد
کبراي من تصميم ميگيردتصميم ميگيرد که برخيزد
پائين و بالا را به هم ريزددارا بيافتد پاي سارا ها
سارا به هم ريزد الفباراسين را ، الف را ، را و سارا را !
درهم بپيچانند دارا را !دارا نداري را نميفهمد
ساعت شماري را نميفهمددارا نميفهمد که نان از عشق
سارا نميفهمد ، امان از عشقساراي سالِ اولي ، مرد است
دستانِ زبر و تاولي ، مرد استاين پاچه سارا مالِ يک زن نيست
سارا که مالِ مرد بودن نيستشال سپيدِ روي دوشت کو ؟
گيلاسهاي پشتِ گوشت کو ؟با چشم و ابرويت چها کردي ؟
با خرمن مويت چها کردي ؟دارا چه شد سارايمان گم شد ؟
سارا و سيبش حرف مردم شد ؟تنها سپاس از عشق خودکار است
دنيا به شاعرها بدهکار است...دستان عشق از مثنوي کوتاه
چيزي نميخواهد پلنگ از ماهبا جبر اگر در مثنوي باشي
لطفي ندارد مولوي باشي !استادِ مولانا که خورشيد است
هفت آسمان را هيچ ميديدستما هم دهان را هيچ ميگيريم
زخم زبان را هيچ ميگيريمدارم جهان را دور ميريزم
من قوم و خويش شمس تبريزمنانت نبود ؟ آبت نبود اي مرد ؟
ول کن جهان را ! قهوهات يخ کرد ..
- - - Updated - - -
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن... لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست... بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم... لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم... مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد... دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی... بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست... یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند... پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود... تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
اِی شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو... دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست... این شعرِ پُر از داغِ تو آتش زدنی ست
اَبیاتِ روانی شده را دور بریز... این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند... این زخمِ سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچه ها چیست،رهایم بکنید... مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود... بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد... شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک... اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم... باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم... با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند... مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند... در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند... گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند... مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند... در صحنِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد... بانوی هنر،هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است... یک تو،وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید... ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم،بروید... مالِ خودتان دار و ندارم،بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند... مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم... آماده کنید جوخه را،می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز... مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشمِ تو افتاد شکست... مرد است ولی خانه ات آباد،شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود... لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم... باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد... دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد... صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند... داود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد... آرایش تصویر به هم می ریزد
اِی روح مرا تا به کجا می بری ام... دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم... با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند... بر زیر و بمِ باغ،قلم می گیرند
این پنجره تصویرِ خیالی دارد... در خانه ی من مرگ تَوالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست... آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام... آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند... دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم... من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند... مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشمِ سیاهت شده ام... بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم... از کوچه ی ما می گذری می میرم
سوسو بزنی،این شهر چراغان شده است... چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای... حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی... گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کُشتی... بانوی شکار،اشتباهی کُشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری... من جان دهم آهسته،تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند... جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفیِ دنیاست عزیز... این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم... با هر کسِ همنامِ تو درگیر شدم
اِی تُف به جهانِ تا ابد غم بودن... اِی مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوشِ شما... اِی ننگ بر و مرگ بر آغوشِ شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است... لعنت به تَنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم... با پای خودم می روم این بار گلم
- - - Updated - - -
به خوندن شعر اکتفا نکنین. بعضی شعرها رو باید فقط گوش داد... پس دکلمه هارو با صدای خودش دانلود کنین :)
