0
![Not allowed!](images/buttons/down_dis.png)
![Not allowed!](images/buttons/up_dis.png)
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
آن که می گويد دوستت می دارم
خنياگر غمگيني ست
كه آوازش را از دست داده است
اي كاش عشق را
زبان سخن بود
هزار كاكلي ي شاد
در چشمان توست
هزار قناري ي خاموش
در گلوي من
عشق را
اي كاش زبان سخن بود
آن كه مي گويد دوستت مي دارم
دل اندوهگين شبي ست
كه مهتاب اش را مي جويد
اي كاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گريان
در تمناي من
عشق را
اي كاش زبان سخن بود
ـ احمد شاملو ـ
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
بر او ببخشاييد
بر او كه گاهگاه
پيوند دردناك وجودش را
با آب هاي راكد
و حفره هاي خالي از ياد مي برد
و ابلهانه مي پندارد
كه حق زيستن دارد
بر او ببخشاييد
بر خشم بي تفاوت يك تصوير
كه آرزوي دور دست تحرك
در ديدگان كاغذيش آب مي شود
بر او ببخشاييد
بر او كه در سراسر تابوتش
جريان سرخ ماه گذر دارد
و عطرهاي منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته مي كنند
بر او ببخشاييد
بر او كه از درون متلاشيست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور ميسوزد
و گيسوان بيهده اش
نوميدوار از نفوذ نفس هاي عشق مي لرزد
اي ساكنان سرزمين ساده خوشبختي
اي همدمان پنجره هاي گشوده در باران
بر او ببخشاييد
بر او ببخشاييد
زيرا كه محسور است
زيرا كه ريشه هاي هستي بارآور شما
در خاك هاي غربت او نقب مي زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه هاي موذي حسرت
در كنج سينه اش متورم مي سازند
ـ فروغ فرخزاد ـ
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دير يافته با تو سخن می گويم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دريا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گويد
زيرا که من
ريشه های تو را در يافتم
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست
ـ احمد شاملو ـ
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
كوزه هاي خالي و غبار گرفته را
برگرفتم و به راه افتادم
رفتم تا از سرزمين چشمه هاي سبز ،
براي روح تشنه معبد ،
براي كبوتران معصوم حرم،آب برگيرم
چشمه هايي كه از دل آفتاب سر مي زنند
سپيده صبح، نهري از آن سرزمين است
فلق دهانه اي از آن چشمه هاست
سرزميني در آن سوي بامدادان
رفتم و دل ،لبريز از عشق،
جان تافته از ايمان ،
انديشه روشن از حكمت ،
تن گرم از اميد و ...
من بي تاب انتظار!...
ـ دكتر علي شريعتي ـ
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا و آنسوي صحراي خدا رفتم
من نميگويم ملايك بال در بالم شنا كردند
من نميگويم كه باران طلا آمد،
با تو ليك اي عطر سبز سايه پرورده،
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده،
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد به چشمم آشنا،رفتم
پا به پاي تو كه مي بردي مرا با خويش،
ـ همچنان كه از خويش و بيخويشي ـ
در ركاب تو كه مي رفتي ،هم عنان با نور،
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني،
سوي اقصا مرزهاي دور ،
ـتو قصيل اسب بي آرام من ،تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق ،زمردين زنجير زهر مهرباني من ـ
پا به پاي تو
تا تجرد،تا رها رفتم
غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود
شكر ها بود و شكايتها،
رازها بود و تامل بود
با همه سنگيني بودن ،
وسبكبالي بخشودن،
تا ترازوئي كه يكسان بود در آفاق عدل او
عزت و غزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
كه به سوي بي چرا رفتم
شكر پر اشكم نثارت باد
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من،
اي زبر جدگون نگين خاتمت بازيچه هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب ،
با تو ديشب تا كجا رفتم
ـ مهدي اخوان ثالث ـ
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 1/0 Given: 0/0 |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه ی پیر مغان از ازلم در گوش است
بر هماییم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
تر عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آندم که زشوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
همه لرزش دست و دلم
از آن بود كه
كه عشق پناهي گردد،
پروازي نه
گريز گاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست
و خنكاي مرهمي
بر شعله زخمي
نه شور شعله، بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره سرخت پيدا نيست.
غبار تيره تسكيني
بر حضور وهن
و دنجِ رهائي، بر گريز حضور.
سياهي، بر آرامش آبي
و سبزه برگچه، بر ارغوان
آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت، پيدا نيست.
- شاملو -
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!
خنجری بر قلب بيمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام
در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم
درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن!
