0
![Not allowed!](images/buttons/down_dis.png)
![Not allowed!](images/buttons/up_dis.png)
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 309/2 Given: 138/1 |
نخستین که من روحیه باختم
چو در روم هفت هشت ده نفر یافتم
ولی ناخداگه بدیدم بسی
یوزر آمد و السلام و حضی
ندانم چه شد این چنین شد بعید
چونانک اسکرول بار آمد پدید
حسام آمد و ماجد و ماریا
بهاره, ترانه, حمید و رضا
سعید ها یکایک پس از دیگری
امیر و منا و سارا و علی
بگویم که در آخر گفتمان
یهو نام فانوس هم شد عیان
گمان میبرم 30 تا 40 تا یوزر
با هم گپ زدند همچون موزر
ولی یاد چندین نفر را بخیر
کاکا و مومک که نبودند به دیر
دریغا کعه یادم نه یاری کند
که اسم رفیقان تداعی کند
وگرنه بگفتم همه نامها
که باشد سند از برای شما
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
اندر احوالات حسام:
موجودی است بس عجیب و بد شکل و شمایل که از هر موجودی چیزی را به عاریت گرفته،دوستانش او را قلی نام نهاده ،بر روی او هیچ حساب باز نکرده ،قبولی او را در کونکورد* بعید دانسته و او را چون ملعبه ای می نگرند برای خنده.
به نام خدای جهان آفرین... که جز او نباشد پناه زمین
به نام هم اویی که باشد مدد... به هنگام درد و به هنگام بد
کنون خواهمت گویم این قصه را... که بعدش ز خنده روی بر هوا
یکی بود در شهر ساری بنام... کیانش رسد بر نیاکان سام
اگر چه بود نام او رستمی... ولیکن بود استخوانی چو نی*
حسام است نامش بدان نیک وی... اگر وی شناسی شوی نیک پی
چو او را ببینی شوی روده بر... ز اندام قرطاس او چون شتر
بود موی او همچو سیم زمخت... شود با چنین سیمی صد ظرف شست
لب و فک او همچو لنج* گوزن... ترازو ز وی هم ندید هیچ وزن
درازی دستش به میزان لنگ... بود بهره ی هوش وی عین خنگ
چو خواهی بخوابی تو نزد حسام... بدان بر هدر داده ای وقت شام
اگر او گذارد بخوابی مگو... به وی وقت خفتن سکون هم مجو
به هنگام خفتن بود سرفراز... چرا که دو لنگش رود هر فراز
به ناگه بدیدی که او شد قوی... به هنگام خواب دیدن جک و لی*
زند مشت بر اشکم و چک به سر... شوی کیسه بکسش شود درد سر
چو بینی تو این خلقت منگلی... گذاری تو نامش به نام قلی
روزی قلی* شاد و شادان و بشکن زنان با نیش هایی تا بناگوش باز و خنده های مستانه،سرمست از جاه و مقام،گوشت کوب* خود را برداشته و در تماس با اقربا و جاریان و آشنایان فریادی بر آورد چون نفیر شادیان* جزایر بورکینافاسو،که ای خلایق نالایق!!! چه نشسته اید که قلی مدیر کل شده. برخیزید و سور دهید که افتخاری بس سترگ نصیبتان گشته و نعمتی بس بزرگ بر وجودتان نشسته. به نامردی مرا قلی نام نهادید و مرا ناچیز انگاشتید و بی مصرف،حال بنگرید که گردیده ام بس پر مصرف. اقربا چون این بدیدند،انگشت تعجب به دهان گزیدند و زانوی غم به بغل گرفتند که چه کنیم که قلی مدیر کل نگشته برای ما خط و نشان کشیده و پدرمان را درآورده.
