ادامه ی حکایت اندر احوالات حسام:
چون اقربا چنین تصمیمی بگرفتند،ماجد دات کام را مأمور کردند که سریعاً حمال صدا* را برداشته،و دیگران را برای مجلسی مهم فرا خوانده و مقدمات مجلس را فراهم کند. ذکرش واجب است که اقربای قلی مردمانی بودند بس زیرک و هوشمند،بر خلاف قلی که هوش وی بود همچون بند*. جملگی وزیر و وکیل و مدیر کل،بر خلاف قلی که بود عیناً خُل. در نهایت مجلسی پدید آمد به غایت عریض و طویل،عده ای با مداد و کتاب و عده ای با یک بیل. آن که با کتاب و مداد آمده بود فریاد گفتگو سر می داد و آن که با بیل آمده بود فریاد هو. مدتی با جنگ و جدال بگذشت چندین وقت،ناگهان مِستِر اِچ* بفرستاد لعنت بر بخت. علت آن بود که ماجد دات کام،آن نوباوه ی خوش کام،مخترع و متفکر خوشنام که هر دم می رسد از سجایای او خبری به کام،گندی زده بود به غایت تمام. این اعجوبه ی با مرام که مسئول بود در خبر کردن اقوام،اطلاع داده بود بر جملگی محرمان و نا محرمان. آن که با بیل آمده بود فلاحی بود بی خبر از هر چیز و آن که با زنبیل آمده بود بقالی بی چیز. یکی نجار محل بود و دیگری بزازی پارچه در زیر بغل. از جملگی اکناف و اصناف و اطراف و اغنیا و فقرا،هر یکی در آمده بود بر مجلس اقربا. النهایه جملگی نا محرمان را بیرون کردند و با تعجب ماجد دات کام را نظاره کردند که چنین حرکت فجیعی چگونه از چنان مُخی تراوش کرده است؟ماجد دات کام نیز همچون همیشه بی خیال،از هر نظر فارغ بال،با لبخندی ملیح،داد پاسخی صریح که من بی خیالم و هر چه میخواهید بکنید. بگذریم که قلی را فراموش کردیم و بیهوده پرگویی کردیم.
همه اقربای قلی یک نظر... بکردند مأمور ماجد خطر
که باید یزنگی تو بر اقربا... که یک محفلی هست امشب به پا
بباید به مجلس درآیند زود... که این بد مصیبت ز بهر چه بود؟
بباید بدانیم آخر چه شد؟... کس و بانی این فجاهت که شد؟
همه اقربای قلی هوشمند... اگر چه قلی بود مغزش یه بند
بباید بگوییم یک نکته را... که این نکته ثابت شود بر شما
بود اتصال دو گوشش به بند... فتد گوش او چون بِبُری تو بند*
همه اقربای قلی یک وزیر... قلی تازگی گشته جوجه مدیر
چو آن مجلس نیک آمد پدید... یکی با کتاب و یکی با حدید*
زدند جملگی بر سر و رویشان... همه اهل منطق چو گردنکشان
بناگه بیامد نفیری چو شیر... صدای غریوی به غایت دلیر
صدا متصل بود بر مستر اچ... بشد بر در گوش ها پچ و پچ
بگفت اِچ که ای اقربا شد خلاف... چرا گشته این جا چو بازار خواف؟
ضیافت مگر جای نا محرم است؟... و بقال و بزاز هم محرم است؟
بدانید این ماجد خیره سر... زده گند ناجوری از پا به سر
همه اقربا جملگی در عجب... و شاخی نمایان به سر یک وجب
بباید گذر کرد از این سخن... قلی شد فراموش در این سخن
لغت نامه:
حمال صدا=در فارسی دری تلیفون را می نامیدند.
بند=جانوری است در شمایل خر خاکی که در طبرستان به وفور یافت می شود و جای زخمش بس دردناک است و وحشتناک.
مستر اچ=h_r
بند=در این جا مراد همان نخ است. چرا که قلی فاقد مغز بوده و صرفاً در اندرونی جمجمه ی خود نخی را دارد که دو گوشش را به یکدیگر متصل ساخته و چون این نخ قطع شود،دو گوش وی نیز فتد.
حدید=آهن در زبان سامی
(قطعاً و مطمئناً ادامه دارد)
علاقه مندي ها (Bookmarks)