من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باشمن نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت
چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:
" ما زياران چشم ياری داشتيمخود غلط بود آنچه می پنداشتيم
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
آه! اي ابر بهاري مويه كن
روح تبدار مرا پاشويه كن
اين گران باري كه بر دل ميبرم
هم تو ميداني چه مشكل ميبرم
هستيام در پاي آن سرمست رفت
آه! اي ياران دلم از دست رفت
انتهاي هر چه رسوايي منم
عاشق شبهاي تنهايي منم
بارها با لاله صحبت كردهام
بارها با ماه خلوت كردهام
فكر من از آسمان ، آبي تر است
روح من با عشق عنابي تر است
من سر هر كوچه يا هو ميزدم
پيش پاي عشق زانو ميزدم
آه ! آه ! اي شاعران نسترن
گل به گل داغ است كتف شعر من
با جدايي خو گرفتن مشكل است
از شقايق رو گرفتن مشكل است
او شبي آمد... مرا ويرانه كرد
او مرا يك باغ بيپروانه كرد
شوخ چشمست و دلم در بند اوست
هر چه هست از چشم پر نيرنگ اوست
دل مريد كيش اشراقيش شد
دل اسير ايها الساقيش شد
او كه خويشاوند نزديك گل است
شرح احساسات سبز بلبل است
او كه با آيينه ها مانوس بود
چشم او يك كاسه اقيانوس بود
در نگاهش آسماني راز داشت
كهكشان در كهكشان اعجاز داشت
آمد از نُه توي جنگلهاي راز
آمد از آنسوي پرچين نياز
آمد از دردش پُرم كرد و گذشت
در وفا سيلي خورم كرد و گذشت
مثل شمع بزمي آبم كرد و رفت
عشوهاي كرد و خرابم كرد و رفت
اين هم از يك عمر مستي كردنم
سالها شبنم پرستي كردنم
آي دل ... زهر جدايي را بخور
چوب عمري بيوفايي را بخور
آي دل ... ديدي كه ماتت كرد و رفت
خندهاي بر خاطراتت كرد و رفت
من كه گفتم اين بهار افسرده نيست
من كه گفتم اين پرستو مرده نيست
وه ... عجب كاري به دستم داد دل
هم شكست و هم شكستم داد دل
ویرایش توسط tarane : Wednesday 30 July 2008 در ساعت 10:53 AM
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
در تاريكی چشمانت را جستم
در تاريكی چشمهايت را يافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا كردم
در تاريكترين شب ها
دلم صدايت كرد
و تو با طنين صدايم به سوی من آمدی
با دست هايت برای دست هايم آواز خواندی
با تنت برای تنم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهايم را بستم
چرا كه دستهای تو اطمينان بخش بود
صدايت میزنم گوش بده
قلبم صدايت میزند
شب، گرداگردم حصار كشيده است
و من به تو نگاه میكنم
از پنجرههای دلم
به ستارههايت نگاه میكنم
چرا كه هر ستاره آفتابی است
من آفتاب را باور دارم
من دريا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمه درياهاست
انسان سرچشمه دریاهاست
« احمد شاملو »
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی درد زمان
بهار مردمی ها دی شد !
زمان مهربانی طی شد !
آه از این دم سردیها ؛ خدایا !
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
]چهار ماه پیش این شعر رو توی روزنامه خوندم ... یادداشتش کردم ... اما نمی دونم چرا یادم رفت اسم شاعرش رو بنویسم !! شاعرش یه خانوم بود ...
پدر بزرگ (مجنون)
عزیز نیز (لیلی)
پدر همیشه (خسرو)
و مادرم ، عروس خانه (شیرین)
چرا ، چرا نباید عاشق تو باشم ؟!!!
هم غصه بخون با من تو این قفس بی مرزلعنت به چراغ سرخ ، لعنت به چراغ سبز...
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
هرگز از مرگ نهراسیدم
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد
جستن ، یافتن و آنگاه از خویشتن خویش باروئی پی افکندن
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
< مادر >
آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارمخاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
روی کردم با بحرگفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارمدرپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود
ویرایش توسط kaka : Monday 15 September 2008 در ساعت 10:45 AM
Thumbs Up/Down |
Received: 2/1 Given: 0/0 |
دلم گرفته است!
دلم گرفته است!
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند!
چراغ های رابطه تاریکند!
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی ست...
فروغ فرخزاد
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو
Thumbs Up/Down |
Received: 2/1 Given: 0/0 |
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود...
فروغ فرخزاد
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)