قلی شاد و شادان و بشکن زنان... بزد زنگ بر جمله ی دوستان
که ای بیخرد دوستان بر کنید... همه جامه ی خود ز تن ها درید
قلی گشته یک اسوه ی نامدار... کند جملگیتان همه سر به دار
به نامردی کردید نامم قلی... بکردید این نام بد را جلی*
بباید کنید جشن،بر پا شما... که چون نعمتی بر شما شد عطا
چو این را بدیدند جمله کسان... گزیدند انگشت خود بر دهان
پی چاره جویی برفتند زود... مدیریتش بر کسانش چه سود؟
به جز آنکه او عقده دارد بسی؟... زند منت اسوه گی هی بسی؟
بباید کنیم فکر از بهر او... که تا درس عبرت شود بهر او
لغت نامه:
کونکورد=غولی است بس پر هیبت و عظیم که خواب و خوراک از جوانان گرفته و بالأخص پدر جملگی پدران و مادران را در آورده و پول هایی عظیم به جیب برخی ها روانه کرده. برخی از ادبا ریشه ی آن را به هواپیمای مافوق صوت کنکورد ساخت کشور استکباری فرانسه مرتبط میدانند که شکستن سد کنکور همانند شکستن دیوار صوت کاریست بس دهشتناک و میسر نیست جز با مرارت بسیار.
نی=همان ساز نی و یا گیاهان روئیده در کنار رودها می باشد. مصداق بارز شعر (چون قافیه تنگ آید... شاعر به جفنگ آید)
لُنج=مردمان ایساتیس لب را گویند.
جک و لی=جکی چان اکبر و بروس لی کبری،مراد اجداد اینان می باشد.
قلی=حسام
گوشتکوب=وسیله ای است ساخته ی استکبار جهانی به منظور از راه بدر کردن پدران و مادران آینده. نعوذ بالله من الهاتفین
شادی=مردمان طبرستان میمون را گویند.
جَلی=آشکار،نمایان
(قطعاً و مطمئناً ادامه دارد.)
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
با سلام
دوستان عزیز،لازمه که یک مطلب رو یادآوری کنم و اونم اینه که این تاپیک صرفاً شوخیه و حکایت بنده هم کاملاً خیالی و با اجازه ی خود شخص حسام گفته شده است. لطفاً این نکته رو مد نظر داشته باشید. منتظر ادامه ی حکایت باشید![]()
Thumbs Up/Down |
Received: 100/4 Given: 7/0 |
اقا ترکیدیم از خنده
نفستون گرم
خیلی زببا و جالب بود
هر آنچه از رفتار ناثواب در کردار و گفتار انسان ها می بینیم ؛ بازتاب خردی ها و نارسایی های اندرون آنهاست.
-------------------------------------------
درمان قطعی و موضعی تعریق بیش از حد کف دست برای دوستان نوازنده!
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
ادامه ی حکایت اندر احوالات حسام:
چون اقربا چنین تصمیمی بگرفتند،ماجد دات کام را مأمور کردند که سریعاً حمال صدا* را برداشته،و دیگران را برای مجلسی مهم فرا خوانده و مقدمات مجلس را فراهم کند. ذکرش واجب است که اقربای قلی مردمانی بودند بس زیرک و هوشمند،بر خلاف قلی که هوش وی بود همچون بند*. جملگی وزیر و وکیل و مدیر کل،بر خلاف قلی که بود عیناً خُل. در نهایت مجلسی پدید آمد به غایت عریض و طویل،عده ای با مداد و کتاب و عده ای با یک بیل. آن که با کتاب و مداد آمده بود فریاد گفتگو سر می داد و آن که با بیل آمده بود فریاد هو. مدتی با جنگ و جدال بگذشت چندین وقت،ناگهان مِستِر اِچ* بفرستاد لعنت بر بخت. علت آن بود که ماجد دات کام،آن نوباوه ی خوش کام،مخترع و متفکر خوشنام که هر دم می رسد از سجایای او خبری به کام،گندی زده بود به غایت تمام. این اعجوبه ی با مرام که مسئول بود در خبر کردن اقوام،اطلاع داده بود بر جملگی محرمان و نا محرمان. آن که با بیل آمده بود فلاحی بود بی خبر از هر چیز و آن که با زنبیل آمده بود بقالی بی چیز. یکی نجار محل بود و دیگری بزازی پارچه در زیر بغل. از جملگی اکناف و اصناف و اطراف و اغنیا و فقرا،هر یکی در آمده بود بر مجلس اقربا. النهایه جملگی نا محرمان را بیرون کردند و با تعجب ماجد دات کام را نظاره کردند که چنین حرکت فجیعی چگونه از چنان مُخی تراوش کرده است؟ماجد دات کام نیز همچون همیشه بی خیال،از هر نظر فارغ بال،با لبخندی ملیح،داد پاسخی صریح که من بی خیالم و هر چه میخواهید بکنید. بگذریم که قلی را فراموش کردیم و بیهوده پرگویی کردیم.