شعر و صدا علیرضا آذر
انتخاب آهنگ و صدابرداری : پوریا حیدری - استودیو ملودی
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
2. تومور دو :
شعر و صدا علیرضا آذر
موزیک : قصه پریا - کارن همایونفر
صدا برداری وحید نوری استودیو شخصی ایشان
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
3. تومور سه :
شعر و صدا علیرضا آذر
موزیک،میکیس،تئودوراکیس : استودیو مزو
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
4. تومور صفر :
شعر و صدا علیرضا آذر
آهنگساز و تنظیم کننده : رهام و رحیمی
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
5. مادیان :
شعر و صدا علیرضا آذر
آهنگساز و تنظیم کننده : رهام و رحیمی
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
6. مدار مربع :
شعر و صدا علیرضا آذر
پیانو : رضا تاجبخش
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
7. هم مرگ :
آهنگساز : علی تیرداد
خوانندهء تکبیت : میلاد بابایی
با سپاس بیپایان از کسری کفایتی و استودیو مزو
دانلود : [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
منبع: [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
- - - Updated - - -
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
مجموعه شعر
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
فال من را بگیر و جانم را
من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن
روشنم کن چگونه می میرم
حافظ از جام عشق خون می خورد
من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ مست ها می شد
من جهان را به دوش می بردم
مست و لایعقل از جهان بیزار
جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند می پرستان شد
من امیر القشون مستانم
حالِ خوبی نبود آدم ها
زیر رودِ کبود خوابیدم
هرچه چشمش سرِ جهان آورد
همه را توی خواب می دیدم
من فقط خواب عشق را دیدم
حس سرخورده ای که نفرین شد
هر کسی تا رسید چیزی گفت
هر پدر مُرده ابن سیرین شد
من به تعبیر خواب مشکوکم
هر کسی خواب عشق را دیده است
صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده است
مردم از رو به رو ،دَهن دیدند
مردم از پشت سر، سخن چیدند
آسمان ریسمانمان کم بود
هی نشستند و رشته ریسیدند
نانجیبیِ عشق در این است
مردِ مفلوک و مُرده می خواهد
نانجیبیِ عشق در این است
دامنِ دست خورده می خواهد
من به رفتار عشق مشکوکم
در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست
رویِ رویش شکوهِ شیراز است
پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست
من به رفتار عشق مشکوکم
مضربی از نیاز در ناز است
در نگاهش دو شاهِ تاتاری
پشتِ پلکش هزار سرباز است
مردِ از خود گذشته ای هستم
پایِ ناچارِ مانده در راهم
هم نمی دانم آنچه می خواهی
هم نمی دانم آنچه می خواهم
ناگزیر از بلندِ کوهستان
ناگریز از عمیقِ دریایم
اهل دنیای گیج در اما
گیجِ دنیای اهلِ آیایم
سهروردی منم که در چشمت
شیخِ اشراق و نورِِ غم دیدم
هم قلندر شدم که در کشفت
سر به راه تو سر تراشیدم
خانِ والای خانه آبادم
زندگی کن مرا،خیابان را
این چنین مردِ داستان باشی
می کُشی خوش نویسِ تهران را
مرگِ شعبانِ جعفری هستم
امتدادِ هزاردستانم
لشکرم یک جهان شش انگشتی ست
من امیر القشون مستانم
قلبم اندازه ی جهانم شد
شهرِ افسرده ای درونم بود
خونِ انگورهای تَفتیده
قطره قطره جای خونم بود
شهرِ افسرده ای درونم بود
خالی از لحظه های ویرانی
جاده ها از سکوت آبستن
شهرِ تنهای واقعا خالی
توی تنهاییِ خودم بودم
یک نفر آمد و سلامی کرد
توی این شهرِ خالی از مردم
یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر داشت زیر خاکستر
آتشی تازه دست و پا می کرد
من به تنهاییِ خودم مومن
یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر مثل من پُر از خود شد
یک نفر مثل زن پُر از زن شد
از همان جاده ای که آمد رفت
رفت و اندوهِ برنگشتن شد
کار و بارِ غزل که راکد بود
کار و بارِ ترانه هم خونی ست
آسمان در غزل که بارانی ست
آسمون تو ترانه بارونی ست
دست و پاتو بکِش،برو گمشو
این پسر زندگی نمی فهمه
واسه مردای گرگ دونه بریز
این خر از کُره گی نمی فهمه
تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست
مُرده شورِ کتاب و شعراشو
می گه دنیا همش غم انگیزه
گُه بگیرن تمومِ دنیاشو
گُه بگیرن منو،برو بانو
واسه مردای زندگی زن شو
واسه من لای جرز،اتاق خوابه
گاوِ مردای گاوآهن شو
من کنار تو ریز می مانم
تو کنارم درشت خواهی شد
من نجیبانه بوسه خواهم زد
نانجیبانه مشت خواهی شد
اقتضای طبیعتت این است
به وجود آمدی که زن باشی
به وجود آمدی بسوزانی
دوزخی پشتِ پیرهن باشی
به وجود آمدم که داغت را
پشتِ دستان خود نگه دارم
مثل دنیای بعد از اسکندر
تختِ جمشیدِ بعد از آوارم
تختِ جمشیدِ بعد از آوارم
سر ستون های من ترَک خوردند
بعدِ بارانِ تیر باریدن
هرچه بود و نبود را بردند
شعرِ آتش به جان نفهمیدی
ماجرا مثل روز روشن بود
قاتل روزهای سرسبزم
بدتر از این همه تبر/زن بود
قبله ی تاک های مسمومم
ناخداوندِ مِی پرستانم
لشکرم رو به خمره می رقصند
من امیر القشون مستانم
چشم و هم چشمِ من خیابانی ست
که تو را باشکوه می سازد
که مرا مثل کاه می بیند
که تو را مثل کوه می سازد
مثل کوهی درشت و محکم باش
مثل فاتح نگاه خواهم کرد
آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد
دامنت را سیاه خواهم کرد
روی دستان خویش می مانی
پای این قصدِ شوم خواهی مُرد
که رکَب از تو خورده باشم
این آرزو را به گور خواهی برد
سر بچرخان و باز جادو کن
مالِ دنیای خر شدن هستم
بوسه ها را به جان من انداز
مردِ این جنگِ تن به تن هستم
چشم و لب های نیمه بازت را
ماهِ غرقابِ نور می بوسم
من زمینی،تو آسمانی را
از همین راه دور می بوسم
این که اَلابرَه دو چشمت شد
زیر پای هزار اَلفینم
هم خودم قاضیَم،خودم حکمم
هم هلاکیده ی اَبابیلم
پشتمان طرحِ نقشه هایی است
پشتِ هر طرح،دست در کار است
تا دهان مفت و گوش ها مفتند
پشتمان حرفِ مفت بسیاراست
علاقه مندي ها (Bookmarks)