همه اقربای قلی یک نظر... بکردند مأمور ماجد خطر
که باید یزنگی تو بر اقربا... که یک محفلی هست امشب به پا
بباید به مجلس درآیند زود... که این بد مصیبت ز بهر چه بود؟
بباید بدانیم آخر چه شد؟... کس و بانی این فجاهت که شد؟
همه اقربای قلی هوشمند... اگر چه قلی بود مغزش یه بند
بباید بگوییم یک نکته را... که این نکته ثابت شود بر شما
بود اتصال دو گوشش به بند... فتد گوش او چون بِبُری تو بند*
همه اقربای قلی یک وزیر... قلی تازگی گشته جوجه مدیر
چو آن مجلس نیک آمد پدید... یکی با کتاب و یکی با حدید*
زدند جملگی بر سر و رویشان... همه اهل منطق چو گردنکشان
بناگه بیامد نفیری چو شیر... صدای غریوی به غایت دلیر
صدا متصل بود بر مستر اچ... بشد بر در گوش ها پچ و پچ
بگفت اِچ که ای اقربا شد خلاف... چرا گشته این جا چو بازار خواف؟
ضیافت مگر جای نا محرم است؟... و بقال و بزاز هم محرم است؟
بدانید این ماجد خیره سر... زده گند ناجوری از پا به سر
همه اقربا جملگی در عجب... و شاخی نمایان به سر یک وجب
بباید گذر کرد از این سخن... قلی شد فراموش در این سخن
لغت نامه:
حمال صدا=در فارسی دری تلیفون را می نامیدند.
بند=جانوری است در شمایل خر خاکی که در طبرستان به وفور یافت می شود و جای زخمش بس دردناک است و وحشتناک.
مستر اچ=h_r
بند=در این جا مراد همان نخ است. چرا که قلی فاقد مغز بوده و صرفاً در اندرونی جمجمه ی خود نخی را دارد که دو گوشش را به یکدیگر متصل ساخته و چون این نخ قطع شود،دو گوش وی نیز فتد.
حدید=آهن در زبان سامی
(قطعاً و مطمئناً ادامه دارد)
ویرایش توسط h_r : Tuesday 29 April 2008 در ساعت 11:14 AM
Thumbs Up/Down |
Received: 309/2 Given: 138/1 |
حالا من واقعا چه گندی بالا اوردم؟... لول ..
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
این اعجوبه ی با مرام که مسئول بود در خبر کردن اقوام،اطلاع داده بود بر جملگی محرمان و نا محرمان.
حالا فهمیدی چی رو میگم؟
Thumbs Up/Down |
Received: 309/2 Given: 138/1 |
بلییییییییییی ...
ولی ماه پشت ابر نمیمونه... توطئه ها و نیرنگ ها بزودی آشکار خواهد شد...
لول
برای بهتر زندگی کردن باید بهتر دید ...!!!!
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
خیلی باحال بود
امیدوارم بعد از 2 سال دوباره اقدام به نوشتن داستان کنید
دستتون درد نکنه![]()
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)